دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 49145

تاریخ انتشار : بهمن 1391

عاغا چشت روز بد نبينه.عصاي بابا بزرگم بره تو حلقم اگه دروغ بگم. شب خواستگاري خواهرم بود ما هم با چه تشکيلاتي آماده بوديم .خونواده داماد که اومدن تو،جعبه شيريني رو دادن بهم.واي يه گودزيلا همراشون بود البته گودزيلا چه عرض کنم يه شامپانزه که هي از پله داخل خونمون مي رفت بالا ،از اون بالا مي افتاد پايين .خلاصه ديگه مراسم خواستگاري نبود مراسم حرص خورون بود.انقد اين شامپانزه رفت بالا اومد پايين که ما نفهميديم چي به خورد اون بدبختا داديم شيرينيه هم سر بسته موند که موند .آخرش هم هر چي .... بود نثار گودزيلاي شامپانزه نما کردم