دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 91935

تاریخ انتشار : مرداد 1392

اعتراف می کنم بچه که بودم با مامانم دعوا می کردم می رفتم نمک و فلفل ورمی داشتم با خلال دندون بعد می رفتم یه جایی کسی من را نبیند!!!
می درفتم پشت میز ناهار خوری که توی پذیرایی بود(12 تایی بود)
قشنگ کمی نمک و کمی فلفل می رختم بعد با خلال دندون هم می زدم
وقتی تموم می شد فکر می کردم از یه ماموریت بزرگ برگشتم و کار خیلی خطر ناکی کردم
تازه مامانم بهم گفته بود عروسک جون داره و همه چی را می فهمن منم بچه بودم
مثلا اگر می افتادن زمین کلی معذرات خواهی می کردم
تازه روم نمی شد جلوش لباس عوض کنم
یه دونه از این چاد ها داشتم تو اتاقم(از این ها که برای بچه هاست مثل خونه است)اونجا لباس عووض می کردم تازه شب ها هم بیشتر موقع ها اونجا می خوابیدم