دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  49367

عاغاما دیروز رفتیم اشغال سبزی هارو بدیم به همسایه مون که چن تا گوسفند داره دادیم به طرف بیچاره یه کلی تشکر کرد منم حواسم نبود گفتم نوش جون عاغا یه نیگایی کرد به من کردتازه من متوجه نشدم اومدم برا بقیه تعریف کردم تازه فهمیدم
اینم اولین مطلبمه

  49365

يه معلمم داشتيم يه ساعت خريده بود دلش نميومد دستش كنه يه بار خودش سر كلاس نشونمون داد كه هنوز توي جعبش بود!!!!!

  49364

دوران راهنمايي يه معلم داشتيم مسن بود خيلي با مزه بود روي صندلي ٤زانو ميشست !!!زياد حوصله درس دادنم نداشت هر جلسه يكي كنفرانس ميداد!!!!تازه روز تولدشم كفته بود همه براش كادو برديم كلي خوشحال شد!!!!

  49363

يه معلم داشتيم خيلي جدي و مخوف بود هر جلسه هم درس ميبرسيد يه دفه منو صدا كرد برم با تخته ميخواستم بلند شم كه كفت نه و يكي ديكه را صدا زد من و دوستام هم اروم در حال شادي بوديم و دوستام بهم تبريك مي كفتن و منم خدا را شكر ميكردم كه ناكهان معلم دوباره منو صدا كرد كه ازم درس ببرسه.....
خو اخه برا جي با اعصاب دانش اموزا بازي ميكني؟! نه واقعا جرا؟؟؟؟!!!
(ببخشيد كيبورد عربيه!!!)

  49360

دیشب جمعیت مدام برا من کف می زدند و من گیتار به دست ترانه ها را اجرا می کردم.خیلی خوشحال بودم بعد از مدت ها دوندگی به آرزوم رسیده بودم.کنسرت در فضای باز وشرشر باران بر زیبایی ترانه ها اضافه می کرد. در این موقع صدای مادرم رو شنیدم:آب داره سرد میشه از حموم بیا بیرون.

  49354

چند روز پيش يكي از بچه هاي كلاس يه كاريكاتور از يكي از معلما آورده چسبونده به ديوار كلاس.اين معلمه خيلي ادعاي انتقاد پذيريش ميشه...حالا دختره رو مجبور كرده تا آخر سال هر روز يه كاريكاتور بياره.
بدبخت دختره!!!!!!!!!
معلمه(:
دختره))))):
بچه هاي كلاس()()()():

  49353

بچه که بودیم یه تفریح خیلی سالم داشتیم که سنگ بازی بود.لامصب خیلی حال میداد.یه روز از تو سنرم اومدم بیرون یه سنگ ول دادم سمت رفیقم،چشمتون روز بد نبینه رفیقم هم از سنگرشش اومده بود بیرون و حواسش نبود که سنگه خورد تو ملاجش و راهی بیمارستان و ...
اما جالبش اینه که بعد 18 سال فهمیدم همه ملت فکر کرده بودن کار یکی دیگه از رفیقامونه و برا همین بود که هیچکی چک و لقدیمون نکرد!
اما من عذاب وجدان دارم خودم میرم تو افق محو بشم!

  49352

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﻫﻢ ﺧﻴﺎﺑﻮﻧﺎ ﺧﻴﺲ ﺑﻮﺩ.ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻣﻴﮕﺸﺘﻢ ﻳﻪ ﭘﺮﺍﻳﺪﻩ ﺑﺎﺳﺮﻋﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺭﺩ ﺷﺪ ﻣﻮﺵ ﺍﺑﻜﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻡ
ﻣﻦ.ﻫﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻱ.
ﻳﻬﻮ ﻣﺮﺩﻩ ﺯﺩ ﺭﻭ ﺗﺮﻣﺰ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻃﺮﻓﻢ(ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻧﺪﺍﺭﻧﺎ)
ﻣﺮﺩﻩ.ﭼﻲ ﮔﻔﺘﻲ.
ﻣﻦ.ﭼﻴﻪ؟؟؟ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻴﺴﺖ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻲ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻴﺸﻲ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻱ ﻫﺮ ﺟﻮﺭﻱ ﺩﻟﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ ﻣﻴﺘﻮﻧﻲ ﺑﺮﻭﻧﻲ؟؟
ﻃﺮﻑ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ.ﻳﻪ ﻛﻢ ﻧﮕﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﻓﻖ ﻣﺤﻮ ﺷﺪ.
ﺧﺪﺍﻳﻴﺶ ﺷﺎﻧﺲ ﺍﻭﺭﺩﻡ.ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﺭﻭ ﻣﺪﻳﻮﻧﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﭼﻬﺎﺭ ﺟﻮﻛﻢ...

  49322

قبول دارین که یکی از لذت بخش ترین اتفاقای عمرمون دیدن دوستان قدیمی مونه .. مخصوصا دیدن دوستان دوران ابتدایی
هـــــــــــــــــــی
یعنی من اینقد احساسی ام. آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما چی میگین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  49286

يه شب كه بد جوري بي خواب شده بودم با خودم گفتم هدفون بزارم تا خوابم ببره
هدفون رو برداشتم ديدم يا خدا چه گره در گره شده همينجور كه در تلاش باز كردن گره هدفون بودم خوابم برد؟؟؟؟؟؟؟
فك كنم از گوسفند شمردن موثر تره.............امتحان كنيد؟؟؟؟؟

  49281

داشتم لقمه غذا رو میلوبوندم و هم زمان آواز خر در چمن سر میدادم که بیا و ببین.گرد و خاکی کرده بودم که نگو حرکات موضونش هم بماند اینجوری بگم که کاملأ خونه شده بود طویله یهو خونواده سر رسید منم تو حس خودم بودم.بابام گفت تو با این سن خجالت نمکشی؟؟این دیونه بازیا چیه؟؟بعد گفت آخه من با تو چه کنم؟؟؟
یهو داداش کوچیکه گفت بابا تیمارستان دو کوچه پایین تر هستش.
مامانم گفت ولش کنید بچمو مگه چیکار کرده منم خوشحالو که مامان هوامو داره که یهو حرفشو کامل کرد که فقط پسرم یکم جو ریدی خورده داره با جفتگبازیش حزمش میکنه.
خلاصه که قشنگ با خاک یکسان کردن منو و منم تصمیم گرفتم دیگه شعر نخونم.
تورو خدا پا در میونی نکنین که دیگه راه نداره و این حنجره طلاییمو با خودم به گور میبرم

  49276

من و خاطراتم ...
سوم ابتدایی بودم برای جشن تکلیفمون برنامه داشتیم، قرار بود من یه دکلمه بخونم
مامانم یه کیک دو طبقه گرفته بود، فیلمبردار هم اومده بود یه میز گذاشته بودن برای
مجری وقتی من رفتم دکلمه ام رو اجرا کنم کیک رو گذاشتن رو میز منم رفتم پشت میز وایسادم.
همچنان که من رفته بودم تو حس و با دستام ادا در میاوردم و دوربین هم رو من زوم
کرده بود در یک لحظه که دستم اومد پایین وقتی اومد بالا دیدم یا خدا ...
انگشتم از اینور کیک رفته از اونورش در اومده، هیچی دیگه هرچی فکر کردم چیزی به
ذهنم نرسید انگشتمو تا ته کردم تو حلقمو در آوردم!
بعدش هم در کمال آرامش ادامه دکلمه ام رو خوندم!!!
دیگه ملت مرده بودن از خنده تازه حساب کنید دوربین هم رو من زوم کرده بود!!!

  49267

بچه ها توجه کردین خیلی چیزایی که الان داریم قبلا جز فانتزیامون بوده؟؟؟

  49266

چن شب پیش حدودا ساعت 2 بود که تازه داشت خوابم میبرد که با صدایی وحشتناک بیدار شدم!اقا فکر کردم بمب ترکیده!
رفتم دم پنجره ببینم چه خبره نگو این پسر همسایه اومده بره حیاط خلوت تا درو واکرده پشتت یه سری قابلمه و دیگو روی و مسو ...بوده همه رو زده انداخته پایین!
پنجره رو وا کردم دیدم خشکش زده مث گربه ی شرک مونده داره نیگا میکنه!هول شد میگه:ببخشید خانم قابلمه مهسا افتاد!!!
یعنی فقط تونستم پنجره رو ببندم تختو گاز بگیرما!!!

  49217

سر میدون واستاده بودم منتظر دوستم ...
پن دقیقه نگذشته بود دیدم یکی تق تق با دس زد رو پاهام !!
یه بچه دهه هشتادی بود !
بهــــم گفت عمــــــــــــــــــــو!! یه کم بهم پول میدی برم تاکســی ســـوار شم؟
اصلا قیافش به گــــدا ها نمیخورد !!
هیچی! اســــــب شدم یکم بهش پول دادم !!
رفت اونور خیابون منم داشتم نیگـــاش میکردم . هیچی دیگه رفت تو یه مغـــــازه ای یه چیپس واسه خودش خرید و به راهش ادامه داد !!!
عجـــــــــــبا!! اینا آدم ان .......؟!