تاریخ انتشار : بهمن 1391
خواهشا درموردم فکربدنکنید.بخداشرایطم واقعابدبود.
یه روزوسایلاموجمع کردم وازخونه رفتم.(وسایلام شد1کیف کوله پشتی)
رفتم ولی بابام که زنگ زدبهم گوشی برداشتم ولی حرف نزدم.صدای گریشو که شنیدم برگشتم(دراین موارداحساساتیم)
تواتاق که داشتم وسایلموازکیف درمیوردم مامی هم روبروم داشت باهام میحرفید.منم بدون صدافقط اشکام میومدپایین.
حالاوسایلموداشته باشید:اتومو تافت لوازم آرایش قلیونم شامپو....
یهومامی زدزیرخنده گفت:فرارکرده بودی یارفته بودی عروسی؟؟؟؟؟؟؟