دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  71570

يادمه دبستان كه بودم يه روز معلم از دوستم پرسيد: پايه خانواده بر چه چيزهاي استوار است ؟
دوستم: آقا اجازه؟ سنگ، سيمان، و گچ
يكي از ته كلاس: آقا فكر كنم اشتباه ميگه
معلم: مطمئني؟
يارو: آقا نه ...نه.... نه !درسته آقا

  71563

سلام به همگی خوبین منم خوبم . یه چیزی تو گلوم گیر کرده خیلی کلنجار رفتم که بگم یا نه . ولی می گم ، می خوام خودمو بکشم ! واسه اینکه معروف بشم حتما می پرسین چرا؟ واسه اینکه من فیلم سازم الان معروف نیستم می خوام بمیرم شاید معروف بشم و همه بگن عجب هنرمندی بود حیفش . هی فیلمامو نمایش بدن، بهترین کارگردان انتخابم کنن و از زندگیم مستند بسازن . ای داد بیداد. بمیرم معروف می شم آyآ ؟

  71546

بچه ها امروز ساعت 3 بعدازظهر با کلی منت موبایل معلمم و ازش گرفتم زنگ زدم به آبجیم.میگم:نیلوفر عزیزم خونه ای؟
میگه: مرگ و عزیزم آره دبنال دیه!
(داشته باش!دیه!)
میگم:من ساعت 4 تعظیل میشم تا برسم خونه می شه 5.آماده باش که تا اومدم بریم خرید.میخوام این دفه تو لباس و شلوارم و انتخاب کنی.
گفت:باش.
من هم خوشحال خوشحال می خوام برم لباس بخرم.اولش که خط دیر اومد. من بیچاره ساعت6رسیدم.با تمام سرعت رفتم تو خونه می بینم هیشکی خونه نیست نیلوفرم داره گریه می کنه. گرفتمش تو بغلم میگم:چی شده عزیزم؟
میگه:اه اه اه اه!با این عزیزم گفتنش!اومدم مانتو نو اتو کنم سوزوندمش. همونی که تو برام گرفتی.
من:فدا سرت!!!
_:فدا سرت زهر مار!حالا دیه مانتو ندارم اونا رو دادام به دوستام.
هی.....
اولش خر کیف شده بودم که می خوام برم لباس بخرم،ولی حالا تنهایی رفتم و دارم برا آبجیم مانتو می خرم.(گفتم اول تو 4جوک ثبتش کنم بعد براش بخرم.)وقتی پول مانتو رو دادم دیگه هیچ پولی برام نموند که بخوام برا خودم لبس بخرم. الان هر چی پسره داره به حالم گریه می کنه.می دونم.
تا یه پست دیگه:بای بای!گودبای!

  71515

................... بدون علامت اختصاصي هيتلر ! ...........................

از مدرسه با دوچرخه برميگشتم تو راه تو پياده رو يه پسره رو ديدم از پشت شبيه همكلاسيم بود با دوچرخه نزديك شدم وقتي كنارش رسيدم يه پس گردني صدا دار مشت زدم بهش !!! صورتشو ديدم اي داد بيداد !!!‌خلاصه من رو از دوچرخه كشيد پايين كثافططططط ميخواست بزنه كلي التماس كردم و فلان و فلان آخرش ولم كرد !
مردم رواني شدن يا من ؟؟؟
لايك = ( من رواني شدم ! )

  71509

............ بدون علامت اختصاصي هيتلر ! ...............
يه تيكه تو كلاسمون داريم هر وقت كسي يه چيز خيلي بديهي رو اشتباه ميكنه و يا چيز خيلي تابلو رو فراموش ميكنه بهش ميگيم :((‌كم بزن هميشه بزن ! )) ... (‌اميدوارم منظور رو گرفته باشيد !)روز سر كلاس زبان يه بنده خدا در كلاس ما (101) رو باز كرد به معلم گفت : ((‌ ببخشيد آقاي ... با محمدي ( شاگرد كلاس 102 ) كار داشتم !))
.
يهويي يكي از بچه ها بلند جلو معلم گفت : ((‌ گل پسر كم بزن همــــيشه بزن محمدي اون كلاسه !!!)) معلم بنده خدا همونجا هنگ كرد .بچه ها همه داشتن زمين رو گاز ميزدن !

  71507

................... بدون علامت اختصاصي هيتلر ! ...................
گوشيمو براي اذان صبح كوك ميكنم با صداي خود اذون ( الان معلوم شد نماز خونم خخخخخخخخخخخخخخخخخخ !‌ )
امروز داشتيم با دوستم از مدرسه برميگشتيم ساعت 2 بودش كه يك صداي اذان ضعيف به گوش رسيد ... !!
من : o
دوستام :
با خودمون گفتيم حتما صداي مسجد نزديك مدرسه است (‌آخه ساعت 2؟؟؟!؟!؟ ) بعد از اينكه رسيديم به ايستگاه اتوبوس تازه فهميدم صداي گوشي من بوده از تو كيفم ميومده !
به دست هاي پشت پرده پي بردم !

  71505

............... بدون علامت اختصاصي هيتلر ! ......................

امروز به مناسبت هفته معلم براي معلممون ترقه آبشاري گرفته بوديم . بعد دو نفر رو گذاشتيم جاي در هر وقت معلم اومد خبرمون كنن ! بعد از 10 دقيقه معلم تو سالن پيداش شد حدود 80 متر با كلاس فاصله داشت كه ما آبشاري ها رو روشن كرديم ( همراه با 10 تا فشفشه كه دست بچه ها بودش )! از بخت بد همونجا گوشيش زنگ زد وايستاد 5 دقيقه بعد اومد كلاس
قيافه ما :
:{

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله ! همين كارها رو ميكنن جوونا معتاد ميشن ديگه !!!

  71499

مــنو ﺍﻣﺘـﺤـﺎنا
محاسبات عددی درسی بود وهست که من ازش متنفرم ...
امتحانشو داشتم!!با حساب خودم 13- 14 میشدم. اما این نمره برای شاگردسوم کلاس خیلی فجیع بود!!
استاد مونم فوق العاده جدی و بداخلاق بودو اصن نمیشد طرفش رفت.
توفکربودم که چی اخربرگه ام بنویسم یه چیزی به ذهنم رسید همون موقع:
«جناب استاد حضور در کلاس شما در این ترم برایم بسیار مغتنم و مفید بود.
اگر ترم بعد با ما درس برمیدارید که هیچ، اگرنه بدون تعارف دوست دارم این
درس را پاس نکنم تا ترم بعد هم استادم شما باشید.»
شایدباورتون نشه اما 17بهم داد!!
البته بماند که دوستان همچنان تو شوک بودن!!

  71494

مامان من ظرفارو با دستکش میشوره که دستاش خراب نشه (خب چیه همه که ماشین ظرفشویی ندارن) آخرش ظرفا که تموم شد دستاشو با مایع ظرفشویی میشوره که بوی پلاستیک نده.
شما هم از این مامانا دارین عایا؟؟؟؟؟

  71490

مــنو ﺍﻣﺘـﺤـﺎنا
پارسال ﺍﻣﺘـﺤـﺎنای اخرترم یـــه درس ساده ای بود که مــن نتوانسته بودم اصلا این درس روبخونم..ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺟﻠﺒــــــﮏ ﻫﻢ ﺑﻠﺪ نبودم....
روز ﺍﻣﺘـﺤـﺎن باذهن کاملا خالی رفتم سرجلسه, نیم ساعتی نشستم
دیدم هیچکدام از این سوالا حتی برام آشنا هم نیست.
هیچی به ذهنم نرسید دلو به دریازدمو اخربرگم نوشتم:
«در اعتراض به تقلب گسترده ای که سر جلسه ی ﺍﻣﺘـﺤـﺎن از سوی
دیگر دانشــجـویان شاهد بودم از دادن این ﺍﻣﺘـﺤـﺎن خودداری کرده و
نمره ی صفر را به بیستِ با تقلب ترجیح میدهم.»
وبرگه رو تحویل دادم
نمره ی الف کلاس رو گرفتم!
به همین راحتی
قیافه ی دوستان البته دیدنی بود!!

  71487

عاغا سر کلاس بودیم استادمون یه سوال پرسید گفت کی بلده ...
خلاصه یکی از بچه ها شروع کرد به جواب دادن به سوال بعد من دیدم داره خیلی چرت و پرت میگه به بغل دستیم گفتم این پسره همیشه زر مفت میزنه الان استاد ضایعش میکنه کلی هم ژست دانشمندی گرفتم که یعنی من خیلی میفهمم و اینا .. اغا چشمتون روز بد نبینه حرفاش تموم شد استاد داشت از خوشحالی زوق مرگ میشد هی به پسره میگفت احسنت احسنت جواب عالی دادی غنچه بودی شکفتی ....
حالا این رفیق بغل دستیم زل زده بود تو چشای چغر و بد بدن من ! ...
خلاصه دیگه بعد از اون لحظه دیگه هیچی یادم نمیاد ...
تا اینکه یه چند ساعت پیش یه دفه به هوش اومدم دیدم تو یه جاییم همه دورو برم پر ابره و همه جا ابیه!! ...
هیچی دیگه خدا رو شکر کردم که منو برده پیش خودش و از اون وضع نجات داده فقط گفتم خدا دو تا بال بهم بده که واسه ایاب ذهاب راحت باشم که یه اغایی زد پس کلم گفت خاک بر سرت اینجا افقه تو هم اومدی توش محو بشی!!!! حالا بالم میخوای !؟ دیگه اصن یه وضعی.......... !!!!
خلاصه داشتم فکورانه به اطراف نیگا میکردم که اغاهه منو برد یه قسمتی از افق که یه پنج شیش نفر دیگه هم اونجا بودن گفتم شما ؟ گفتن ما هممون اتفاق مشابه واسمون افتاده (همون قضیه تو کلاس و استاد و اینا ...) و حالا تو بخش شماره ۲۸۴ افق منتظریم که برگردیم زمین
بعد خلاصه واستون بگم که اینجا تو افق خیلی خوش میگذره و بهمون گفتن اگه بچه های خوبی باشین واستون یه تور عمود گردی هم میزاریم ...
منم که تو این بحبوحه ی امتحانای میان ترم همش دارم میرم گردش و تفریح !!!! ...
حالا به نظر شما من دیگه برگردم به اون دانشگاه عایا ؟

  71462

بچه هاااااااااا!!!!‌تا حالا اسب بنفش ديديد؟؟؟؟
به جون خودم من ديدم!!!
با خانم گرامي تو دانشگاه ساندويچ مي خورديم كه ناگهان.........
(متاسفانه هرچي زور زدم،نتونستم تصاوير اون روز رو تجسم كنم واستون كه خودتون ببينيد)
يه سايه از بالاي سرمون مشاهده شد!ديديم يه دختره مث خدا بيامرز مشكي (البته بنفشش)از روي سر ما پريد و رفت تو چمنا!
نكته ي جالبترش اين بود كه دقيقا 8 تا ساندويچ خورد و جالب تر اينكه مي خواست با قاشق بخوره!!!هشت پا گازم بگيره اگه دروغ بگم!
با اون نوناي ساندويچش!.... والا

  71461

آقا من يه خاطره دارم اما خنده دار نيست!اما اولين بار بود كه اين كارو مي كردم!!!
يه بار سر جلسه امتحان بوديم يه پسره پشت سرم نشسته بود(منم پسرم!!!)اين هي از من تقلب ميخواست.اونم يه سوالي كه قشنگ سه صفحه ميشد!!ديگه با سم محترمش هي ميزد با كاپشن من كه فلان سوال رو بده!فك كنم ميخ نعلش هم شل شده بود.چون جاي ميخ هم تو كمرم ديده ميشه!
هرچي هم به مراقب كه شبيه عمو جغد شاخدار بود مي گفتم مي گفت اشكال نداره.
ديگه دست خودم نبود و با آخرين ضربه اي كه زد به پشتم؛آنچنان سيلي ي نواختم بيخ گوشش كه خورد به ديوار و مجددا مث توپ شيطونك برگشت!!!!
خلاصه بعد از اون جريان هنوزم كه هنوزه دارم اون درسو پاس مي كنم.نمي فهمم چراااااااآ؟

  71457

وقتی که 8 سالم بود ، قرار بود صاحب خواهر یا برادر شم...
مامانم بهم گفت مهسا دوس داری نینیمون آبجی باشه یا داداش ؟
_ هیچ کدوم ، من دوس ندارم ، میخوام تهنا باشم( خو چیه ؟؟؟دوس داشتم تموم توجه ها مال من باشه)
مامی گفت نمیشه که خدا ناراحت میشه ها از دستت...
_ از روی ناچاری گفتم ، خب پس باید دختر باشه من داداش نمیخوام...)))):
مامی گفت حالا اگه نینیمون پسر بود چی ؟؟؟؟
_اصلا نمیخوامش ، اگه نینی پسر باشه میبرم تو حموم خفش میکنم..... گفته باشم....( دیگه ما اینیم دیگه ...((((((: )
مامی o:
بابا o_O
من (((((((((((((((:
ولی شانس اوردم دیگه خواهردار شدم ، وگرنه تو سن 8 سالگی تبدیل به یه قاتل میشدم ... پناه بر خدا....
ههههههه......((((: (نیشتو ببند ، خجالتم نمیکشه ، دختره ی عقده ای....)

  71447

داداشم رفته خواستگاری. برای این که یخ مجلس بشکنه یه جک تعریف کرده.
پدر عروس هم برای این که کم نیاره در جوابش یه جک دیگه گفته.
خلاصه یکی این گفته یکی اون. بعد کار رسیده به اس ام اس فرستادن و بلوتوث بازی.
بعد که با هم رفیق شدن. پدره گفته بریم توی حیاط یه دست فوتبال دستی هم بزنیم. خلاصه تا ساعت 12 شب گفتن و خندیدن ...

داداشم نصف شبی اومده خونه میگه:‌ خیلی خوش گذشت. ولی من دختره رو نپسندیدم