دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 36992

تاریخ انتشار : دي 1391

عروسی یکی از فامیلا بود تو تالار ما از طرف خانواده عروس رفته بودیم.... اقا سره میز نشسته بودیم با پسرای فامیل چند تا غریبه هم رو به رو مون بودن خلاصه... یهو تو تالار بزن و بکوب شد فامیلا داماد اومدن وسط اینا فکر کنم کرد بودن یک رقصی داشتن می کردن که تو عمرم ندیده بودم اقا اینا دو تا دو تا دست هم و می گرفتن با پاهاشون محکم میزدن به پاهای هم... خلاصه ما از دیدن این رقص مردیم از خنده منم نا هوا ورداشتم به این پسر داییمون رو به روم نشسته بود گفتم اینارو نیگا اون اوسکل و ببین چه جوری محکم میزنه به پای اون یکی...چشم تون روز بد نبینه بغل این پسر داییم یک حاجیه نشسته بود نگو از خانواده داماد بود... برگشت یک نیگا کرد گفت درست صحبت کن اون داماد داداش ماست... اقا من اومدم تیز بازی در یارم قضیه رو جمع کنم گفتم حاج اقا اون که خوب میرقصه اون و من نگفتم.. اون پیرهن سفیده رو میگم قلگیه نگاه چیکار میکنه... یک نیگا دیگه کرد گفت اونم پسر خودمه داره می رقصه... اقا چشم تون روز بد نبینه در جواب فقط گفتم... وااااااااای....