دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  86808

سلـام دوستان ^_^
عاغـا یـه بـار من و مـامـانم تنهـا بودیـم میخواستیـم تاکسـی بگیـریم .
شـب ـم بـود .
خونـه مـام 4 راه لشگـر [لشکـر] ـه .
بعـد یـه تاکسـی اومـد بـوق زد ، مامانـم داشـت میگفـت 4 راه ... که دیـد عقـب 2 تا مـرد هیکـل نشسـتن ! گفـت نـه !
ینـی فـرض کـن یکـی تو خیابـون داد بزنـه 4 راه نـــه !!!
راننــده o‎_O
اون 2‏ تا مـرد :o
مـامـانم ^_^
مـن D:

  86807

اعتراف مي كنم بچه كه بودم من و دوستام از تو آبگيرها قورباغه ها رو جمع ميكرديم و توي قوطي ميذاشتيم وزير قوطي أتش روشن مي كردم تا قورباغه خوب پخته شوند

  86785

اونروز بازي مورد علاقه ام براي ps3 هم اومد منم گفتم دانلود كنم ! حجمش ٤.٧ گيگ! اونم يه پارت! در طي ٣ شبانه روز با اينترنت شب گذاشتم دانلود شد بعد اومدم نصب كنم ديدم ورژن دستگاه پايينه ! بعد ٢٠٠ مگ فايل آپديت رو دانلود كردم! بعد نصب كردم گفت psn ثبت نيست و بايد يه نرم افزار نصب كني با اون دور بزني !!! بعد اونو دانلود و نصب كردم فهميدم نمي تونم خوب ريكاورش كنم براي همون نمياد ! يعني تلاش ١ هفته هيچي ديگه!!! آخر سرم نيومد!

  86781

‏ ‏ k ‎:‎ E‎@‎‎@‎‎@‎‎@‎‎@‎
یادش بخیر بچه که بودیم تو روزای گرم تابستون با داداشم میرفتیم تو حیاط شیلنگ رو بر میداشتیم میفتادیم دنبال هم و همو خیس خیس میکردیم اینقدر آب سرد بود نفسمون بالا نمیومد ، از صد تا سرزمین موج های آبی و استخر بهتر و هیجان انگیز تر بود ،لامصب وقتی بابا میومد میدیدمون شیلک و بر میداشت و میزدمون ،عاغا مگه جاش میسوخت، آه ه ه یادش بخیر
لایک =داداش اشکمو دراوردی
لایک =خاطراتم رو زنده کردی
لایک= واقعا یادش بخیر

  86762

بچه بودم داشتم میرفتم دم خونه خالم اینا
اون موقم یه بقال کوتوله کنار خونشون مغازه داشت
دیدم داره میدوه دنبال پسر خالم اونم فرار کرد رفت
بعد اومد دم خونه خالم و به شوهر خالم گفت ببین پسرت ازم خرید کرده
جاش بهم چی داده
نگا کردم دیدم عکس پولا تو کتاب دوم دبستانو بریده داده بهش
بعدم که باباش داشت دعواش میکرد جوابش گفت
خوب من فکر کردم این کوچولو باید پول کوچولو بش بدم
من که هنوزم یادم میفته کلی میخندم

  86756

وقتایی که داداشم پست رو میگه و من میزارم و تایید میشه یاد اون موقع هایی میفتمکه خواهرم برام انشا مینوشت و 20 میگرفتم:)
یعنی همچین آدم متکی به خودی هستم من:/
جامعه به من نیاز داره:)

  86741

اون روزی رفته بودیم واسه ثبت نام دانشگاه ، وقتی ثبت نام کردم از آموزش اومدم بیرون .. مامانم اومده میگه :
بیا مهسا برات 2تا دوست پیدا کردم .تو شهر غریب ، تو که خودت عرضه نداری :-| تازه با ماماناشونم دوست شدم :-)
o_O
حالا جالب اینجا بود که اون دوتایی که پیدا کرده بود نه رشتشون ، نه روزای کلاساشون .. مثل من بود ... بعد اون روزم دیگه ندیدمشون :-)

  86726

یادش به خیر چن سال پیش، یه مخاطب ویژه داشیم یه عادتی داشت (گلاب ب روتون) هیشه دستش تو مماقش بود، یه روز این خیلی ناراحت بود و دلیلشم نمیگفت، ما هم خواستیم دلداریش بدیم گفتیم اگه مهمات مماقت تموم شده بفرما انگشتتو بکن تو مماق ما و حالشو ببر!!!
ولی خب بی لیاقت گذاشت رفت. ینی دلداریم تو حلقش

  86718

يكياز اشناهامون به بچش يادداده بود كه هركي رو ديد گوششو بگيره بگه بوق بزن بوق بزن(اشناي بي تربيته داريم؟)خولاصه اينا يه بار يه تاكسي ميگيرن بچه ميشينه صندلي عقب پشت راننده يهو پاميشه گوش راننده روميگيره ميگه بوق بزن بوق بزن
بقيه راهو بايه تاكسي ديگه اومدن...

  86707

اندر احوالات ما درخوابگاه
یه شب تصمیم گرفتیم روح احضار کنیم از قبلش با هماهنگی دوستم یه نخ نامرئی بستیم به پرده و اون سر نخ رو هم یه جوری از زیر تخت ردش کردیم که پیدا نبود خلاصه بچه ها رو جمع کردیم و چراغا خاموش و شروع کردیم اول اسمشو پرسیدیم مثلا مریم بود بعد بش گفتیم یه اقدامی بکن ما متوجه حضورت بشیم بعد یواشکی نخو کشیدم که پرده تکون خورد یهو اتاق رفت رو هوا از صدای جیغغغغ های رنگارنگ!! و هرکدوم به یکی از گوشه های افق پناه بردند قیافه من و دوست خبیث تر ازخودم ‏‏^‏-‏^ دوستای روح زده ‏:-////‏ مریم خانوم:‏)‏‏) البته ناگفته نماند که فرداش همه افراد حاضر درمراسم کمیته انضباطی شدند ولی خععلی حال داد! بعععله یه همچین آدم کرمویی بودم من!‏

  86706

امشب اومدم یه فال گرفتم شاخم درومد از خوشحالی!‏
نیتم باین صورت بود:‏
یه شوهر پولدار.‏
جواب حافظ:‏
خواهی یافت!‏
خداوکیلی ذوق مرگم الان!‏
لایک: بدبخت شوهر ندیده.‏‎ ‎

  86705

اغغغغااااااااااااا خانوووووووووووووم اصن هر چی :| اگه مث من تیتیش مامانین اینو نخونین :(
ما امروز خیر سرمون ناهار ماکارونی داشتیم ک من عاجقجم *---*
لقمه اول خوردیم به خیر گذشت لقمه دومم خوردیم به خیر گذشت ....سر لقمه ی سوم این گودزیلای دراکولای بوووقمون شروع کرد به خاطره تعریف کردن :
گودزیلا : بابا جون یادته به من میگفتی قند و شکر کم بخور پاتو قط میکنن؟
بابام : خب؟
گودزیلا :ما رفته بودیم سره قبره عزیزجون یه آقایی بود (گدای محترم) پاشو قط کرده بودن این جیگرای پاش دیده میشد (منظورش گوشتای پاش بود اووووق )
من در اون لحظه : o.O
:|
و بعد اووووووووووق
بابام :))))))))))))))))
گودزیلا :D
دیگه ام غذا نخوردم :| :( :((
اغا واس اطلاعتون بگم پست اولمونه به یاد گدای سره قبره عزیزجون یه کمکی بکنید (لایک)

  86704

خواستگار داشتم همه چی تموم همه فک میکردن از شرم خلاص میشن اقا یرروز اومدن خونمون رفتیم ک حرف بزنیم لباسم گیر کرد ب دستگیره در همچین درو غضبناک بستم طرف ترسید بعدشم حرف زد و زد اخرشم گفت من ی زندگیه رمانتیک میخوامو کسی ک هر روز عاشق تر بشه منم صادقانه گفتم حوصله این کارارو ندارم زندگی باید واقعی باشه رفتن خبری ام نیس ازشون فک کنم میخواستن فقط زردالو ب قیمت خاویارو بخورن ....
از ارزشای من چیزی کم نشد!!!!
واسه خواستگار بعدی میوه نداریم فقط چای با ۲تا قند اخه من یارانمو لازم دارم پول میوه هارو از خودم گرفتن نامردا...

  86694

يح يح يح!(بازم خنده شيطاني مشكليه؟)اين خاطره داداشمه
رفته بودن واسه كيك و سانديس مجاني و خواب و وسطش هم دو تا تست حل كنن!
اونوقت پشت سري داداشم ميخواست بگه من باكلاسم راني اورده بوده!
حالا اومده بازش كنه كه يهو صداي پپس در تمام جلسه ميپيچه و همه با چشاي گرد به داداشم نگا ميكنن!
حالا داداشم چطوري ثابت كرده اون نبوده و پشت سريش بوده اونم جايي كه با يه پچ پچ ده نفر ميريزن سرت بماند!

  86686

یادمه تازه مودم گرفته بودم داشتم اولین اهنگمو دانلود میکردم داداشم اومد تو اتاقم گفت چیکار میکنی گفتم دارم دانلود اهنگ میکنم