دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  36992

عروسی یکی از فامیلا بود تو تالار ما از طرف خانواده عروس رفته بودیم.... اقا سره میز نشسته بودیم با پسرای فامیل چند تا غریبه هم رو به رو مون بودن خلاصه... یهو تو تالار بزن و بکوب شد فامیلا داماد اومدن وسط اینا فکر کنم کرد بودن یک رقصی داشتن می کردن که تو عمرم ندیده بودم اقا اینا دو تا دو تا دست هم و می گرفتن با پاهاشون محکم میزدن به پاهای هم... خلاصه ما از دیدن این رقص مردیم از خنده منم نا هوا ورداشتم به این پسر داییمون رو به روم نشسته بود گفتم اینارو نیگا اون اوسکل و ببین چه جوری محکم میزنه به پای اون یکی...چشم تون روز بد نبینه بغل این پسر داییم یک حاجیه نشسته بود نگو از خانواده داماد بود... برگشت یک نیگا کرد گفت درست صحبت کن اون داماد داداش ماست... اقا من اومدم تیز بازی در یارم قضیه رو جمع کنم گفتم حاج اقا اون که خوب میرقصه اون و من نگفتم.. اون پیرهن سفیده رو میگم قلگیه نگاه چیکار میکنه... یک نیگا دیگه کرد گفت اونم پسر خودمه داره می رقصه... اقا چشم تون روز بد نبینه در جواب فقط گفتم... وااااااااای....

  36976

رفته بودیم مسافرت تو پارک چادر زدیم خلاصه خواستم برم دستشویی عجله داشتم دیدم یه پیرمردی جلو مو گرفت که اول باید پول بدی 100 تومن میشه بعد بری تو منم گفتم خرد ندارم جون ننه ات بزار برم تو دوستم میاد ازش میگیرم
کارم تموم شد از دوستم 200 تومن گرفتم دادم به یارو گفتم 100 تومنم برا خودت برگشته مثله کپک (پينيسليوم) تو چشمام زل زده میگه ما از این پولا از گلمون پایین نمیره یا 100 تومنتو بگیر یا یک بار دیگه برو دستشویی بی حساب بشیم
اخه من به این شیزوفرنی چی بگم
چه به اون موقع که داشتم منفجر میشدم بیخیال نمیشد چه به الانش
برم معتاد شم از دست این ادمااا

  36958

إهم میخوام یه اعترافی کنم :)
من کوچیک که بودم فامیلا اومده بودن خونمون. منم شیطونی زیاد میکردم و رو سرو کول شوهر عمم میرفتم . تو نگو این اعصابش خورد شده بعد منو بغل کرد :)
نامرت یهو یجوری من معصوم رو :) یواشکی زد که کسی ندید . منم از اون موقع از این عقده گرفتم. واسه هم موقع گذاشتن سفره شام چون پاش درد می کرد یه جای خاصی مینشست من گفتم به مامانم که بده من بشقابش رو می برم. بعد رفتم یه گوشه قشنگ بشقابش رو لیسیدم :))
اونشب اون بشقاب از غذامون واسم خوشمزه تر بود.
باور کنین من هیچ نسبتی با این گودزیلا ها ندارما . حقش بود ولی :))))))

  36951

یــه هـمـکـلاسـی دخـتر داشـتـم طفــلـک خـعـلـی سـاده بــود!!!!!
یـه روز بـاهـاش قـرار داشـتـم واسه آزمـایـشـگـاه دیـر رسـیـدم!!!
گــف چــرا دیــر کــردیــن؟
مــن: سلـف بـودم!
- سـاعـت 4 عــصــر؟! سـلـف کـه الان تـعـطـیـلـه!
داشـتـم دیگــا رو مــی شـسـتــم!!!! :دی
- دیـگ؟! مگــه شمــا باید بشــوریــن؟!
دیــدم بــاور کـــرده زدم بــه لــودگـی: آره! هــر تــرم قرعــه کـشـی مــی کـنـن یـه بــار تــو تــرم نــوبـتـت مـیـشـه!!!!
مـــن پارتــی داشـتــم امــروز شـسـتــم. بعـضـیا بـدشـانـسـن شــب امـتــحان نــوبتـشــون مــیـــشه!
آقــــا ایــن رفــ تــو فـکــر...
فـــرداش دیــدم عـیـن مــاده پــلنــگ زخـمـی اومــد طــرفــم! نــگـو بــعــد نــاهــار رفـتــه تــو آشـپـزخـونـه سـلـف التـمـاس و زاری کــه بــزارن دیــگ بـشــوره!
آشــپــزام فــک کـــردن نـــذر داره یــا خــلــه
گذاشتــن بــشــــوره
بعــد گــفــته: بــی زحـمــت اســم منـــو از قــرعــه کشـــی خـــط بــزنــین، شــب امتـــحان بــه مــن گیـــر نـــدین!
اونــام هــاج و واج! قـضــیه رو گــفــته آشــپزا ترکـیـــــــــدن :))))
ینــــی کف همون آشپزخونه هیلیکوپتـــری میــزدن گــویا
ســرآشــپز ســلــف ســــــر ایــن جــریان هــمیـــشه هـــوای منــو داره و تــه دیــگ و گوشـــت قـلمــبه میــذاره بــرام :)

  36944

امروز رفتم خونه مامان بزرگم میگه من چشم نمیبینه تو یه اس ام اس بده به داییت بگو یه نامه از طرف اقای رحمانی واسش اومده شنبه صبحم باید بره دارایی پیش اقای محمدی واسه مغازش.بعدشم باید وعده کنه با دایی بزرگت با هم برن دفتر خونه 152 واسه وکالت اون سه دونگ مغازه...... دست درد نکنه پسرم

  36937

خونه مادر بزرگم اينا بودم
كل فاميلم جمع بودن اونجا
يه دفه يه اس ام اس واسه گوشي من اومد
يعني بهتون بگم كل فاميل زل زدن به من؟؟؟!!!
خب يعني چي؟؟؟
الان نگاه مي كنين چي بشه ؟؟؟
هيچي ديگه تهش نگاه كردم ديدم همراه اول اس داده
هيچكس تنها نيست

  36935

یادش بخیر.............کلاس پنجم بودیم و جو گیر.!یه بار از جلو ناضممون رد شدم گفتتم اغا دانش اموظ***به ما فش داده.بدبخت دوستم گریش در اومد از بس کتک خورد.........اون بالا یه قلبه با شدت میتونی روش بکوبی.اسمش لایکه

  36921

دیروز تو کلاس نشسته بودیم منتظر استاد بودیم، یه دختره اومد گفت یه صندلی میخوام منم گفتم بردار، اون رفت یکی دیگه اومد گفت صندلی میخوام، من گفتم واسه بچه های ما صندلی کمه برندار، دیدم واسم یه چشم و ابرو اومد سرشو برگردوند که بره گفتم قیافه واسه مادر شوهرت بیا..
کل کلاس رفت رو هوا دختره بیچاره سریع از کلاس فرار کرد.

  36915

اقا جاتون خالی با مخاطب خاصم حرفم شد بهم گفت گمشو کثافت دوست ندارم منم اعصاب ندار 2تا سیلی محکم بهش زدمو از ماشین پرتش کردم بیرون افتاد تو جوب اب یه همه فحش بهش دادمو گازشو گرفتمو اومدم خونه اخ چه حالی داد هی زنگ میزد اس میداد غلط کردم من جوابشو نمیدادم...
که صبح با صدای مامانم بیدار شدم عجب خواب با حالی بود

  36914

بچه که بودم یه خرابکاری کردم در حد لالیگا , کارتون تارزانو دیده بودم از بس که خلاق بودم میرفتم رو سنگ اپن اشپزخونه در همه کابینتارو باز میکردم ازشون اویزون میشدمو از در اون یکی میپریدم رو در یکی دیگه در حین یکی از همین پرشا کابینتو کلا از جاش دراوردمو انداختم پایین خالا کابینتم پر از لیوان و شکستنی بود انچنان صدایی داد که همه همسایه ها اومدن دم درمون بیچاره بابامم خواب بود اومده بود تو اشپزخونه فقط منو نگاه میکرد خلاصه هرچی ظرف مامانم داشت شکستم , خداییش اصلا دعوام نکردن ولی مامانم همیشه میگه دیگه بهت جهاز نمیدم

  36913

یه شب خوابم نمیبرد گفتم اهنگ گوش کنم هندزفیریمو گذاشتم تو گوشمو اهنگ گذاشتم , نمیدونم چی شد که جوگیر شدم بدون اینکه خودم بفهمم شروع کردم به خوندن اهنگ اونم بلند بلند , یه دفعه دیدم مامانو بابام اومدن بالا سرم مامانم میگه اللهی قربونت برم گریه نکن عزیزم ببخشید صبح سرت داد زدم گریه نکن, بابامم بغلم کرده میگه چیزی نیس عزیزم گریه نکن
منم که از تعجب زبونم بند اومده بود ولی خیلی حال داد

  36911

انگشت شصت همه 4jokiها تو چشم اگه دروغ بگم
من نمیدونستم پسرا اینقدر اسکلن البته بلا نسبت خودمو همه بچه های 4jokیه پسره چند وقت پیش گیر داده بود که میخواد باهام دوست بشه فکر میکرد دخترم الان به مدت یه ساله هرشب واسم شارژ میگیره حتی باهام صحبت نکرده یه بارهم نگفته بیا ببینمت امروز اس داده میخوام بیام خواستگاری
به نظر شما چیکار کنم باهاش ازدواج کنم؟
بگم بیاد یا نه

  36910

اقا کیا وقتی بچه بودن این کارو میکردن؟
من و داداشم یه مدت کارمون مهین بود که از صبح تا شب چارچوب در اتاقمونو میرفتیم بالا بعد مسابقه میذاشتیم که کی بالاتر میره نامرد داداشم همیشه منو میبرد چن روز پیش سعی کردم اینکارو بکنم ولی اصلا نشد
یعنی همچین بچه هایی بودیم چه تفریحاتی داشتیما اون موقعا پلی استیشن و کامپیوتر نبود که

  36901

مامان و بابام و داداشم تو حال tv میدیدن منم تو اتاقم پای نت بودم.
بعد چند دقیقه مامانم اومده میگه ما رفتیم بیرون کاری نداری؟
میگم نه به سلامت !
وقتی صدای بسته شدن در اومد مطمئن شدم رفتن شروع کردم واسه خودم آواز خوندن
اونم چه آوازایی ... چــــــرت و پرت میخوندم و صداهای مسخره در میاوردم
همینطوری که داشتم مسخره بازی درمیاوردم اومدم برم آب بخورم که دیدم بابامو داداشم نشستن تو حال :|
نگو مامانم گفته من رفتم ، فک کردم همشون رفتن !!!!
قیافه بابام :-O
قیافه داداشم :-O
قیافه من :| :-$

  36899

یه زمانی دوروبر انفجار و هیجان بودم
از اینترنت و دیگران روش های ساخت بمب رو پیدا کردم
یه روز صبح آزمایشات رو شروع کردم
تو انباری حیاطمون مواد رو مخلوط کردمو پرتش کردم وسط حیاط
وقتی منفجر شدصدای خیلی باحالی داد
اونروز خالم خونمون بود و وقتی که صدای انفجارو شنید اومد طرف حیاط پشت سرش برادرمم اومد (فکر کردن من طوریم شده)
صحنه جالب اینجا بود که دود غلیظی فضای حیاطو پـُر کرده بود وقتی از پشت دود ترس خالم اینا رو دیدم رفتم وسط حیاط، خیلی ریلکس دستامو بردم بالا گفتم :: من سالمم
بعد ازین جریان هرچی مواد جمع کرده بودم طی یک عملیات برادرم همشو ریخت بیرون