دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  41503

کیا یادشونه دوران دبستان واسه اینکه روخوانی فارسیمون قوی بشه؛دبیرای عزیز مسابقه غلط خونی میزاشتن یعنی از سرمیز شروع به خوندن کنه تا وقتی غلط بخونه؛نفر بعدی و همینطور ادامه'
هییی چقد دلم واسه اون دوران و دبیرای دلسوز دهه شصتی تنگ شده

  41488

محرمی تو هیات برادر زادم داشت گریه میکرد گفتم چرا گریه میکنی جواب داد علی منو زدم
من:علی دیگه کدوم خریه
علی پسر همسایه:من بودم داشتم سربه سرش میذاشتم.
دوباره من:اوا علی آقا ببخشید منو من با اون یکی خرا بودم نا با شما خر.
علی:چیزی نگفت ولی شاید تو دلش میگفت کاش به جایه برادرزادش اینو میزدم له می کردم.
من:از اون روز تا به حال هر وقت علی رو میبینم صورتمو شطرنجی میکنم.

  41485

یکی ازفانتزیام اینه که :
اونی که عاشقشم(البته فعلاچنین فردی نیس)بره بایکی دیگه.منم که نمیتونم ببینم اون بادختردیگه ایه.برم هفت تیروبذارم روشقیقشو یه تیرتقدیمش کنم بعدشم چون عشقم مرده یه قطره اشک براش بریزم و مث قاتلای حرفه ای هفت تیروبذارم توکمرم وبرم...
من دیوونه ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  41481

یه بارعصبانیت بهم فشارآورد 250تاقرص خوردم.مردم ولی دکتره برم گردوند متاسفانه.
آقابه سرم زدخودموبزنم به فراموشی.تاحدی که بابا ومامی روهم نمیشناسم مثلا;-)))))))))))))
دقیقا1ماه خوب پیش رفتم...زندگی مث بهشت بودلامصب...
نشسته بودیم که خالم زنگیدداشت بامامی میحرفید.
یهوازدهنم پریدگفتم واااای مهسا(دخترخالم)بزرگ شده؟دلم واسش یه ذره شده...
چنان کتکی خوردم که دعامیکردم مرده بودم.:-((((((((((((((

  41477

خواهشا درموردم فکربدنکنید.بخداشرایطم واقعابدبود.
یه روزوسایلاموجمع کردم وازخونه رفتم.(وسایلام شد1کیف کوله پشتی)
رفتم ولی بابام که زنگ زدبهم گوشی برداشتم ولی حرف نزدم.صدای گریشو که شنیدم برگشتم(دراین موارداحساساتیم)
تواتاق که داشتم وسایلموازکیف درمیوردم مامی هم روبروم داشت باهام میحرفید.منم بدون صدافقط اشکام میومدپایین.
حالاوسایلموداشته باشید:اتومو تافت لوازم آرایش قلیونم شامپو....
یهومامی زدزیرخنده گفت:فرارکرده بودی یارفته بودی عروسی؟؟؟؟؟؟؟

  41474

از در اومدم داخل خونه(پ ن پ از پنجره)
داداش کوچیکه یا بهتر بگم گودزیلا از پشت در پرید بیرون گفت پخ!
سه متر پریدم هوا اومدم پایین!
گودزیلا: یو هو هو ها ها ها هااااا !
عفت! یدونه خابوندم تو گوشش!
بابام اومده میگه چیکارش داری؟
عفت! یدونه خابوند تو گوشم!
فهمیدم اشتباه کردم برگشتم گودزیلا رو گذاشتم رو اپن ،فیس تو فیس گفتم ببخشید!
عفت! یدونه گذاشت تو گوشم!
همون موقع مادرم درو باز کرد اومد داخل(پ ن پ از دیفار)
گودزیلا برگشت گفت:
این به من با چت ژد تو جوشم!
مامان اومد سمتم گفت: باریکلا داداش بزرگتر!
عفت! یدونه گذاشت تو گوشم!
من که میدونم سرکاریم! ببخشید سر راهیم! حواس نذاشتن واسمون!

  41473

تو پذیرایی رو مبل نشسته بودم،لپ تاپ رو پام هدفون رو گوشام،بسته چشمام،رفته بودم تو رویاهام!(استعداد شاعر شدنم دارم)
آره غرق افکارم بودم یهو یه چیزی محکم خورد تو سرم!
از جام پریدم که یه قاشق جلو پام افتاد زمین! یعنی قاشقه خورده بود تو سرم!
سمت آشپزخونه نگاه کردم دیدم مامان خانوم داره از پشت اوپن اشاره میکنه که هدفونو از رو گوشم بردارم کارم داره!
مامانه ما داریم!
خداییش دیگه جرأت ندارم تو خونه هدفون بذارم!
یهو دیدی بابام کارم داشت تلویزیونو پرت کرد رو سرم!
یا شاید هردوشون کارم داشتن یهو دوتایی یخچالو پرت کردن رو من!
خانواده اس!

  41472

تو پذیرایی رو مبل نشسته بودم،لپ تاپ رو پام هدفون رو گوشام،بسته چشمام،رفته بودم تو رویاهام!(استعداد شاعر شدنم دارم)
آره غرق افکارم بودم یهو یه چیزی محکم خورد تو سرم!
از جام پریدم که یه قاشق جلو پام افتاد زمین! یعنی قاشقه خورده بود تو سرم!
سمت آشپزخونه نگاه کردم دیدم مامان خانوم داره از پشت اوپن اشاره میکنه که هدفونو از رو گوشم بردارم کارم داره!
مامانه ما داریم!
خداییش دیگه جرأت ندارم تو خونه هدفون بذارم!
یهو دیدی بابام کارم داشت تلویزیونو پرت کرد رو سرم!
یا شاید هردوشون کارم داشتن یهو دوتایی یخچالو پرت کردن رو من!
خانواده اس!

  41470

استاد داشت میتوضیحید که ساخت هرکیلومتر بزرگراه پنج میلیارد هزینه میبرداره!
یکی از دانشجویان محترم پرسید:کیلومتر مربع؟
استاد مأیوسانه به او نگریست!
دانشجوی محترم افزود بزرگراه طول داره ولی عرض هم داره!مگه نه!
و استاد همچنان مأیوسانه مینگریست!
دانشجوی محترم دیگری به دانشجوی محترم اول پاسخ داد:
خیر! کیلومتر مکعب!
و اینبار استاد مأیوسانه به دانشجوی محترم دوم نگریست!
دانشجوی محترم دوم افزود اینهم مهمه تا چه ارتفاعی آسفالت بریزن! نیست !
و استاد همچنان مأیوسانه مینگریست!
(بدبخت استاد ما انگار از دنیا ناامید شده بود!خداییش یه لحظه دلم براش سوخت!)

  41466

حاضرم دار و ندارم رو بدم برگردم به اون زمانهایی که بچه بودم!
بعد از ظهرها با بچه محل ها جمع میشدیم میرفتیم سر کوچه با چهارتا آجر دو تا دروازه درست میکردیم و با یه توپ دولایه پلاستیکی فوتبال بازی میکردیم!
یادش بخیر تو بازی وقتی میخواستیم حریفو دریبل بزنیم با جدول کنار خیابون یک دو میکردیم!
به جدول میگفتیم یار دوازدهم!
اما الان به دوستامون اس میدیم کجای؟
جواب میده:
توی لباس هام!
یعنی خداییش رفیقای اون موقع سگش می ارزید به صد تای این رفیقا!

  41464

یعنی خداییش الان از بس سر کلاس دلقک بازی در آوردم که هر وقت سرفه ای میکنم یا عطسه ای میکنم همه برمیگردن نیگا میکنن ببینن ایندفعه چی تو سرشه!
باز میخاد چه آتیشی بسوزونه!
آها گفتم آتیش!
یه روز تو دبیرستان یه چنتا نیمکت خالی ته کلاسمون بود،تو جامیزش چنتا برگ کاغذ انداختم و وسط های زنگ، وقتی آق دبیر داشت رو تخته یه سری خزعبلات و اراجیف مینوشت پا شدم رفتم یه کبریت انداختم تو جامیز و سریع رفتم نشستم سر جام!
اول یه عالمه دود اومد بالا ، بعد چند ثانیه آتیشی شد واس خودش!
هیچی دیگه میخواستن اخراجم کنن که بعدا کوتاه اومدن و به دوهفته اخراج تن در دادن!

  41462

عاقا یه بارم مانا جو گرفت واسه برنامه خاله شادونه در سرزمین دونه ها پیام فرستادم "پارسا احمدی 5 ساله از شهرکرد بابا ومامانش را اذیت نمی کنه%" عاقا از شانس ما خاله شادونه هم همینا خوند جون خودم بیش از 98%بچه ها کلاس مون همین برنامه را دیده بودن خلاصه تو کل مدرسه شرف مون رفت.آخه مومنا شما سوم دبیرستانید شما را چه به خاله شادونه در سرزمین دونه ها%%%

حالا اگه 1000تا پیامم برا 4جوک بفرسیم یکیشم تایید نمی شه حالا اگه تاییدم بشه یدونه لایک نمی خوره به خدا افسرده شدم عاخه این بخته ما داریم؟

  41457

یه کشفی هم جدیدا کردم که فایده نشستن ماشینه، از اونجا که دوستان در جریان عاشقی و بی حواسیم هستن بگم که داداش کوچیکتون چند جای ماشین رو مالونده و فقط به خاطر کثیفی هنوز کسی نفهمیده
خب چیکار کنم پول ندارم
گفتم که فکر نکنین عاشقا کلا تعطیلن، یه همچین اکتشافات درخشانی هم انجام میدن
فقط بابام که میگه این ماشین رو ببر کارواش یه کم رو مخه

  41453

سلام، یه عاشق هستم
عارضم به خدمت دوستای گلم که بعد از جدایی جانسوز از معشوقم و چندی سوتی دادن و شنیدن جمله "مگه عاشقی"و ........ دیگه طاقتم تموم شده و میخوام شکسته نفسی رو بذارم کنار و بگم یعنی واقعا نفهمیدید از الکی سوتی میدم که شماها خوشحال بشید؟
چی پیش خودتون فکر کردید؟
هاااااان؟
اعصاب ندارما

  41439

من یه بار تومدرسه با یکی از بچه دعوام شد..خیلی ازش عصبانی بودم...برگشتم با عصبانیت طوری که همه ی بچه های دور برمون بشنون گفتم:
خدا خر رو می شناخته بهش دم نداده..
یهو دیدم همه ساکت شدن..1..2...3 انفجار ..حالا مگه من میفهمیدم واسه چی دارن می خندن؟؟..بیشتر حرصم گرفته بود...هیچی رفتم خونه بعدا فهمیدم اوه اوه چه سوتی خنگولی دادم..
.[خدا خر رو می شناخته بهش شاخ نداده..]