دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  100687

اعتراف میکنم بچه که بودم برای گربه ها توی باغچه حیاطمون چاله میکندم که بیوفتن توش دستو پاشون بشکنه.
بعلللله همچین آدم خطرناک و سادیسمی بودم من:-))))

  100667

اعتراف میکنم یکی از تفریحات کودکیم این بودکه وقتی چیپسو میخوردیم پامونو میزاشتیم دهنه ی چیپس بعد بااون یکی پامونو میکوبیدیم روش پااااااااارقی صدامی کرد مام مثل خر کیف میکردیم...بعله یه همچین بچه های سرخوشی بودیم ما..........

  100660

اعتراف میکنم وقتی شبا ماشینو تو کوچه روشن میذارم که در پارکینگو باز کنم و ماشینو ببرم داخل همیشه گوشیمو با خودم برمیدارم چون میترسم یه وقت ماشینو بدزدن و گوشیم تو ماشین بره.

لایک:خو دیوونه اصن در ماشینو قفل کن!
لایک:تو هم از اونایی هستی که تمام زندگیشون گوشیشونه؟!
لایک:بچه مایه داره!
لایک:من اصن ماشین ندارم که چیزی توش بره!

  100652

دیروز داداشم میخواست بره مسافرت بعد مامانم یه ملافه سفید آورده میگه بیا اینم ببر لازمت میشه ، منم که تازه از راه رسیده بودم گفتم : په ای کفن مال کیه !!!!
اعتراف میکنم که 4 تا پس گردنی خوردم.

  100618

اعتراف میکنم که یه بار تو بچگی رفتم مهمونی شربت سن ایچ(پرتقالی)اوردن. بعد یه مدت زنا رفتن تو حیاط و مردا هم رفتن بیرون.منو پسر عموی عقل کلم رفتیم سراغ شربت!چه می دونستیم باید اول اب بریزی بعد بخوری!؟خلاصه همین طور سن ایچ رو سر کشیدم و تا یه مدت احساس ژله بودن بهم دست داد.

  100591

اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم همیشه هر وقت خوابم نمیبرد شروع میکردم به سر و صدا در آوردن تا بقیه هم از خواب بیدار بشن !
حتی یکبار هم مامانم خور و پف میکرد و منو از خواب پروند ، منم صداش زدم که مامان خور و پف نکن ، بعدش خلاصه اونم خواب از سرش پرید و بعدش منو به کلمات زیبا و قصار فحش دعوت کرد و هیچی دیگه نصف شب بود افقی هم در کار نبود ! مجبور شدم زمین رو گاز بزنم !

  100557

اعتراف میکنم یکی از فانتزیای من و داداشم توبچگیا این بود که خواب خرگوش ببینم (میدونید اخه زمان ما میگفتن هر کی خواب خرگوش ببینه پولدار میشه و ماهم جوگیررررررررررررررر) خخخخخخخخخخ

  100554

>> ! ? تنوع در علامت اختصاصی مختصر زی زی گولو ؟ ! <<
اعتراف میکنم بچه بودم یه پیکان خریدیم (نخند اونموقع پیکان در حد پراید الان ارزش داشته)
منم از شوق و ذوقم رو صندلی نمیشستم هی بلن میشدم از سر جام
بعدش یه ماشین از پشت زد بهمون
بابام پیاده شد پلیس اومد و خودتون ادامشو میدونید
بعدش بابام اومد تو ماشین من گفتم چی شد؟ بابامم گفت که
پلیسه میگه تقصیر این دختر شماست(فهمیدین پس دخترم ؟^ــ^)از جاش بلن میشه راننده پشتی نمیتونه فرمونه ببینه.
اعتراف میکنم که تا 10 سالگی به این سخن بابام اعتقاد شدید داشتم!

  100537

‏‎¥¥¥‎ Mosen69¥¥¥
اعتراف میکنم تلخ ترین خاطره ای که از دوران دبستان به یاددارم، قرقره کردن فلورایدای آبی رنگی بود که بعداز تموم شدن مراسم صبحگاه انجام دادنش اجباری بود وکافی بود یه ذره از اونو قورت میدادی تا تلخی روزگارو بچشی!!
دادا اگه یادد_س بکوب پ...

  100531

اعتراف میکنم یه بار واسم خواستگار اومده بود منم خیلی استرس داشتم...
مامانم صدام کرد که بیام منو ببینن...
وقتی رفتم تو سالن یه دفعه هول شدم به جایی اینکه بگم :سلام
بلند گفتم :بسم الله رحمن الرحیم!!!!
0-0

  100521

اعتراف میکنم
بچه که بودم وقتی شنیدم قراره خونمون بفروشیم
بریم یه جای دیگه
تصمیم گرفتم جاهای خومنون که تابحال نشسته بودم بشینم
واقعا نمیدونم انگیزم چی بود
یعنی من همچین ادمیم^^

  100488

اعتراف میکنم میخواستم مانتو مو اتو کنم شال مامانمو انداختم روش تا رنگ مانتوم نره ولی درجش خیلی زیاد بود شال مامانم سوخت الان 3 ساله که شال تو کمدمه و هنوز مامانم دنبال شالش میگرده
لایک=اگه جای مامانت بودم خفت میکردم
لایک=منم ازاین کارا کردم

  100487

اعتراف می کنم وقتی کوچیک بودم و از کنار کوره های آجر پزی جاده ساوه رد می
شدم از مامانم پرسیدم اینا چیه ؟ مامانم منو سرکار میذاشت و میگفت اینا
چاهن برعکسشون کردن تا خشک شن . خداوکیلی من تا دبیرستان فکر می کردم اینا
چاهن . از اون بدتر اینکه بزرگ که شدم خواستم این ترفند رو به داداش کوچیکم
که حالا 7-8 ساله بود بزنم ؛ یهو یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و کفت
خودتی !! مگه چاه رو هم برعکس میکنن. تازه اون موقع بود فهمیدم چه گلابی
هایی بودیم ما . نسل سوخته به ما می گن

  100485

یکروز تو خیابان خیام روبروی دادگستری پیاده راه میرفتم و گلوم بشدت چرک
داشت منم حواسم نبود یک تف خیلی خلطی انداختم بطرف چپم اونم باشدت تمام ولی
صدای از اصابت با زمین نشنیدم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم وای افتاده
رو یقه کت سفید یک وکیل و اونم خشکش زده بود و منو با عصبانیت زیاد نگاه
میکرد من میخواستم بترکم از خنده ولی خودمو نگه داشتم رفتم پیشش و عذر
خواهی کردم و با دستمال کاغذی که دستم بود شروع کردم به پاک کردن که دیدم
مثل پنیر پیتزا کش میاد و بدتر شد وکیل بیچارهمداشت میترکید از ناراحتی داد
زد ول کن مرتیکه گند نزن دیگه منم سرمو انداختم رفتم وتا 2 روز همش قیافه
اون بیچاره را که یادم میافتاد میترکیدم از خنده.آقای وکیل ببخشید

  100369

واقعیتش ما اولین روزی که کامپیوتر خریدیم تمام صفحه کلید رو برای روشن شدنش امتحان کردیم اخرش گفتیم بچه همسایه اومد کلید رگ کیسو زد ما هم تا ساعاتی تو افق محو شدیم
واسه خاموش کردنش اپریز کشیدیمش
کامپیوتر:خاک بر سزتون
ما: خاک بر سرمون
صفحه کلید :)