گوشيم زنگ ﺧﻮﺭﺩ ، ﺍﺳﻢ ﺭﻓﯿﻘﻢ "ﺭﺿﺎ " ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﮔﻮﺷﯽ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ، ﺑﺎ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﺳﻼﻡ ﺑﯽ ﺷﺮﻑ
ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻠﻔﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪ : ﭘﺪﺭ ﺑﯽ ﺷﺮﻑ ﻫﺴﺘﻢ ، ﺑﯽ ﺷﺮﻑ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ؟
خاطرات خنده دار
یادش بخیر...
شما هم وقتی بوی مهر میاد یاد خاطراتتون توی مدرسه می افتید؟
گریه های روز اول مدرسه... تازه ابتدای یک دوران شیرین رو نوید می داد!
هر روز با کلی سختی از خواب خوش بیدار می شدیم و به مدرسه می رفتیم
مبصر اسم بچه های بد رو روی تخته سیاه می نوشت بعضی وقت ها تعداد ضربدرهای جلو اسم ها از تخته می زد بیرون... هرچند بدی های اون روزهامون نهایتا این بود که با دانه های ماش که داخل لوله خالی خودکار می گذاشتیم سر به سر همکلاسی مون بگذاریم
یاد دویدن تو حیاط موقع زنگ تفریح بخیر و انتظار برای تموم شدن زنگ آخر و برگشتن به خونه ... چه دل کوچکی و چه انتظار کودکانه ای
راستی یادتون میاد:
"اولیا شلخته ن
دومیا پا تخته ن
سومیا ..."
زنگ فارسی موقع خوندن از روی متن درس، معلم به شکل غافلگیرانه ای اسمت رو صدا می زد تا ادامه درس رو بخونی، چه استرسی میومد سراغت اگه حواست به درس نبود :)
کوکب خانم
تصمیم کبری
روباه و زاغ
دهقان فداکار
چوپان دروغگو
پترس فداکار
دو درخت
و صدها داستان ساده و بامزه دیگه که هنوز فراموششون نکردیم.
اول کلاس با تصویر ناشیانه ای که از معلم روی تخته کشیده بودیم... و لبخند معلم...
روز معلم با هدیه هایی که معمولا یه جور بودن!
زنگ ورزش تنها زنگی بود که همه عاشقش بودن به جز شاگرد اول ها!
و زنگ هنر!!! که هیچ وقت نتونستم یاد بگیرم با اون قلم نی خوش خط بنویسم!
دهه فجر و گروه های سرود (که فقط ردیف جلو شعر رو حفظ می کردن و پشت سری ها از روی کاغذی که پشت لباس جلویی ها چسبیده بود شعر رو می خوندن!)
کاغذ دیواری های رنگارنگ روی دیوار با کلی مطلب که سرمون رو گرم می کرد
یاد همه شون بخیر...
یعنی بچه های امروز هم 25 سال دیگه همین حس امروز ما رو خواهند داشت؟
یه بار سر کلاسه(الکی مثلا من بی سوادم فرق ه بدل از است رو با کسره نقش نمای اضاف(بدل از ی) رو نمیدونم) ادبیات بودیم... درست یادمه سال دوم دبیرستان بود.یعنی دو سال پیش. یه رباعی ازخیام رو خوندیم:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
معلم شروع کرد به معنی کردن.
گفتم آقا بیت اول مصرع دوم رو یه بار دیگه معنی می کنید؟
همونجا فهمیدم کمک ای اولیه چه طور می تونه جون یک انسان رو نجات بده!
دیشب عموهام با عمه هام با گودزیلا هاشون اومدبودن خونه ی ما بچه هاشون هم داشتن قایم موشک بازی میکردن
آقا منم رفتم دسشویی لامپ دسشویی هم سوخته بود اون گودزیلایی هم که چشم گذاشته بود فکر کرده بود که یکی از بچه ها رفته اون تو
بیشعور مثل خر دوید دوید یه لگد زد به در دسشویی در خورد تو سرم افتادم تو سنگ دسشویی ^__^ داشتم جون میدادم اون پدر سگ هم داد میزد بیا بیرون پیدات کردم شلوار رو کشیدم بالا افتادم دنبالش که پام لیز خورد پخش شدم وسط حیاط
اصلاٌ یه وضعی بود
آقا امروز اولین روز مدرسه بود
بعد رفته بودیم تو صف مدیر اومده بود دو ساعت حرف میزد بعد که تموم شد ناظم اومد حرف زد اون وسطا گفت نباید از لوازم آرایشی استفاده کنین و اگه ببینم برخورد میکنم منم جوگیر شدم بلند گفتم: داداچ اشتباه اومدی دخترونه مدرسه بغلیه D:
بچها خوششون اومدا ولی ناظم و مدیر زیاد استقبال نکردن:|
و هیچی دیگه کم مونده بود همون روز اول اخراج شم:|
دیروز رفتم کارت عابر بانک رو از مامانم بگيرم حالا مکالمات بين من و مامانم :
مامان کارت من کجاست ؟
مامانم :تو کيف کارت ها
من : کيف کارت ها کجاست ؟
مامانم : کنار کارت ملى و گواهينامم
من:خوب گواهينامت کجاست ؟
مامانم :تو کىف پولم
من: خوب کيف پولت کجاست ؟
مامانم :توکيف قهوه يمه ديگه
من:خوب کيف قهوه ايت کجاست ؟
مامانم: تو اتاقمه پسره ى ديوونه
من پس از بيست دقيقه گشتن
من : مامان پىداش نميکنم خودت بيا بده
حالا مامانم اومده مستقيم رفته تو اتاق خوهرم اوورده داده ميگه بيا بگير پسره خنگ
سر کلاس زیست بودیم...
معلم داشت در مورد آنزیم و سوبسترا صحبت می کرد که چه جور مکمل همدیگن...
شروع کرد به مثال زدن:
-مثل قفل کلید، یا مثلا پازل، یا... یا...
همینجور داشت فکر می کرد که چی مثال بزنه، یهو از زبون در رفت:
-مثل زن و شوهر...
به خاطر همینه درصد زیستم هیچ وقت از 40 فرا تر نمی ره، چه توقعی دارید از کسی که یه ماه سر کلاس راهش ندادن؟ هان؟ چه توقعی؟
بچه های این زمونه کلی حال می کنن وقتی می خوان برن اول دبستان. والا! طرف مدیره. بعد یه جوری داره واسه اولی ها تدارک جشن می بینه انگار رئیس جمهور قراره بیاد.
کادو بخر و ... نمی دونم بادبادک و ... چه می دونم تشویق ایشون و اوشون و و و ...
حالا زمان ما تنها لطفی که می کردن، این بود که دو تا پلیس روبروی مدرسه می ایستادند و به بچه هایی که اولی بودن، یه شاخه گل می دادند.
که البته همونم به من ندادن:|||
تا سه ماه مرکز مشاوره می رفتم بخاطر ضربه ی روحی که خوردم :|||
من :||
بچه های اول دبستانی D:
پلیس های کیصافط :))))
بازم من :|||
آقا جاتون خالی دیروز با خانواده رفته بودیم تیزاب(یه منطقه تو دماوند) بگو خب.
اونجا دو سه تا خانواده عشایر زندگی میکنن.(خدا نگهشون داره)خلاصه اینا کلی گوسفند و بز و مرغ و خروس داشتن.مرغ و خروسا ولو بودن ولی گوسفند و بزا توی حصار تنگ.اینم بگم که برای آغل اینا یه لاستیک هیجده چرخ رو باز کردن برای آب و دوسه تا داربست هم برای غذاشون.حالا یکی ازین سگاشون(سه تا سگ بودن)دو و بر حصار گوسفنده قدم میزد که یکی از بز ها پرید رو حصار وایستاد.سگه پارس میکرد که بره تو ولی پرید بیرون.بعد بدو بدو رفت رو داربستا به سگه زبون درازی کرد.اینایی که گفتم خنده دا نبودند ولی چیزی که به نظر خنده داشت این بود که داداشم گفت:
عجب بز خریه ها!
رفته بودیم روستابراتفریح اونجام مردم هر روز ی بار پمپ و روشن میکنن تا تانکرای خونشونو پر کنن اب مایحتاج ازهمون تامین میشه
تااینک خونمون ی اقای خرپول دعوت بودشب موند
صب ک بیدارشدم مامانم گفت همون اقاهه رفتهwcاماتانکرخالی بوده گیرکرده بود
خیلی ناراحت شدم
ن واسه مرده
واسه اینک نشد ازش بپرسم ی افتابه اب بهتراست یا ثروت!!!!
وقتى يک دهه شصتى يک دفعه میره تو خودش فكر نكنيد که داره به عشقش يا گذشته فكر میکنه...
.
.
.
اون داره فكر میكنه که "خدایا ما تو فلاپى چى مريختيم؟؟؟ "
یادمه دبستان بودم (فکر کنم اول یا دوم )بعد داشتیم با دوتا از دوستام تو حیاط مدرسه حرف میزدیم.
دوستم:تا حالا توالت فرنگی رفتین؟؟
اون یکی دوستم:بله یه بار با خانواده رفتیم !!!!!!!!!!!!
نخند گل من
بچه بود میفهمی بچه!!!
نمیدونسته چیه فکر کرده یه مکانه ^_^
من °_°
دوستم ^_^
خر شرک ~_~
اقا یه بار بادوستامون رفتیم سینما بعدباچندتااز دوستام قرارگذاشتیم یکی از بچه هارواسکول کنم خلاصه فیلم(ترسناک)شروع شد یهو وسط فیلم که خیلی هیجانی بود دوتاازدوستام دست های اونی که میخاستیم بترسونیمش رومحکم گرفتن منم میخاستم به زورقرص (ازاین قرص نعنایی ها)بکنم توخلقش بیچاره لال شده بود حالایکی ازبچه هادهنشو گرفته بود دادنزنه ابروریزی کنه منم میخاستم قرص بهش بزارم دهنش خلاصه باهرزور وبدبختی قرصو گذاشتم توحلق مبارکش بیچاره نمیتونست حرف بزنه یهو وقتی قرصه روخوردتازه فهمید قضیه چه خبره بی جنبه ابرو نذاشت برامون جلوملت ازبس دادوبیدادکرد.....
ولی خداییش اون موقع هاخیلی خوش میگذشت یادش بخیر......(به یاد دوستان عزیزدوران دبیرستان)
سرکلاس اموزش رانندگی نشسته بودم یه وکیل داشت درس میداد
گف حداکثر سرعت درآزاد راه۱۲۰کیلومتر ولی بعضی جاها تابلو داره مثلاسرعت بیش از ۸۰ کیلومتر ممنوع
خب حالا اگه پلیس مارو با سرعت ۱۰۰ تا بگیره باید چی بگیم به پلیس
یکی داد زد گفت به پلیس میگیم ببخشیدo,O
از همین تریبون اعلام میکنم آقای پلیس ببخشید من عذر میخامo,O
عاغامن بچه بودم وقتی دسشویی داشتم حتمن باس ب مامانم میگفتم بعد میرفتم..
یه بار شب قدر بودمامانم داشت باجدیت نماز قضا میخوند ک ناگهانی دسشوییم گرف..o_O
رفتم نشستم روبروش..40دیقه داشتم میپیچیدم توخودم..نماز تموم شد گف:
چته پردیص؟
گفتم:
مامان برم جیش کنم؟
گف:
برو ذلیل مرده ی گردن خورد الان مثانه ت میترکه فرش نجس میشه..(دقت کنید"فرش نجس میشه"فکر فرش بوده نه من ک40 دیقه خودمو نگه داشتم
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 30488
کل بازدید: 511280931