دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 71487

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1392

عاغا سر کلاس بودیم استادمون یه سوال پرسید گفت کی بلده ...
خلاصه یکی از بچه ها شروع کرد به جواب دادن به سوال بعد من دیدم داره خیلی چرت و پرت میگه به بغل دستیم گفتم این پسره همیشه زر مفت میزنه الان استاد ضایعش میکنه کلی هم ژست دانشمندی گرفتم که یعنی من خیلی میفهمم و اینا .. اغا چشمتون روز بد نبینه حرفاش تموم شد استاد داشت از خوشحالی زوق مرگ میشد هی به پسره میگفت احسنت احسنت جواب عالی دادی غنچه بودی شکفتی ....
حالا این رفیق بغل دستیم زل زده بود تو چشای چغر و بد بدن من ! ...
خلاصه دیگه بعد از اون لحظه دیگه هیچی یادم نمیاد ...
تا اینکه یه چند ساعت پیش یه دفه به هوش اومدم دیدم تو یه جاییم همه دورو برم پر ابره و همه جا ابیه!! ...
هیچی دیگه خدا رو شکر کردم که منو برده پیش خودش و از اون وضع نجات داده فقط گفتم خدا دو تا بال بهم بده که واسه ایاب ذهاب راحت باشم که یه اغایی زد پس کلم گفت خاک بر سرت اینجا افقه تو هم اومدی توش محو بشی!!!! حالا بالم میخوای !؟ دیگه اصن یه وضعی.......... !!!!
خلاصه داشتم فکورانه به اطراف نیگا میکردم که اغاهه منو برد یه قسمتی از افق که یه پنج شیش نفر دیگه هم اونجا بودن گفتم شما ؟ گفتن ما هممون اتفاق مشابه واسمون افتاده (همون قضیه تو کلاس و استاد و اینا ...) و حالا تو بخش شماره ۲۸۴ افق منتظریم که برگردیم زمین
بعد خلاصه واستون بگم که اینجا تو افق خیلی خوش میگذره و بهمون گفتن اگه بچه های خوبی باشین واستون یه تور عمود گردی هم میزاریم ...
منم که تو این بحبوحه ی امتحانای میان ترم همش دارم میرم گردش و تفریح !!!! ...
حالا به نظر شما من دیگه برگردم به اون دانشگاه عایا ؟