دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  49115

دیروز با خواهرم رفته بودم بیرون از پشت دوستمو دیدم آروم بهش نزدیک شدم ،بشکونش گرفتم !!!
تا برگشت دیدم اشتباهی یکی دیگه رو بشگون گرفتم
من:مجسمه
دختره:متعجب
خواهرم:از خنده غش کرده بود

  49097

شركت ما طبقه ي چهارم و بدون آسانسوره
واسه مدير داخليمون سفارش داديم صندلي مديريتي بيارن (از اين بزرگا)
بيچاره كارگره تا طبقه ي چهارم رو با پله اومده نفس زنون ! بعد مديرمون تا در رو باز كرد و رنگ صندلي رو ديد گفت چرا بجاي سبز مشكي آوردي ؟؟
ببرش عوض كن
بنده خدا كارگره دوباره راه افتاده رفته طبقه اول
يهو مدير خان جان پشيمون شده از بالاي راه پله ها داد مي زنه آقاي صندلي!آقاي صندلي ! عيب نداره همين خوبه بيارش
ما:0:
آقاي صندلي :اااا:
مدير :(:
ديوونه ي ديوونه خونه -----0o0o0o0o0o0o0

  49070

بد آموزی داره به غرعان این 4جک....
خیر سرمون اومدیم تریپ بچه مثبتی برداریم به سفارش دوستای 4جکی...
رفتم خونه به مامانم میگم: سلاااااااااام به بت بزرگ خودم. خسته نباشی.
چپ چپ نیگام کرده میگه: چه گندی زدی زود بگو بابا حمومه الآن درمیاد
خو تقصیر شماس هی میگین دیگه. تازه شانس آوردم نرفتم دستشو ببوسم
والا

  49061

آغا روز اول کاری صاحب کارم بهم گفت اگه کسی زنگ زد بگو جلسه دارم تماس میگیرم!!!همون لحظه یکی زنگ زد تا گوشی رو ورداشتم گفتم تماس دارن جلسه میگیرن...خودمم پشت گوشی زدم زیر خنده

  49048

آغاچشت روزبدنبینه داشتم تست شیمی حل میکردم؛میخاسم بگم" گزینه 2 "یهو گفتم" گونیزه 2 "انقدخندیدم
انقدخندیدم که آووگادرو بیچاره هم توقبر بندری میرقصید!
*شاهین*از بانه

  49041

امروز اولین جلسه کلاس بود رفتیم تو کلاس یکی از بچه ها نیومده با استاد بحثش شد......
استاد برگشت بهش گفت من خرم که وقتمو میذارم میام واسه شما درس بدم....
پسره برگشت گفت نه استاد من خرم که اومدم تو این دانشگاه که استادش شما باشین....
خلاصه یه خر تو خری شد که نگو .....
هیچی دیگه ما رفتیم پا درمیانی کردیم موضوع حل شد

  49036

عاغا از شما دوستان گل 4جوکی خواهش میکنم
به من کمک
کنین
امروز مامانم گفت
یه راحل خوف پیدا کردم برای
ترک تو (از 4 جوک)عاغا من نخوام ترک کنم 4 جوکو باید کی رو ببینم
گفتم بگو
تا اینو گفتم پرید گلومو گرفت فشار داد منم جیغ
نکن مامان این چه کاریه تا حد مرگ گلوموفشار میداد و میگفت بار آخرت باشه در مورد من جوک میگی
گفتم غلط کردم پی پی تو حلقم بسه
بزور ولم کرد
تا این از یه جایی دیگه ناراحته از جوکایی خوشملی که در موردش نوشتم
از فکوفامبل عزیز تقاضا دام این همه دهن لق نباشین

  49020

این خاطره مربوط میشه به دختر عموم با اجازشون
من با دوستم حمید که تو خونه پشتیه ما زندگی می کنن قرار گذاشتیم هر وقت همدیگه رو کار داریم بیاییم پشت پنجره و برای هم سوت بزنیم ی نوع سوت رمز دار بود که می شد(هو هو ..... هوهوهوهو.......هوهو)
خلاصه یروز عموم اینا خونمون بودن بعد دختر عموم اومده کمک مامانم واسه پختن ناهار مامانم می خواسته بره طبقه پایین خونمون به دختر عموم می گه هر وقت آب قابلمه جوش اومد از این پنجره یه سوت بزن من میام بالا.
دختر عمومم با مدل سوت زدنه من آشنا بود.
خلاصه آب جوش میاد و میاد پشت پنجره.
اینم دقیقا مثل من شروع میکنه به سوت زدن
حمید بخت برگشته هم که فکر می کنه منم
شروع می کنه به عربده کشیدن:
مهدییییی؟؟؟
مهدیییییی؟؟
اوی مهدی؟؟؟
مهدی خره؟؟؟؟
دختر عموی منم تا میبینه اوضاع خیطه میگه
زنعمووووووووو آب جوش اومد
حمیدم از اون طرف داد می زنه که:
آقااااااااااااا مهدی گله؟؟؟
حمید: @<---< (چسبه به سقف)
دوستاش:))))))))))))))))))
دختر عموی من :DDDDDDDDDDDD

  49016

دانش آموز یعنی این!
این آقا سعید خیلی ابهت داشت. یه بار ناظم اومد اعلام کرد زنگ تفریح تمومه و با یه لحن بدی همه رو می فرستاد سر کلاس، تا به سعید رسید گفت (باورتون میشه)
آقا سعید بفرمایید سر کلاس
من تو اون لحظه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تازه یه بار هم دعواشون شده بود بعد کلی داد و فریاد سعیدو بردن دفتر و ناظم ازش عذر خواهی کرد
حالا شما بگید دهه شصتیا دانش آموز بودن یا این جوجه 70 و 80 یا؟!!

  49008

دوم دبیرستان که بودم توی اون یکی کلاس یه پسر شلوغی به اسم سعید بود. یه روز یکی از بچه هاشون (سعید نه) یدونه (روم به دیفار) آفتابه آورده بود گذاشته بود رو میز معلم
بعد این که معلم میاد تو کلاس و ...(خودتون می دونید چی می شه دیگه)
این آنتن کلاس اسم سعیدو به عنوان مجرم رد می کنه و ...
خلاصه اینکه آنتن هم آنتنهای قدیم

  48991

دیـشـب گـوشـیم رو ویـبره بـود گـذاشـته بـودمـش رو شـکمم ؛ خـیلـی
خـستـه بـودم همـینطـوری خـوابـم بـرد تـو خـواب شـیریـن بـودم یـدفه یـه اس
ام اس اومـد انـگار یـه شـوک تـمام وجـودمو گـرفت عـین روانـیا نـمیـدونم چـی
فـکر کـردم گـوشیو بـرداشتـم پـرت کـردم تـو دیـوار خـردِ خـاکشیر شـد یـهو بـه خـودم اومـدم دیـدم هـمه چـار چِـشی دارن منـو نگـا میـکنـن
بـابـام دسـتاشو گـرفته رو بـه آسـمون : خـــــــــــدایــــــا آخـه ایـن تـاوان کـدوم گناه مـن بـود

فکر نکنم دیگه امیدی باشه!!!!!

  48985

آخــــــــــی ...
شماها هم مادر بزرگ، پدر بزرگتون از این تسبیح های فسفر سانس ( سانس سینما رو نمیگما!) از اونا که تو تاریکی نور میداد داشتن؟؟؟
مامان بزرگ من یدونه داشت همیشه کش میرفتمش میرفتم زیر تخت نور که میداد ذوق مرگ میشدم!!!
همیشه هم تو کف بودم این چطوری کار میکنه!
ما تفریح داشتیم بچه های الانم تفریح دارن! والا به خدا ...

  48980

یادش بخیر ...
بچه که بودم مامان بزرگم وقتی از بچه هاش میپرسید فلان چیز کجاست؟
میگفتن تموم شده، من سریع میگفتم نه تموم نشده تو کابینت بغله گازه
تو فلان کشو!
میگفتن نه بابا نداریم تموم شده! بعد من با افتخار دستشونو میگرفتم
میبردم نشونشون میدادم!
ینی همچین بچه فضولی بودم من !!!!

  48923

من یه پسرخاله ی دهه هشتادی دارم که هشت سالشه. باشگاه کاراته هم میره و کمربند مشکی داره. خلاصه وحشی به معنای واقعی کلمه ست! یه بار داشتم با داییم صحبت میکردم که این پسرخالم اومد و به من گفت چطوری منگل؟!
داییم گفت چرا هیچی نمیگی بهش؟ منم که میدونستم اون چه موجودیه گفتم ولش کن بابا بچست!
دودقیقه بعد دوباره اومد و بهم گفت چطوری منگل؟! داییم گفت مهدی تو بزرگتری. نباید اجازه بدی باهات اینطوری حرف بزنه. برو یه دونه بخوابون تو گوشش. منم گفتم بیخیال بابا بچست. ولش کن!
دفعه سوم که اومد و بهم گفت منگل، داییم دنباش کرد که بگیرتش و ادبش کنه. این پسرخاله ی ماهم داییمو یه گوشه گیر آورد و عین لاک پشتهای نینجا افتاد به جونش و تا میخورد زدش!
بعد داییم بدون اینکه چیزی به روی مبارک بیاره اومد و دوباره مشغول صحبت شدیم. بازم این پسرخالم اومد و گفت چطورین منگلا؟!!!
من به داییم گفتم با تو هم بودا! چرا نمیری بزنیش؟
گفت ولش کن بابا بچست!!!
منم رفتم تو آشپزخونه و شروع کردم به گاز گرفتن یخچال!

  48921

اولین جلسه ی ریاضی این ترم رفتم سر کلاس دیدم حدود ۸۰، ۹۰ درصد بچه ها آشنان! استاد هم همون استاد ترم قبلمون بود. یه خورده اینجوری (O_o) شدم بعد گفتم ببخشید استاد اینجا کلاس ریاضی۱ هست دیگه، درسته؟ گفت آره!!!
خخخخخخ... من فکر میکردم اشتباهی اومدم تو کلاس ریاضی ۲، نگو بچه ها همه افتاده بودن داشتن دوباره ریاضی ۱ میخوندن!
یعنی یه همچین کلاس باهوش و با استعدادی هستیم ما!!!