دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  92206

علامت اختصاصی آمپاس : ◕ ‿ ◕
اعتراف میکنم کوچیک که بودم فکر میکردم هر دختری شوهرشی که دلش خواست رو از فروشگاه میخره ...
این طوری نگاه نکنید بچه بودم :(

  92191

آقا من نمیدونم چه حکمتیه هروقت که من گشنمه،

فرق یخچالمون با کمد ، فقط چراغ توشه ! :|

حالا کافیه من مریض بشم اشتهام کور بشه ،

از تخم طوطی آمازونی بگیر تا شتر بریون در این یخچال گنجیده میشه ؛

ماه رمضون که دیگه هیچی اصن واویلاست … آخه اینم یخچاله ما داریم ؟

  92183

اعتراف میکنم بچه که بودم فک میکردم با گوش پاک کن دماغ پاک میکنن!!!(اسکلم خودتی خو چیه مگه بچه بودم دیگه!!!)بعد هرروز ی گوش پاک کن ورمیداشتمو میرفتم به جنگ با گیلیلی های دماغم و حسااااااااابی تمیز میکردم بعدم با رضایت گوش پاکنو مینداختم تو سطل اشغال(تا وقتی پر نمیشد نمینداختم!!)تازه با دست گوشمو تمیز میکردم!!!!!
کثیف هم خودتی!!!!!

  92169

عاغا من همین جا اعتراف میکنم که...
1:اون تلفنمون که سوخته بود من زدمش تو پریز برق!!!اشتباه شد خو
2:اون روز یخچالمون تا مرز منفجر شدن رفته بود خوب من داشتم تمیز میکردم تو یخچالو چاقو اومد تو دستم رفتم یخارو بکنم یهو گاز یخچال در رفت!!!
3:کلید اتاق پذیرایی رو که شکسته شده بود ...عجله داشتم دیگه یهو به کلید فشار اومد شکست!!
4:اون انگشتر نقره هه بود که گفتم نمیدونم کجاست همون روزی که با بچه ها بردنمون اردو افتاد تو رودخونه اب با خودش بردش!!!
5:اعتراف میکنم اگه مامانم بیاد این پستو بخونه جدا از این که منو تو حلق فیل فورجک میکنه کلمم میکنه!!!تازه شاید از ارث هم محروم شم!!!
ادامه دارد...
لایک=بابا تو دیگه کی هستی؟؟!!!

  92134

اعتراف می کنم داداشم که به دنیا اومد بهش حسودی می کردم.همش می خواستم حالشو بگیرم یه روزمامانم رفت خرید گفت مواظبه داداشت باش تادربسته شدداداشم صداشوشنیدگفت چی بود؟منم دیدم وقتشه گفتم دزده مامانوبرد.اونم گریه میکرددروگرفته بود.گفتم گریه نکن دیگه تاالان حتماخوردتش خلاصه تا مامانم بیادکلی گریه کردمامانمم اومد گفت چی شد؟گفتم هرکاری کردم آروم نشد مامان:-)

  92131

اعتراف می کنم بچه که بودم مامانم جرات نمی کرد با من سوار تاکسی بشه چون می دونست اگر راننده آهنگ بذاره من شروع می کنم به رقصیدن. اون هم چه جور! *__*

  92101

اعتراف می کنم الان که 18 سالمه هنوز فرق شامی و کتلت و کوکو رو نمیدونم!!! والااااا بخدا !!
دیشب رفتیم مهمونی گفتم اون کتلتو بدین لطفا، نفهمیدم چی شد یهو همه پوف کردن غذا رو !!!
شمام اگه با من احساس همدردی میکنین لایک کنین لطفا پلیز...

  92096

اولین پستمه بلایکید
اعتراف میکنم بچه که بودم یه روز با دوچرخه رفتم نون بگیرم،نون رو که گرفتم پیاده برگشتم خونه،فردا صبحش یادم افتاد و دیگه هیچوقت دوچرخمو ندیدم!!!!

  92086

اعتراف میکنم که
وفتی 8-9 سالم بود وقتی دعا میکردمو دستامو بالا میاوردم فک میکردم اگه دستمو بندازم یا تکون بدم دعاهام میریزه
دقیقا هم همون موقع دماغم شرو میکرد به خارش

  92082

اعتراف میکنم هر جا که احساس میکنم داره حرفای خصوصی که به من مربوط نیس زده میشه میرم یشینم یه گوشه هندزفریم میذارم تو گوشم ینی که من اصلا حواسم به شما نیس یه اهنگم باز میکنم ولی صداشو قط میکنم به این ترتیب :
1. همه ی حرفای بقیه رو میشنوم
2. از افراد مختلف خاندان اتو های زیادی دستم میاد که برای تهدید کردن خیلی موثره
3. اگه یکی اتفاقی به گوشیم نگا کنه فک میکنه که یه اهنگ در حال پلی شدنه

  92070

اعــتـراف ميــكـنـم وقـتــي 7 ســالــم بـــود،دايــيــم بـرام يـه عــروســك گـرفــت!مــنــم از ايــن عــروســكــه خــوشــم نـمـيـومـد!خـلـاصــه مـثـلـا خـواسـتـم از دسـتـش خــلـاص شـم،بــا مـاشـيـن داداشــم مــحــكــم زدم بـهــش كــه مــثــلــا تــصـادف كـرده.بــعــد بــراش كــفــن دوخـتـم،تـو قـبـر گـذاشــتــم،ســنــگ قــبـر درسـت كـردم(رو سنگشم اسمشو نوشتم) بـراش پـرچـمـم نـوشـتـم!
يـه هـمـچـيـن آدم بــا فـرهـنـگـي بـودم مــن^_^سـوز بــه دلــتــون!!

  92069

میخام ی اعتراف کنم....
دیروز تشیع جنازه مادربزرگ دوستم بود ... دوستم ماشینشو داد که برم گل بزنم یه بلنگوهم گذاشته بودم بیرون برا قرآن...منم باور کنید اصلا حواسم نبود که باید عزا دار باشم...
اهنگ عبدالمالکی (خوب بدرک)فک کنم همه گوش کردن شاده گذاشته بودم و میرفتم حالا تصور کنید مردم چجوری نگام میکردن!!!!
دگه هیچی رسیدم دم خونشون اووخ فهمیدم چه دسته گلی اب دادم ... نمیدونم چرا امروز جوابمو نمیده یعنی قهر کرده!!!!

  91973

اعتراف ميكنم دوران بچگي و جاهليت هر وقت خونه ي مادربزرگم مراسمي بود ما بچه هاي فاميل دور هم جمع ميشديم و بازي ميكرديم و حرف ميزديم و ... بعد بچه همسايمون با مامانش ميومد ومامانش از ما ميخواست تو جمعمون راهش بديم ما هم نميدونم چه كرمي بود نميخواستيم اين بنده خدا رو توي مجمعون راه بديم(از همه هم كوچكتر بود فكرم ميكرديم لوسه!) خلاصه هر دفعه قبول ميكرديم ولي همش نقشه ميكشيديم كه چي كار كنيم اين بره! مثلا يه دفعه همه با هم دست به يكي كرديم شروع كرديم جيغ و داد و بالا و پا يين پريدن و متفرق شدن كه سوسك سوسك، كه اون بترسه... خدا از سر تقصيراتمون بگذره. ولي عجب پشتكاري داشتا با اين حال باز هر دفعه ميخواست بياد توي جمع ما!!!!!!

  91935

اعتراف می کنم بچه که بودم با مامانم دعوا می کردم می رفتم نمک و فلفل ورمی داشتم با خلال دندون بعد می رفتم یه جایی کسی من را نبیند!!!
می درفتم پشت میز ناهار خوری که توی پذیرایی بود(12 تایی بود)
قشنگ کمی نمک و کمی فلفل می رختم بعد با خلال دندون هم می زدم
وقتی تموم می شد فکر می کردم از یه ماموریت بزرگ برگشتم و کار خیلی خطر ناکی کردم
تازه مامانم بهم گفته بود عروسک جون داره و همه چی را می فهمن منم بچه بودم
مثلا اگر می افتادن زمین کلی معذرات خواهی می کردم
تازه روم نمی شد جلوش لباس عوض کنم
یه دونه از این چاد ها داشتم تو اتاقم(از این ها که برای بچه هاست مثل خونه است)اونجا لباس عووض می کردم تازه شب ها هم بیشتر موقع ها اونجا می خوابیدم

  91927

اعتراف مي كنم بچه كه بودم 2هزارتومن از پول عيدياي خواهر كوچيكمو مي گرفتم تا براش آدامس بادكنكي بخرم. بعد مي رفتم با پولش غير از آدامس كلي خوراكي هم براي خودم مي خريدم و توي راه همش رو مي خوردم تازه به آدامس خواهرم هم رحم نمي كردم تا دم درخونه مي جوييدمش بعد توي خونه يواشكي صافش مي كردم شكر مي پاشيدم روش و دوباره مي پيچيدم توي كا غذش بعد مي دادم بهش.
بنده خدا هم با چه كيفي مي خوردش
(خدارا شكر كارمند بانك نشدم وگر نه الان جرم اختلاس رو پروندم بود. ô_ô )