تاریخ انتشار : بهمن 1391
یه بارعصبانیت بهم فشارآورد 250تاقرص خوردم.مردم ولی دکتره برم گردوند متاسفانه.
آقابه سرم زدخودموبزنم به فراموشی.تاحدی که بابا ومامی روهم نمیشناسم مثلا;-)))))))))))))
دقیقا1ماه خوب پیش رفتم...زندگی مث بهشت بودلامصب...
نشسته بودیم که خالم زنگیدداشت بامامی میحرفید.
یهوازدهنم پریدگفتم واااای مهسا(دخترخالم)بزرگ شده؟دلم واسش یه ذره شده...
چنان کتکی خوردم که دعامیکردم مرده بودم.:-((((((((((((((