فک و فامیلامون اومده بودن خونه بعد هی حرف سیاسی میزدن.هی میگفتن احتمالش هست با ایران وارد جنگ بشن.بعد پسر عموم گفت جدیدا بین ایران و کره جنوبی هم تنش ایجاد شده!! ی دفه من گفتم وای اگه کره جنوبی حمله کنه کی میخواد جلو جومونگو بگیره)))
ی 40 ثانیه سکوت مطلق حاکم شد(حتی یخچال هم اون 40 ثانیه اف شد)بعد پردازششون تموم شد فهمیدن من چی گفتم!!!
10 دقیقه یعد
من تو خیابون با چک و پوزی خونی.....
فک و فامیله ما داریم
خاطرات خنده دار
غیر واقعی
پسر خالم رفته سرقرار بعد دوس دخترش گفته حسن ی چیزی بگو دلم بریزه!!
اینم نامردی نکرده ی دفه گفته بابات!بابات پشت سرته!!!!
همين الان داشتم با دوستم از مدرسه برميگشتم كه دوتا دهه هشتادي هم از روبه رومون ميومدن،من داشتم با رفيقم حرف ميزدم گفتم:فردا امتحان عربي داريم واااااااااااااااااااااااااااااي ،كه يدفعه اون دهه هشتادي گفت:زهــــــــــــــــــرماااااااااار!!!!!!!!!!!!
منم برگشتم گفتم:صبر كن ببينم(دراين لحظه انتظار داشتم كه هردوتاشون فرار كنن)
اما يهو برگشت گفت:جااااااااااان بامن بــــــــــــــودي؟؟
منo_O
دوستم o_O
ملت توي خيابون o_O
بله ديگه اونم كيفشو داد به دوستش و استيانشم بالا زد و اومد جلو...
(يني من در اون لحظه منتظر اين اين بودم كه يكي نزاره دعوا بشه)
كه دوستش(اونم دهه هشتاديه)گفت: بيا بابا ولشون كن الان مدرسه ساناز اينا تعطيل ميشه!!!!!
من:)
دوستم:)
ملت تو خيابون:)
مجنون و ليلي:)
يه پرنده درحال سقوط:)
دوستم در حال گاز زدن زمين:)
تو رو خدا يه دعا ميكنم همتون بگين امين و بكوبين لايكو:
خدايا ما را از روبه رو شدن با اين دهه هشتاديا محفوظ بدار
امــــــــــــــين
یه مخاطب خاص داشتم که خیلی دوسش داشتم واسم یه عینک آفتابی ورساچه کادو خریده بود که خیلی دوسش داشتم...روزای اولی بود که از هم جدا شده بودیم و من کلی پکر بود و مدام تو فکر مخاطب خاص...یه روز سوار یه تاکسی شدم و یه پسر سعی داشت شمارشو بهم بده و منم عصبانی شدم از تاکسی پیاده شدم یه چن قدمی رفتم و یه لحظه دنبال عینکم تو کیفم گشتم اما نبود درجا خشکم زد و یه لحظه با خودم فکر کردم تو تاکسی جا گذاشتم فوری یه دربست گرفتم و دنبال تاکسی رفتم و مدام با استرس به راننده می گفتم آقا تورو خدا سریعتر...پرسید چیزی شده منم گفتم:یه چیز با ارزش تو تاکسیش جا گذاشتم با هزار بد بختی خودم به تاکسی رسوندم رفتم به راننده گفتم آقا من عینکمو تو ماشینتون جا گذاشتم یه لحظه راننده و مسافرا با یه حالت خاص نگام کردن و راننده دست دراز کردو عینکو از روی صورتم برداشت برداشت...منم کم نیاوردم و گفتم عینک طبیمو میگم...خلاصه یه دقیقه ای الکی یارو معطل خودم کردمو کله ماشینشو گشتم...
خخخخخخخ
یکی از روشهای من برای بلند کردن داداشم از خواب استفاده از جورابشه
در این روش فقط کافیه جورابشو بیارین جلودماغش اولین نس که هیچ تو دومی دیگه به مشکل میخوره پامیشهههههه
عاغا چند وقت پیش تو خونه نشسته بودم مگس میپروندم که یهو دیدم تلفن زنگ میزنه پریدم رو تلفن جواب دادم دیدم داداشمه میگه پاشو ماشینو وردار بیا دنبالمو میخوایم بیایم اونجا - منم که خوره ماشین سواری(الان قشنگ فهمیدید که عقده ماشین سواری دارم دیگه یا بیشتر توضیح بدم!) ، خلاصه رفتم سوار ماشین شدم دیدم 20،30 تا قفول خورده از فرمون تا پدالو بیلبیلک دنده و، فکر کنم فقط جا سیگاریه ماشین قلف نداشت، حالا بگو ماشین چیه!!!
سانتافه؟ نه خدایی به قیافم میخوره، کمری؟ نه ، زانتیا؟ نه بابا جوک میگیا، یه پراید فکستنی از نژاد ماشین مشتی مندلی، البته بوق و صندلی داره ها، خلاصه بعد 1ساعت تلاشو و مشغله فراوان قلفارو باز کردم رفتم دم خونشون وایستادم تا بیان، اومدنشون طول کشید منم حوصلم سر رفت شروع کردم با مخاطب خاصصص خیالیم(باور کن ندارم همون خیالیم پدرمو در آورده هر روز یه شارژ هزاری براش میخرم ولی بهش نمیدم خودم میزنم) بعد داشتم شکلک در میاوردم مث اون منشیه تو سریال ساختمان پزشکان بود (اسمشو نمیگم ریا نشه) میخندیدم، عاغا، آغا، آقا چشمتون روز بد نبینه، یهو دیدم یکی کله مبارکشو از در خونشون آورده بیرون حاجو واج داره منو مینگره، منو میگی میخواستم همون موقع زمینو گاز بگیرم برم تو زمین - داداشم اومده براش داستانو گفتم میگه: همینی دیگه سرو ته تو بزنن دیوونه ای - نمیدونم این همه درس میخونی کجا میره مغزتو که شهرداری بلوک گذاشته پلمپ کرده آبروی مارو هم تو درو همسایه بردی...
ینیا اگه از ماشین پرتم میکرد بیرون میگفت تا خونه پیاده بیا اینجوری ترور شخصیتی نمیشدم
داداشه ما داریم!!!!!!؟؟؟؟؟
پاشنه ی کفش سیندرلا تو حلقم اگه دروغ بگم :
یه بار با ماشین عموم رفته بودیم بیرون (آره عاقا عموم ماشین داره :D) توی یه کوچه جلوی یه مغازه پارک کرد گفت برو یه کم خوراکی بخر گشنم شد ، منم رفتم مغازه خرید کردم اومدم در ماشینو باز کردم و بدون اینکه به عموم نگاه کنم گفتم "روشن کن بریم" ، یه آن بغل دستمو نگاه کردم دیدم عموم نیست! یه آقای دیگه ست! دیگه لکنت گرفته بودم! گفتم عه عموم کو پس؟! یارو گفت عموت؟! بغض کرده بودم اشکم داشت در میومد گفتم آره همینجا نشسته بود! اصلاً تو تو ماشین ما چیکار میکنی ؟ عموم کو ؟ چه بلایی سرش آوردی......؟ شروع کردم به زدن یارو ، یارو هم شروع کرد به زدن من :| گیس و گیس کشی شده بود! یهو یه نفر اومد در ماشینو واز کرد که مارو جدا کنه دیدم عمومه!! داد زدم گفتم عمو بزنش دزده داشت ماشینو می دزدید زنگ بزن 110....
تو همون احوالات عموم زد تو سرم گفت کره خر!! ماشینو اشتباه سوار شدی زود باش بیا پایین!!
من :|
من :|
حالا بعدش که از تو شوک خنگ بودن خودم در اومدم داشتیم سه ساعت التماس یارو میکردیم تا ازمون شکایت نکنه!
کلاً من همه جا اشتباه میرم ، اون از مغازه کفش فروشی اینم از این!
مغزه من دارم؟!
فک و فامیله عموم داره؟! :)
بچه که بودم شبا خواهرم کتابای درسی فردا صبحمو اماده میکرد یه شب خواهرم مریض شد نتونست که کتابامو اماده کنه من اونروز بدون کتاب رفتم مدرسه که بماااااااااند اونم تنهایی سه تا صفر گرفتم یه همچین ادم از خود مستقلیم من !!!
بچه بودیم تیله بازی میکردیم بعضی وقتا سر شاه تیله مون بعضی وقتا هم سر تیله ای که تو بازی بود
میخواستیم لج طرف رو در بیاریم تیله رو شب قبل میذاشتیم رو اجاق تا خوب داغ شه بعد مینداختیمش تو
آبا یخ توش ترک ترک میشد ...
بعد تو بازی تا تیله شو میزد به تیله ما و به خیال خودش تیله رو صاحب میشد ...
تیله هه خورد میشد
خیلی نامرد بودیما
با دختره آشنا شدم :
پرسید: راستی متولد چه ماهی هستی؟
من :متولد ماهِ تیر
دختره رفت :|
گفتم : کجا میری؟!
....
گفت : من لیاقتتُ ندارم !
یه همچین آدمایی هستیم ما متولدین ماهِ تیر !!
آغا یه روز دوم ابتدایی بودم از مدرسه بدم می اومد، یه زنگ تفریح معلممون(که زن بود) منو برد دفتر و یه لقمه نون بهم داد و گفت:چرا از مدرسه بدت می آد؟
گفتم:چون مدیرا و بچه ها سر و صدا می کنن(بهونه بود)
گفت:این که دلیل نشد؟
گفتم:از بچه ها بدم می آد.
گفت:اینم دلیل نشد.
گفتم پله ها زیاده!
بهم اخم کرد.
دیدم بهونه ندارم گفتم: میام اینجا قیافه نحس و صدا نکره ت رو میشنوم حالم بد میشه!!!!
معلم بدبخت صد تا رنگ عوض کرد. ولی خداییش مهربون بود هیچی نگفت!!!
چه کنم بچه بودم!!!
ولی خداییش خیلی حال داد!!!
امـــروز تو دانشگــاه با دوستـــام داشتیـــم حرف میــــزدیم یهـــو یه دختــــرٍ هم کلاسیــــمون: میشـــه بیـــای؟ (فعل مفـــرد)
مـــن و دوستـــام: o_O
یکــی اَ دوستـــام: با کـــی هستیـــن خــانوم؟؟؟
دختــــرٍ: با آقـــای شکیبــــا! :|
منـــم اَ دوستـــام جدا شدم میگـــم: بفـــرمایید؟؟
دختــــرٍ : تو(ضمیــــر مفـــرد! شعـــور نداره دیگه چیکــارش کنــــم؟ ) پیـــشٍ خودت چی فک کــــردی؟
مـــن: متـــوجه نمیشــــم؟ :|
دختــــرٍ: شمـــا چن بار اَ مــن جـــزوه گـــرفتی؟؟
مـــن: چطـــو مگه؟ یادم نیس ولی خــودتون اصـــرار داشتیـــن غیـــرٍ اینــــه؟؟
دختــــرٍ: نه دیگـــه نشد پَ چـــرا فلانی و فلانی دادن نگــــرفتی اَد اومـــدی برا منُ گـــرفتی؟؟
مـــن: خـــودتون نذاشتیــــد:|
دختــــرٍ: چـــرا با من این کــارو میکنــــی؟؟
مـــن: چه کــاری اَ مـــن ساختـــس؟؟
دختــــرٍ: واقعـــاً نمیــــدونی؟؟
مـــن: خیــــر!
دختــــرٍ : تو یه مـــوجـــودٍ مغــــروری!
مـــن: بلــــه؟؟؟؟؟؟؟؟؟!
دختـــــرٍ: جـــزوه فقط بـــرا درس نیـــس گاهـــی وختـــا میشــه ازش عشـــق ساخت!
مـــن: (یا حضـــرت ٍعبــــاس) خیلـــی بعیـــدٍ اَ شمـــا اینجـــوری فک کنیـــد ( منطقــت صاف تو لوزالمعـــدم)!
دختــــرٍ: جــــزوه یٍ مـــنُ دیگه فـــراموش کنید بغــضم کــرده بود ! »»روانـــی گــذاش رف««
نکتـــه کنکــوری: هیچ وخ از اینجـــور دختــــرا جـــزوه نگیــــرید ! حتـــی اگه انـــداخ تو یَــخَــتون! خـــواه پند گیـــرید خـــواه ملال! آره:|
روزای اول اموزشی سربازی رو میگذروندم و به ما گفته بودن که هر وقت یه فرد ارشد وارد اسایشگاه شد اولین نفری که چشمش به اون فرد افتاد باید با صذای بلند بگه:ایست اسایشگاه که همه باید بعد از شنیدنش خبردار وایمیستادن.جولوی در اسایشگاه ما یه تابلوی اعلانات بود و من داشتم در مورد تراشیدن موی سر و ارایشگاه پادگان یه چیزایی میخوندم که یهو متوجه شدم یکی از بچه ها داره بهم ادا و اشاره میکنه که یهو برگشتمو دیدم بععععععععله فرماندمون بود.منم که اون مطالب تابلوی اعلانات رو مغزم تاثیر گذاشته بود و حول شده بودم با صدای بلند فریاد زذم:ایییییییست ارایشگاه چند ثانیه نشد که دیدم بچه ها دارن در و دیوار رو گاز میگیرن یه چند نفری هم فک کنم معاف شدن
مدیوونین اگه فک کنین تا یه هفته فقط من نگهبان اسایشگاه بودم
به جون نوسترا داموس راست میگم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
رفیقم رفته دستشویی -یهو داد زد “واااااایییی”گفتم چی شد؟ گفت :”مسواکم افتاد تو اون سوراخه!بهش گفتم خونسرد باش بابا فک کردم چی شده!دیدم خیلی خونسرد اومد مسواکشو شست -گزاشت دهنش!!!!!!!! نمیدونستم اینقد حرفام تاثیر گذار میتونه باشه !
آقا نزدیک امتحانای ترم هست
مامانم گفت بشین یکم درس بخون تا نمره هات بالا بشه
ما هم گفتیم باشه.تا اومدم درس بخونم یکدفعه خابم گرفت.
بعد با خودم گفتم حالا من چیکار کنم تا مامانم باور کنه من درس خوندم؟
بعد یکدفعه معجزه الهی شد. یه فکری به سرم زد.
اومدم خابیدم ولی کتابمو باز گذاشتم رو سینم که مامانم مثلا بفهمه من از درس خوندن زیاد خابم برده
خدا رو شکر نقشم گرفت
از خاب که پا شدم مامانم گفت ماشالا چه پسر درس خونی دارم
انقدر کیف کردم از این نبوغم من تازه فهمیدم که چقدر استعداد نهفته دارم که کشف نشده
زدن لایک=معرفت . نزدن لایک=شکوندن دل
ایشالا خدا دلتو نشکونه بزن لایکو
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 34545
کل بازدید: 512377886