یه بارم کلاس 6ام بودیم امتحان تاریخ داشتیم منم هی این مسجد شیخ لطف الله رو با یه مسجد دیگه قاطی میکردم روی لیبل نوشتم گذاشتم توی کتابم که زیردستم بود امتحان تموم شد منم از اون تقلبه استفاده نکردم گرفتم مچاله کردم گذاشتم زیر نیمکت
یهو دیدم یه دختره(صبا) داره با یکی از دوستام(نگار) دعوا میفته همینجوری که داشتن دعوا میفتادن یهو از رو حرص به معلم گفت که مهدیه تقلب کرده و آدرس تقلبمم داد:))
صبا از همین جا آرزو میکنم یه روزی یه جایی صدای گوز بیاد و بندازن گردنت و تا آخر عمرت به خاطر گوزی که ندادی صبا گوزو صدات کنن:)
این قسمت:خاطرات حرص درار قسمت1 (دخترک عقده ای)
خاطرات خنده دار
کلاس اول دبستان که تموم شد جشن برامون گرفتن وقتی از مدرسه اومدم خونه با ذوق و شوق گفتم خب دیگه من سواد دارم و دیگه نمیرم مدرسه . اون لحظه همه بهم خندیدن ولی نفهمیدم چرا تا اینکه اول مهر سال بعد مامانم هفت صبح بیدارم کرد و گفت پاشو برو مدرسه...
یه بارم خواب دیدم دارم لباس عوض میکنم برم مدرسه
بیدار که شدم دیدم شلوارمو تا زانو کشیدم پایین:/
خداروشکر تو خواب دستشویی جایی نرفتم:|||
نتیجه اخلاقی:هر کاری رو تو خواب نکنید
برگشتم خونه بابام گفت چیشده مگه قرار نبود ک امشب نیای ! شام خوردی؟
گفتم ن نخوردم نشد دیگه بمونم! گفت باشه رفت سریع چهارتا تخم مرغ نیمرو کرد گفت بیا پسرم قشنگ بخور سیر شی ده دیقه بعد از اینکه خوردم زنگ خونه رو زدن پیتزا اورده بودن
یه همکلاسی داشتم تعریف میکرد که یه بار رفته بوده پیش مسئول خوابگاهها تا
چند وقتی رو که اتاق مهمان بوده تخفیف بدن براش... مسئول
خوابگاههام برا اینکه بفهمه علت درخواستش چیه ازش میپرسه مشکل داری؟
این دختره ای کیو هم به اون منظور میگیره میگه: نه چه مشکلی.
مسئول خوابگاهام میگه پس برا چی میخوای تخفیف بگیری؟ تازه دوزاریش میفته که منظورش چیه میگه: اره اره مشکل دارم...
یه دورانی بود هندزفری میذاشتم بعد یه ربع میدیدم آهنگ پلی نکردم.
خدا رو شکر گذشت. -_-
دبیرستان یه معلم ریاضی داشتیم عصبی داغوون . آقا این یه روز اومد داشت تمرین حل میکرد بعد هرچی سوال میپرسید هیچکی جواب نمیداد از اول زنگ هم داشت غر غر میکرد. یهو وسط غرغراش خیلی جدی برگشت گفت گاهی اوقات فکر میکنم با یه مشت موجود غیر زنده طرفم. ینی شما اون لحظه تصور کنید از هرجای کلاس صدای پق خنده میومد. حس میکردی این پیرمرده تو تلویزیون که به نوه اش میگه گاهی اوقات کسی بهم توجه نمیکنه جلوته.
راهنمايى بودم دوستم اومد گفت با هاشمى بياييد تو حياط ميخوايم يچيزى مطرح كنم. رفتيم گفت سوميا ميگن اينطورى بچهدار ميشن. با بهت نگا ميكردم كه هاشمى گفت نه، از مرد خون ميگيرن ميزنن به زن، نميدونين مگه جنين اولش خونه؟ ديديم منطقى ميگه، سهتايى خداروشكر كرديم و رفتيم سركلاس جغرافى.
خدااااااااا
یه سریم تو مسجد بودیم حاج آقا وایستاده بود داشت با یه عده حرف میزد
یهو یکی از دختربچه های مسجدی با دوستاش اومدن سمت حاج آقا و طی یک عملیات از پیش برنامه ریزی شده قبای حاجی رو دادن بالا
بعد یکیشون با خنده گفت عه حاج اقا شماهم شلوار میپوشین؟؟؟>●<
هنوز دهه هشتادی ها ادامه دارن????????
آقا این معلم الزامات محیط کار ما یه بار یکی از بچه ها ازش فیلم میگیره میزاره اینستا،حالا اون دفعه بحث سر همین قضیه بود که بچه ها به خاطر همین نباید گوشی بیارن مدرسه و اینا،حالا یکی از بچه ها گفت اقا اصن کل اینستا فیلمای شماس کلا معروف شدین
اون وسط یکی برگشت گفت اره اقا مستحجن هم درموردتون ساختن????????????????
من: :-))
معلم: :|
خواهرزادم کلاس اول که دیگه الفبارو یاد گرفته بود یه روز خواهرم صبح بیدارش
میکنه که بره مدرسه اینم که سختش میومده بیدار شه، خیلی منطقی
به خواهرم میکه منکه دیگه سواد خوندن ونوشتن رو یاد گرفتم چرا باید بازم برم مدرسه؟؟
حلال زاده به خالش میره...
سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه دوستان!
امروز داشتم 4جوک رو میخوندم دیدم دوست عزیزمون ( کاربر ته دیگ سیب زمینی ) با یکی از شعرای من شوخی کردن.
(باران می بارد! به تک تک قطره ها سپرده ام...)
دوست عزیز فقط خواستم بهت بگم تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم . یعنی پوکیدم از خنده
یبارم رفتم روانشناس دو ساعت باهاش حرف زدم گفتم دکتر مشکلم چیه ؟
گفت ببین مشکلت اینه اینجا نونواییه منم شاطرم هرکی لباس سفید میپوشه دکتر نیس حالا پاشو برو
سلام. در دوران عقد یه سفر با خانواده نامزدم رفتیم شهرشون کرمان. بعد از دیدن ارگ، کویر، مسجد، آبشار و چیزهای دیگه شب برای شام دعوت شدیم خونه یکی از فامیل های دورشون. (به خاطر دیدن منِ داماد ^ا^) توی مسیر خونه فامیل شون من سر درد شدید گرفته بودم. هر چی قرص و خوراکی دادن فایده ای نداشت. توی خونه فامیل شون در حین پذیرایی، جام رو عوض کردم نشستم پیش پدر نامزدم. روی مبل دو نفره زیر پنجره باز پاسیو. پدر نامزدم پرسید سر دردت خوب شد؟ گفتم نه. خیلی درد داره. بعد یه لبخندی زد و گفت یه نفس عمیق بکش، زودی خوب میشه! :0 من موندم شوخی می کنن یا نه. اصرارشون هم شکم رو بیشتر کرد. یه نفس کوچیک کشیدم. دیدم یه بویی می آد! پرسیدم این بوی چیه؟ گفتن تریاکه!!!!! فامیلشون گفت بله ... ببخشید دیگه ... این همسایه طبقه پایین، خانمش رفته مراسم پاتختی ... دیگه رفقا جمع شدن و ...
من: 0_0
پدر نامزدم :))))) تأکید داشتن قشنگ عمیق نفس بکش ... بذار کامل بره توی ریه هات. سر درد که هیچی تمام مرضات رو برطرف می کنه.
فکر می کنین می خواستن معتادم کنن آیا؟!
امروز تو اقتصاد دبیر گفت:امید به زندگی در ایران در سال94 متعلق به افراد زیر 80 سال بوده.دوستم گفت: مطمعنم الان زیر 18 ساله.منم گفتم: برو بابا الان فقط جنین ها امید دارن اونم امید به اینکه تو ایران نیوفتن.
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 47545
کل بازدید: 512100269