دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  257907

داییم تعریف می کنه:
من حدود 2 سالم بود که دم عید یه جوجه رنگی برام خریده بودند، منم خیلی دوسش داشتم و باهاش بازی می کردند تا اینکه روز دوم سوم عید جوجه ه مرد! منم به شدت ناراحت کلی گریه می کردم شب هم اقوام اومدن خونه ما عید دیدنی اما من مدام گریه می کردم طوری که حوصله همه رو سر برده بودم مامانم هم خیلی شرمنده شده بود تا اینکه داییم یه فکر بکری به سرش زد:
گفت بیا درخت جوجه درست کنیم! همه هاج و واج بهش نگاه می کردن داییم پاشد یه تخم مرغ ورداشت منم بغل کرد اومد توحیاط تخم مرغ رو زیر خاک چال کرد و آبش داد! بعدش بهم گفت برو یه دونه بخواب تا این درخت شه و جوجه بده! منم بدو رفتم بالش کوچیکمو برداشتم دادم مامانم که منو بخوابونه و بزور چشمامو بسته بودم که خوابم ببره تا اینکه داییم اومد گفت بدو که درختت جوجه داده! دویدم تو حیاط دیدم بعععله، کلی جوجه تو حیاط هست و کلی ذوق کردم
یه همچین اوسکولی بودم من
الکی نیست شدم خر عاشق

  257849

طرف کلی درس خونده، در شرایط بحرانی هم می‌تونه عمل زایمان انجام بده هم هواپیما رو برونه و شده مهماندار،


بابای من بش میگه کلفت هوایی :)

  257778

ساعت یک و نیم شب بود . خوابم میومد رفتم اتاقم که بخوابم ..
یهو مامانم با نگرانی اومد نشست بالا سرم ..
گفتم :مامان چیزی شده ؟؟؟؟؟!!!
مامانم گفت: من اومدم این سوالو بپرسم . چیزی شده دخترم ؟؟؟چرا از الان میخوابی ؟؟؟؟ از چی ناراحتی که زود میخوابی ؟؟؟
گفتم: مامان چیزی نیست خوابم میاد ..
گفت : به من نمیگی چی شده ؟؟؟؟
گفتم : مگه باید چیزی بشه که بخوابم .؟؟؟
گفت : نه آخه سابقه نداشت به این زودی ...
..
..
..
..
..
..
*ینی به زور قانعش کردم که اتفاقی نیفتاده و خوابم میاد ..
یعنی ساعت یک و نیم شب در قانون خانواده ی ما خیلی خیلی زود و سرشبه

  257739

ساعت یک و نیم شب بود . خوابم میومد رفتم اتاقم که بخوابم ..
یهو مامانم با نگرانی اومد نشست بالا سرم ..
گفتم :مامان چیزی شده ؟؟؟؟؟!!!
مامانم گفت: من اومدم این سوالو بپرسم . چیزی شده دخترم ؟؟؟چرا از الان میخوابی ؟؟؟؟ از چی ناراحتی که زود میخوابی ؟؟؟
گفتم: مامان چیزی نیست خوابم میاد ..
گفت : به من نمیگی چی شده ؟؟؟؟
گفتم : مگه باید چیزی بشه که بخوابم .؟؟؟
گفت : نه آخه سابقه نداشت به این زودی ...
..
..
..
..
..
..
*ینی به زور قانعش کردم که اتفاقی نیفتاده و خوابم میاد ..
یعنی ساعت یک و نیم شب در قانون خانواده ی ما خیلی خیلی زود و سرشبه

  257665

عاغا من دوران دبیرستانم اصفهان بودم بعدش یه معلم فیزیک بود (آقا) که اون قضیه ی ارشمیدس رو(نخند منحرف) خیلی باحال با لهجه شیرین اصفهانی تعریف میکرد ...میگفت:
اِرِشمیـــدوس،
لباساشا کند،
پـــِرید تو آب و بعد همیجور لــخت و پــِتی اومــِد بیرون و ....یعنی درو دیواری واسه کلاسا باقی نمیموند با این حرفاش و دوستمم گفت معلم داداشش بوده و همون موقع یکی از پسرا گفته استاد عملی نشون بدین بهتر میفهمیمااا اونم گفته پاشو بیا خودت بکن نشون بده:))))حقش بود پسره ی بی ادب^_^

  257625

عاغا من دوران دبیرستانم اصفهان بودم بعدش یه معلم فیزیک بود (آقا) که اون قضیه ی ارشمیدس رو(نخند منحرف) خیلی باحال با لهجه شیرین اصفهانی تعریف میکرد ...میگفت:
اِرِشمیـــدوس،
لباساشا کند،
پـــِرید تو آب و بعد همیجور لــخت و پــِتی اومــِد بیرون و ....یعنی درو دیواری واسه کلاسا باقی نمیموند با این حرفاش و دوستمم گفت معلم داداشش بوده و همون موقع یکی از پسرا گفته استاد عملی نشون بدین بهتر میفهمیمااا اونم گفته پاشو بیا خودت بکن نشون بده:))))حقش بود پسره ی بی ادب^_^

  257565

اولین پست من واقعیت محض
خونه عموم دعوت شده بودم قرار شد پسر عموم بیاد دنبالم وسط راه نگه داشت یه تراول گذاشت کف دستم گفت ریحان برو یه بسته آدامس بگیر بیار ماهم رفتیم ادامس بگیریم توفروشگاهه یه بسته آدامس مانند نعنایی برداشتم فروشنده چپ چپ نگاه میکرد قیمتو ک گف تعجب کردم بهر حال پولو پرداختم تو فکر روحانیو برجام و گرونی اومدم بیرون اون بسته لعنتیه ادامس مانندو دادم به پسر عموم گرفته میگه به به میبینم طبعتم که سرده بش گفتم چی زر زر میکنی حرکت کن دیر شد یخورده خندید بسته لعنت شده رو داد دستم گفت نگاش کن دیدم کاندوم بود با طعم نعناع ماشین میلرزید از خنده هاش منم از خجالت نمیدونستم چه غلطی بکنم آب شدم رفتم تو زمین

  257526

اولین پست من واقعیت محض
خونه عموم دعوت شده بودم قرار شد پسر عموم بیاد دنبالم وسط راه نگه داشت یه تراول گذاشت کف دستم گفت ریحان برو یه بسته آدامس بگیر بیار ماهم رفتیم ادامس بگیریم توفروشگاهه یه بسته آدامس مانند نعنایی برداشتم فروشنده چپ چپ نگاه میکرد قیمتو ک گف تعجب کردم بهر حال پولو پرداختم تو فکر روحانیو برجام و گرونی اومدم بیرون اون بسته لعنتیه ادامس مانندو دادم به پسر عموم گرفته میگه به به میبینم طبعتم که سرده بش گفتم چی زر زر میکنی حرکت کن دیر شد یخورده خندید بسته لعنت شده رو داد دستم گفت نگاش کن دیدم کاندوم بود با طعم نعناع ماشین میلرزید از خنده هاش منم از خجالت نمیدونستم چه غلطی بکنم آب شدم رفتم تو زمین

  257466

اقا دو روز پیش داشتیم از دماوند با قطار کوپه ای با بابام برمیگشتیم تهران !،،، توی کوپه بجز من و بابام دو نفر دیگه هم بودند یک شیخ بسیار خوب و موجه و یک مرد معمولی که بهش میخورد مریض باشه بعد از نیم ساعت یک صدای عجیبی منو متوجه این کرد که این مرد مریضی باد فسق داره و هی تند و تند میگوزید ترررررر بعد از چند ثانیه ترررررر. تررررررر خودمونیم ها جاتون خالی نمیتونستم جولومو بگیرم که نخندم اما نشد و پفففففففف زدم زیر خنده با خندیدن منم روی بابام و روحانی محترم داخل کوپه هم باز شد و باهم کللللی خندیدیم حالا جالب اینجاست که خود اون مرده هم داشت میخندید!!"""""""؟؟!!!!!!

  257326

بچه که بودم خیلی شیطون بودم یه بار رفته بودیم خونه ی عمم اینا منم با پسر عمم رفتم تو اتاقش با هم بازی کنیم کنار اتاق دو تا از این تاس های کوچولو افتاده بود منم یه دونه از این تاس ها رو کردم تو دماغم بعد با تموم فشار دادام بیرون
پسر عمم با تعجب پرسید چجوری این کارو کردی منم یه دونه تاس از تاس های گوشه ی اتاق برداشتم بعد به امیر(اسم پسر عممه) گفتم بکن تو دماغت اینم اسکل بود کرد تو دماغش بعد به جای اینکه بهش بگم تاس رو با تموم فشار بده بیرون گفتم تاس رو باتموم فشار
بده تو اینم تاس رو با تموم فشار داد تو
منم دوییدم از اتاق بیرون رفتم پیش عمم بهش گفتم عمه امیر تاس رو کرده تو دماغش هر چقدر بهش گفتم نکن گوش نداد آقا عمم با تموم توانش دویید سمت اتاق امیر نفسش بالا نمی یومد هی نفس نفس میزد اینو برداشتن بردن بیمارستان که تاس رو از دماغش در بیارن از اون روز تا حالا من لو ندادم که کار من بود امیر هم هرچقدرگفت که من بهش گفتم تاس رو بده تو عمم باور نکرد.


بله من یه همچین بچه ی شیطونی بودم
وهم اکنون نیز نو جوان شیطونی هستم.

  257308

هر وقت پنکه میبینم یاد اول دبستان میفتم که بغل دستیم به جای سلام گفت بگو پنکه ، منم گفتم پنکه ، اونم گفت شورت بابات تنگه!و زد زیر خنده و اونقدر خندید تا گوزید و وقتی متوجه شد اونقدر گریه کرد تا عرعرش به هوا رفت، اما من در تمام این مراحل با قیافه اینجوری:| در تفکر بودم که چرا شورت بابای من تنگ است و رابطه آن با پنکه چیست!

  257225

تو دبیرستان یه دوستی داشتم تعریف می کرد که یه بار می خواسته برای یه نفر که تابحال نیومده بوده شهرما،به اصطلاح شهرمونو معرفی کنه. اینم چند باری تو حرفاش تاکید کرده که شهر ما یه شهر تروریستی هستش، بعد دوستم میگفت من میدیدم این همش با تعجب نگاه می کنه وهیچی نمیگه..
بعدا متوجه میشه که علتش چی بوده...

تروریستی ):

توریستی (:

شهرمون /:

  257180

تو مهمونی نشسته بودیم این بچه فامیل نه ماهش بود اذیت می‌کرد از مبل میرفت بالا این پسر عمو ما هم اسکل مثلا حواسش بهش جمع بود که نیافته آقا این بچه از رو مبل افتاد این مثلا میخواست زرنگی کنه بالش بندازه زیرش سریع که بچه چیزیش نشه
آقا تا این بالشتو پرت کرد زاررررت گوزید و بچه افتاد که هیچ بالشت افتاد رو بچه مونده بود تلف شه طفلک
اینم بدبخت کم نیاورد همونطور سینه خیز از در رفت بیرون
شنیده ها میگن که فعلا میگه کرونا گرفته و قرنطینه س ولی نمیدونه که گوزیده و به بچه ریده س

  257169

یه امیدی که زنده نگهمون میداره رفقاییه که میگن پسر بودیم می گرفتیمت

من خودم یه رفیق دارم نصف کلاسو قرار بود بگیره :)
سوگلیش هم من بودم °-° ناصرالدین شاهیه برا خودش

  257128

داشتیم تو کلاس زبان در مورد تیچر جدیدمون حرف میزدیم یهو یکی از بچه گفت این تیچره قدش مثل زرافه بلنده اخلاقم که نداره کلا باید بره بمیره

هممون حرفش رو تایید کردن وعمق واجعه اینجا بود که دیدیم تیچرمون کنار در وایساده داره نگاهمون میکنه سرش رو مثل زرافه تکون میده یعنی فقط درست داشتم سرم رو بکوبم به دیوار ????