دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 37932

تاریخ انتشار : دي 1391

یه مخاطب خاص داشتم که خیلی دوسش داشتم واسم یه عینک آفتابی ورساچه کادو خریده بود که خیلی دوسش داشتم...روزای اولی بود که از هم جدا شده بودیم و من کلی پکر بود و مدام تو فکر مخاطب خاص...یه روز سوار یه تاکسی شدم و یه پسر سعی داشت شمارشو بهم بده و منم عصبانی شدم از تاکسی پیاده شدم یه چن قدمی رفتم و یه لحظه دنبال عینکم تو کیفم گشتم اما نبود درجا خشکم زد و یه لحظه با خودم فکر کردم تو تاکسی جا گذاشتم فوری یه دربست گرفتم و دنبال تاکسی رفتم و مدام با استرس به راننده می گفتم آقا تورو خدا سریعتر...پرسید چیزی شده منم گفتم:یه چیز با ارزش تو تاکسیش جا گذاشتم با هزار بد بختی خودم به تاکسی رسوندم رفتم به راننده گفتم آقا من عینکمو تو ماشینتون جا گذاشتم یه لحظه راننده و مسافرا با یه حالت خاص نگام کردن و راننده دست دراز کردو عینکو از روی صورتم برداشت برداشت...منم کم نیاوردم و گفتم عینک طبیمو میگم...خلاصه یه دقیقه ای الکی یارو معطل خودم کردمو کله ماشینشو گشتم...