دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  49213

امروز مهمون داشتیم هالا ده هشتادی کوچیکه رو به مهمون:
خاله میای بازی کنیم؟؟
خاله مزکور همراه با لبخند گشاد:آره عزییییزم:))
-خاله هر چی میگم بگو "نچ نچ" دسمال من زیر درخت آلبالو گم شده. سواد داری؟
خالهه:نچ نچ
-بی سوادی؟
=دوباره خاله:نچ نچ
-پس...تو... خَ...رِ...من...هس...تی
یعنی باید بودین میدیدین قیافه خاله مهربونه رو .برا حفظ آبرو اومدم اتاقم کلمو کردم تو بالش هر چی دلم خواس خندیدم!

  49196

یه کوچولو داریم خیلی نازه. سه سالشه. چند روز پیش توی خونه راه میرفت کلوچه میخوردو خورده هاش میریخت رو فرشا. بهش گفتم نریز زمین همه جارو کثیف کردی!. با تعجب گفت پس مورچه ها چی بخورن!!!
منو میگی 00
مورچه ها : )))
سازمان حمایت از مورچه ها (0!0)
راستش هنوز موندم حرفش جدی بود یا منو اسکل کرده بود!!

  49194

یکی از کارایی که خوب بلدم درست کردن آدم برفیه. یه سال برف خوبی باریدو داخل حیاطمون یه آدم خوشگل بشکل نیمتنه درست کردم. کسی اون لحظه خونمون نبود. منم گفتم آدمکه ورزشکار باشه قشنگ تره. داشتم سینه هاشو حجیم میکردم که از بالای سرم صدای پچ پچ و خنده شنیدم. حول برگشتم دیدم به به!! همه ی نسوان همسایه اومدن روی پشت بوم خونمونو شاهکارمو میبینن!! یه لگد زدم به آدم برفیو رفتم اطاقم. همین کارا رو میکنن که ما مغزا فرار میکنیم...نکنین خب

  49189

یه گودزیلا داریم 3سالشه. دیشب موقع خواب بهم گفت: خودت خوب میدانی. گفتم چیو عزیزم. گفت: خیلی احمقی!!!. خداییش اند گودزیلاستا! هربار یاد حرفش میفتم دهنم تلخ میشه! بابا ما هم سن اینا بودیم فرق تخم مرغ و توپ تنیسو نمیدونستیم. اینا کیان !!

  49188

کلاس آزمایشگاه داشتم دیر رسیدم به کلاس. خانومی که استادمون بود هم یه اولین تدریسشو تجربه میکرد. وقتی وارد کلاس شدم منو صدا کرد اینارو آروم ازم پرسید: کجا بودی?؟! چرا دیر اومدی؟ ... چرا زودتر نیومدی؟ چرا زودتر اونجا نرفتی؟ چرا دیر رسیدی؟ خب پس چرا بعد از من اومدی؟ اصلن چرا دیر اومدی؟؟ چرا خب به زمان توجه نداری؟.. چرا به ساعتت نیگا ننداختی؟! (خندم گرفته بود اساسی ولی به همه سوالاش جواب میدادم. ملت استاد دارن مام اوستاد داریم!)

  49187

یه خاطره دارم از سوم دبستان. اونموقع یه درسی داشتیم به اسم فلسطین اشغالی. معلممون گفتش راجع به فلسطین انشا بنویسید. منم یه انشای خوب نوشتم ولی 8 گرفتم!. نمیشه اینجا بگم چی نوشتم ولی اشاره میکنم که متن انشا بیشترش پیشنهاد صلح یا مهاجرت فلسطینیا بود!!!

  49173

یه بار زنداداشم زنگ زده بود با مامانم صحبت می کرد که گوشی رو داد به برادر زادم
اونم که دوسالو نیمشه(همون گودزیلا) پرسید:
عزیز ناهار چی پختی؟
مامانم: هیچی
گودزیلا: خاک تو سرت
از اون وخت به بعد دیگه مامانم -هیچی- درست نمی کنه!!!!
من دلم هیچی می خواد خووو...
من:((((
گودزیلا:)))))

  49170

چن وخ پيش تو مغازه دوستم نشسته بودم يه يارو امده
داشت با گوشيش بلند بلند صحبت مي كرد فك كنم موتور پرايدش سوخته بود
اصلا داغون شده بود
ميخواست بگه "فندكا چنده"
گفت"چندكا فنده"
آقا ما ديگه داشتيم مي تركيديم از خنده ((((((((((((((((:
يارو نفهميده چه سوتي داده امده مي خواد منو بزنه
ميگه مگه قيافم خنده داره ................

  49166

استادمون امده سر كلاس ازساعت 8تا 11 سه بار حاضر غايب كرده هر3بار اسم يكي از بچهارو اشتباه تلفظ كرده
بهش ميگم:استاد مي خواي يه جلسه اسماي بچه هارو باهم كار كنيم
برگشته ميگه: نمره امتحانت از 18
بهش ميگم :چوب استاد گله هركي نخوره خوله
ميگه: نمره امتحان از 14
هيچي ديگه الان توراه افقم

  49156

آقا ابتدایی بودیم داشتیم تو کلاس شلوغ میکردیم یهو ناظم اومد با یه شلنگ (که صد البته دهه شصتیا میدونن کاربردش چی بود) تو دستش
یه شلنگ یوغور(نمیدونم املاش درسته یا نه) تو دستش
دستاتونو بگیرید ببینم
آقا این میزد و ماهم الکی آخ و اوخ میکردیم
شلنگش فقط قیافش ترسناک برانگیزناک بود
اون میزد و ماهم الکی داد وبیداد میکردیم
جا داره از همین تریبون اعلام کنم که آقای بووووووووووق!! آقای سادیسمی فکر کردی همیشه مارو میزدی و حالشو میبردی؟
اینجوری سرکارت میذاشتیم
خخخخخخخخخخخ

  49155

بچه ها یادتونه وقتی میخواست برنامه کودک نشون بده اون بچه هه میومد دستاشو میگرفت پشتش و هی راه میرفت؟
من اینجوری باهاش میخوندم:
بات بات بات بات، بات بات بات، بات بات بات
بات بات بیبینی بات بات بیبینی بی بی بی با با بات بات ببینی بات بات بینی بی بی بی
نخندین بچه بودم خو

  49145

عاغا چشت روز بد نبينه.عصاي بابا بزرگم بره تو حلقم اگه دروغ بگم. شب خواستگاري خواهرم بود ما هم با چه تشکيلاتي آماده بوديم .خونواده داماد که اومدن تو،جعبه شيريني رو دادن بهم.واي يه گودزيلا همراشون بود البته گودزيلا چه عرض کنم يه شامپانزه که هي از پله داخل خونمون مي رفت بالا ،از اون بالا مي افتاد پايين .خلاصه ديگه مراسم خواستگاري نبود مراسم حرص خورون بود.انقد اين شامپانزه رفت بالا اومد پايين که ما نفهميديم چي به خورد اون بدبختا داديم شيرينيه هم سر بسته موند که موند .آخرش هم هر چي .... بود نثار گودزيلاي شامپانزه نما کردم

  49131

عاغا آخرای ترم بود ما سر کلاس بودیم که یکی اومد داخل
استاد گفت اسمت چیه
گفت فلانی
عاغای فلانی شما که از اول ترم تا حالا نیومدی که
استاد به خدا عمل داشتیم
همه یه لحظه هنگ کردن
منم که استاد فعل بداه گویی
گفتم عه ایول الان ترک کردی اومدی سر کلاس؟
کلاس ترکید یارو هم رفت بیرون.
عه خوب یهو اومد تویه ذهنم عه عه اونجور نگو

  49123

رفتم حموم دوش بگيرم لباسامو كه درآوردم ديدم ى سوسك رو ديوار حمومه دمپايى برداشتم بزنم رفت لاى در،درو باز كردم ديدم داره ميره تو اتاق.خلاصه پريدم بيرون و زدمش(موقع زدن هم ى فحش بد بهش دادم)يهو سرمو بلند كردم ديدم من لخت و بابام ايستاده داره با تعجب نگام ميكنه.

  49120

با یکی بچه ها رفتم دانشگاه درس زبان انگلیسی بگیرم کلا دانشگاه ما یدونه استاد زبان داشت که اینم همش سر کلاس انگلیسی صحبت میکرد و مهربون بود (چون سر کلاس خیلی بد برخورد بود بهش میگیم مهربون کلا از کلاس 30 نفری 10 نفر به زور قبول میشن خوده منم یه ترم حذف کرد) ما هم که فارسی بلد نیستیم چه برسه به انگلیسی.
زده بود این ترم یه استاد خانم محترم این درسو داد ما هم با هزار آرزو رفتیم که باهاش بگیریم شانس ما همه منتظر بودن تا یکی دیگه این درس ارائه کنه بگیرن به ما که رسید پر شد ماهم قاطی رفتیم دفتر آموزش گفتیم که من میخوام زبان با این استاد بگیرم اونا هم گفتن که پر شدهو برو با آقای ....(همون مهربونه)بگیر منم قاطی کلی دری وری به مهربون گفتم در هین (حین) دیدم دوستمون داره میخنده چندتا دری وری هم نصار دوست گرامی کردیمو اومدیم بیرون یکم آروم شدم به رفیقم میگم چرا میخندی ؟
میگه هیچی استاد مهربون پشت سرت نشسته بود خواستم بهت بگم اما دیدم خیفه بزار بخندیم.
رفیقه ما داریم؟
من:-S
رفیقم=))
استاد مهربونX-(
الان ترم نهمو فقط مهربون درس ارائه کرده من چیکار کنم؟؟؟؟؟