دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  39241

آقا ببین تحریم چجوری شده محرک شم اقتصادی ما:دفتر مدیر مدرسه زیر کلاس ما بود،هیچی ی روز مدیر بدبخت می بینه آب داره از سقف چکه میکنه!بیچاره تو شوک که بالا نه دستشوییه نه آبدارخونه میاد بالا میبینه ببللههه یوگی و دوستان(من و دوستام)داریم برنجایی که به وسیله کندن موزاییک کف کلاس کاشته بودیمو آبیاری می کنیم!!تازه می خواستیم بهشون کود حیوانیم بدیم که دیگه اینا مجالمون ندادن و درجا اخراجمون کردن

  39232

يه روز با دوتا از اين رفيقامون داشتيم ميرفتيم جايى، يه آگهى رو ديوار ديديم واسه کار گفتيم زنگ بزنيم ببينيم چجورياس، قرار شد من زنگ بزنم
خلاصه زنگ زدمو دو سه تا سوال پرسيدم، يهو يکى از دوستام گفت: بپرس چند؟ چقد ميده؟
اونيکيم گفت بپرس ببين نيمه وقته؟
آقا منم هول کردم گفتم: چند وقته؟
بعدش سريع گوشى رو قط کردم، با حالت تعجب گفتم: قط کرد!
شانس اووردم دوستام نفهميدن وگرنه تا دو ماه سوژه بودم!!

  39231

یـــه استـــاد داریـــم بـــر حـــســـب زیبـــایی بـــه دانـــشـــجـــوا نمـــره میـــده
منـــکه گمــــونم 2-3 بشـــم حـــدودا
ای خــــــدا....

  39229

هههییی خدا زن لجباز نصیب هیچ مرد مسلمونی نکنه!!!
دوستم تعریف میکرد:
مامی و باباش شب باهم دعواشون شده بوده صبح مامیش هرچی لباس(کت شلوار)شوهرش داشته میده به این پلاستیک فروشا جاش یه سبد میگیره اونم با هزار ذوق و شوق!!!
فک کن!فقط دست کم یه تومن پول کت شلواره بوده شب باباش برمیگرده در کمد باز میکنه اول فکر میکنه اتاقو اشتباهی اومده بنده خدا اصلا تو ذهنشم نمی گنجیده که...القصه وقتی می فهمه همون جا می شینه اشک شوق میریزه بخاطر این ازدواج موفقش ینی بیچاره اندازه ده سال پیر میشه الانم که دیگه تو امین آباد تحت درمانه

  39219

اغا برج ايفل تو حلقم اگه دروغ بگم
يه شبي يكي از رفيقاي بابام(جوون بود)خونه ما بود كه يه دفعه يه نفري با تمام قدرت شروع كردن به زدن در خونمون، اونم نه يه بار،چندين دفعه با تمام قدرت درو زد كه پدرم گفت(جلوي رفيقش): اين چه ادم احمقيه داره اينطوري در ميزنه؟برو درو باز كن ببين چه خريه؟
من رفتم درو باز كردم كه ديدم بله پدر همون رفيق بابام بود
من در حال تعجب (:
بابام سرخ شده):
رفيق بابا در حال گاز زدن زمين(:
احمق و خر(:

  39217

لیدیز اند جنتلمن
نشسته بودم تو تاکسی تریپ کت و شلوار و اینا یه دفه راننده گفت مهندس این قضیه ی 21 دسامبر چیه ( یه هفنه قبل از 21 دسامبر بود )
من : چن تا نظریه وجود داره .
راننده : یه چیزایی شنیدم ولی نمیدونم واقعیت داره یا نه؟؟؟؟(خودش الان دیگه جواب رو فهمیده دیگه )
من : اول که هرچی خدا بخواد همون میشه و در مورد سوال شما یه سری افراد نظریه ی یه پیش گو رو مطرح می کنن .
یه هو یه دختره که صندلی عقب نشته بود گفت نه من شنیدم سه روز شب میشه
حرفشو قطع کردم گفتم اون یه نظر دیگس بهش میرسیم (تریپ معلما رو داشتما)
خلاصه این همه واسه جماعت تو تاکسی صحبت کردم و بقیه هم چیزایی رو که می دونستن می گفتن و آخرش می گفتن
آقای مهندس درسته ؟؟؟؟ ( حالا خوبه هنوز درسمون تموم نشده و مهندس نشدیما )
هیچی دیگه آخرای بحث بودم که یه هو دختره گفت خوبه ها اگه سه روز سرما بشه و تاریک بشه دیگه سه روز نمیرم دانشگاه .
یارو حاظر بود نابود بشه ولی نره دانشگاه . حالا یکی بیاد واسه این توضیح بده. نه واقا باید یکی براش توضیح بده ها .

  39209

رفتم در خو نه دوستم ایفو ن پایین و زدم طبقه بالای برداشت گفتم احسان هست گفت طبقه بالا رو بزن
زدم دوباره اون برداشت گفت ایفون خرابه در بزن در زدن اون اومد دم در دیگه هنگ کردم از تو کوچه صداش زدم احسااااااان یهو دیدم همسایه بغل دستیشون اومد بیرون گفت با من کار داشتی
دو پا داشتم دو پادیگه از یکی گرفتم الفرار
اخرشم فهمیدم کوچه رو اشتب رفتم

  39199

چند وقته پیش رفته بودیم بازار بزرگ تهران همین طور که طبقه هارو میگشتیم به شخصی برخورد کردم حالا من هی چپ میرم اونم چپ میره من راست میرم اونم راست میره آخر سر گفتم برو گمشو اونور دیگه که بعد سرمو بلند کردم دیدم این آینه اس و دارم به خودم فحش میدم چه قدر مردم بهم خندیدن

  39198

رفتم تو یه جمعی نشستم
بعد از مدتی یکی از بچا پاشد رفت بیرون
اینایی که نشسته بودن شروع کردن پشت سرش بد گفتن
منم چنتا حرف پروندم
خلاصه مطلب ،
ای نامردا نقششون این بوده که از زیر زبون من حرف بکشن و بخاطر همین منو تو تله انداختن و به ای روش منو امتحان کردن
بعد از اون ماجرا تو هرجمعی که حرف کسی بیاد وسط اگه اون طرف بـَدَم باشه من خوبیشو میگم
دیگه نمی خوام ضایع بشم
غیر ممکنه شما هم تو تله نیافتاده باشین!!

  39177

من یادمه 3 سالم بود داداشم هم 2 سالش بود.
ما دو تا تو پذیرایی تنها بودیم، یه آواژور هم گوشه پذیرایی بود!
منم سیمش رو کندم بعد دو سر لخت سیو رو گذاشتم رو لپ داداشم اونم با دست دو سر سیمو نگه داشت منم دوشاخه رو زدم تو پریز!!!!
هان؟ چیه؟ چرا اینطوری نگاه میکنی؟
هرچی گفتی خودتی!
خوب میخواستم ببینم داداشم مثل لامپ روشن میشه یا نه آقا جان آزمایش کردم بالاخره یکی باید در راه علم فداکاری کنه یا نه؟!!!
هیچی دیگه خدا رحم کرد ولی داداشیم تا یه هفته لپ هاش گل انداخته بود و قرمز بود...
یعنی یه همچین آدمی هستم من!!!
بعد از اولین پستم که اون نوسان میرا بود، آره همون استقبال شد منم ذوق مرگ شدم گفتم بذار خاطراتم رو براتون بگم حالا اگه استقبال بشه بازم براتون تعریف میکنم!

  39140

آقا کچل شم اگه دروغ بگم!!!
داش بزرگم با پسر عمم زدن به تیپ و تاپ هم و کلی دعوا کردن و داش بزرگم زده پسر عمم رو داغون کرده من رفتم خونه دیدم مامانم اعصبانی و داره با داداشم دعوا میکنه و داداشم هم داخل اتاق خودش بود من هم نشستم رو مبل نگاه ب tv آقا مامان ما همینجور که داشت حرف میزد و ظرفی که هم دستش بود تا رسید نزدیک من گررررووووپسس زد تو سر من و رد شد!!!!!
من بدبخت هم سه روز سه شب گیج منگ بودم!!!
مامان عصبانی که من دارم!!!!

  39137

آقا مدرسه ما و یه مدرسه دخترونه نزدیک همن...ما که دیگه بزرگ شدیمو سرویس به کارمون نمیاد با برو بچ با تاکسی میایم یه دختره ام اکثرا هم مسیرمون(دانش آموز همون مدرسه هست)یه بار معلوم بود حالش خوش نیست سوار شدنی کلش محکم کوبیده شد به بالای ماشین بعد از n بار در و بستن و بسته نشدن همچین محکم کوبید زبون بد بخت راننده هه بند اومد از وضع کرایه دادن و قیافه ی علامت سوالش و .... و .... و .... بگذریم رسیدیم دم مدرسه یهو دیدیم این یارو ام داره پیاده می شه......
ما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برو بچ مدرسه((((((((((((((((((((((
راننده)))))))))))))))))))))))))))
دختره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  39103

عاقا يه بار نصفه شب پيش خواهرم خواب بودم تو خواب ديدم كه يه چاهه از توش يه اژدها مياد بيرون كه منو خواهرمو بخوره.تو خواب و بيدار بودم خير سرم پاشدم خواهرمو بيدار كردمو داد ميزنم كه بگيرينش بگيرينش!!!!نگو همون لحظه خواهرم هم داشته خواب جنگي ميديده كه خودش هم اونجا فرمانده بوده اونم پاشد داد ميزد حمله كنيد!!! ....حمله كنيد!! ...از تير بار استفاده كنيد... خلاصه آشفته بازاري بو واسه خودش !!!يه آن به خودمون اومديم ديديم پدر مادر بيچارمون دارن تو اتق ما بال بال ميزنن !بيچاره ها فكر كردن جنون گرفتيم !!! :)

  39102

یه روز رفته بودم خونه ابجیم بچه خواهرم خواب بود... ماهم عاشقشیم اولین بچه ی خونواده بود خلاصه انقدراین ور اونورش کردیم بیدار شد...حالا با یه هیجانی دارم بهش میگم:قربونت برم...فدات شم ...قشنگم عشق منی تو من میمیرم واست...
خیره خیره تو چشام نگاه کرد گفت:خفه شو بابا!!!!!!!!!!!!!!
ینی کل احساساتمو به چالش کشید!!!

  39096

یه روز که مامانم مریض بود دکتر رفته بود من شدم اشپزباشی!
خدا اون روزو نصیب هیچکس نکنه:دی اول خاسم کوکو سیبزمینی بسازم!سیب زمینیارو یه 1ساعتی گذاشتم اب پز بشه ولی بازم سفت بودن!خسته شدم پوستشونو کندم بردم سرخشون کنم سیب زمینی سرخ کرده بخوریم!!بعد دیدم سر سرخ شدن پخش شدن! با تخم مرغ دقیقا آش شد تازه رنگشم مشکی تیره شد!0-0
بابام واسه اینکه تو ذوقم نخوره همشو خورد!من رفتم واسه خودم تخم مرغ شکوندم =))))