دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 257326

تاریخ انتشار : فروردين 1399

بچه که بودم خیلی شیطون بودم یه بار رفته بودیم خونه ی عمم اینا منم با پسر عمم رفتم تو اتاقش با هم بازی کنیم کنار اتاق دو تا از این تاس های کوچولو افتاده بود منم یه دونه از این تاس ها رو کردم تو دماغم بعد با تموم فشار دادام بیرون
پسر عمم با تعجب پرسید چجوری این کارو کردی منم یه دونه تاس از تاس های گوشه ی اتاق برداشتم بعد به امیر(اسم پسر عممه) گفتم بکن تو دماغت اینم اسکل بود کرد تو دماغش بعد به جای اینکه بهش بگم تاس رو با تموم فشار بده بیرون گفتم تاس رو باتموم فشار
بده تو اینم تاس رو با تموم فشار داد تو
منم دوییدم از اتاق بیرون رفتم پیش عمم بهش گفتم عمه امیر تاس رو کرده تو دماغش هر چقدر بهش گفتم نکن گوش نداد آقا عمم با تموم توانش دویید سمت اتاق امیر نفسش بالا نمی یومد هی نفس نفس میزد اینو برداشتن بردن بیمارستان که تاس رو از دماغش در بیارن از اون روز تا حالا من لو ندادم که کار من بود امیر هم هرچقدرگفت که من بهش گفتم تاس رو بده تو عمم باور نکرد.


بله من یه همچین بچه ی شیطونی بودم
وهم اکنون نیز نو جوان شیطونی هستم.