دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  100990

K : E @@@@@
اعتراف میکنم تو خونه ما آبلیمو خودش به تنهایی نقش شربت پرتغال و شربت گل و شربت آناناس ، رانی ، شانی ، شادلی نوشابه و .... رو بازی میکنه ^__^ لامصب هر وقت یکی از موارد بالارو خواستیم مامانمون گفت برو شربت آبلیمو بزن بخور ^___^

  100939

اعتراف میکنم بچه که بودم نقشه ایران رو میذاشتم جلوم بعد هرطرف که بالای نقشه رو به اون بود رو نشون میدادم میگفتم شمال اون طرفه :|

  100916

اقا ما تو خونه قبلیمون شومینه داشتیم(بله.پولدار بودیم!)خواهرم همیشه میرفت تو شومینه می خوابید.یعنی ما هر روز با یک گودزیلای زغالی طرف بودیم!!

  100912

اعتراف میکنم یه بار بچه بودم (2سال ونیم)رفتم پشت تلویزیون یهو جوگیر شدم حس قهرمانانه پیدا کردم تلویزیونو انداختم رو بابام ..تلویزیون از وسط نصف شد !تازه بعدش رفتم جعبه ابزار پرت کردم رو بابام و در رفتم!!!!!!!!!

  100904

اعتراف ميكنم كه روز اولى كه رفتم مدرسه و هنوز خوندن بلد نبودم،عين گيجا تا وقتى كه اعلام كنن برين سر كلاس هى از اين صف ميرفتم تو اون صف،آخرشم با صف پنجم رفتم تو كلاسشون!وقتى معلم حضور غياب كرد تازه فهميدم اشتباهه.حالا هى به معلمه ميگم من كلاس اولم ميگه تو اگه كلاس اولى من هنوز متولد نشدم!
من:|
معلم:D
بچه ها هم تصورش با خودتون!

  100830

@@@@@ پیـــــکان جوانان @@@@@

اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !

  100829

من 4 سالم بود که پدرم فوت شد(سال1365).تلویزیون آدمایی رو نشون میداد که مصاحبه میکنن یا دارن تو جبهه ها میخونن.مادم میگفت اینا شهید شدن. اون موقع من فکر میکردم که هر کی از این دنیا بره یه روزی زنده میشه وبرمیگرده پیش خانوادش و میره تلویزیون مصاحبه میکنه.همیشه منتظرش بودم پیش خودم میگفتم من که دارم بزرگ میشم اگه بابام بیاد نکنه منو نشناسه،اصلا من روم نمیشه برم بغلش.خبر نداشتم که....من سالها با این تصور اشتباه ولی شیرین زندگی کردم.

  100802

اعتراف میکنم یک وبلاگ درست کردم داخلش پر از منظره و طبیعت واین جور چیزهاست بازدید کننده که ندارم البته به کسی نگید ها روزی100مرتبه خودم میرم داخل وبلاگم تا امارش زاد بشه
یک پیشنهاد جوان پسند
عکس چهار تا دختر بزن توش تا امارش صد برابر بشه
چهار تا حرف عاشقی جوان پسند داخل قرار بده
این همه طرفدار فور جوی اینجاست ادرس بده از روی دلسوزی بیان امارتو زیاد کنند

  100800

****سنگ شیشه ای****
اعتراف میکنم وقتی بچه بودن هر وقت خواهرم دستشویی یا حموم میرفت.منم یه جا قایم میشدم تا وقتی اومد بیرون سریع بپرم جلوش و بگم پخ پخ خخخخخخخخخ
م.
یادش بخیر کودکی...
لایک:های گفتی!!!

  100785

دختره بهم زنگ زده میگه ببخشید شما اون روز توی خیابون به من شماره دادی(کلک جدید دختراست تازه مد شده)منم گفتم ببخشید یادم نیست
بعدم بهم گفت شما ماشین دارین گفتم بله چه ربطی داره بعد اون گفت اونی که بهم شماره داد پرشیا داشت
شما هم پرشیا داری منم یه دروغ کوچولو گفتم بهش مزدا3 دارم بعد درجا حرفشو عوض کرد گفت اره اره اشتباه گفتم مزدا 3 بود
یعنی اگه میگفتم گاری دارم چی میگفت 0_o

  100776

اعتراف میکنم هفته پیش خواستیم وسطی بازی کنیم، منم با اعتماد به نفس بالا جلو اون همه ادم بجای اینکه بگم بیاید یارکشی کنیم گفتم:بچه ها بیاید جفت گیری کنیم دیگه !
حضار: :))))
وسطی :|
قانون تفکیک جنسیتی o.O
من :$$$$$

  100765

اعتراف میکنم بچه که بودم اومدم کمک مامانم کنم رفتم توالتو شستم فقط اون گوشه ها که این برس گنده نمیرفت از مسواک پدر بزرگوار استفاده میکردم خب بچه بودم نمیفهمیدم.

  100741

اعتراف میکنم هر وقت خودمو تو آیینه نگاه میکنم میگم:
چقد تو خوشگلی فدات شم(((:
لایک:همش یکم اعتماد بنفسه !!!!!!!!!

  100726

اعتراف می کنم.....
هر روز که مترو سوار میشم فکرم اینه که قطار خراب بشه و وسط راه بایسته...
بعد من با اون چکش مخصوصه بزنم شیشه قطار رو بشکنم....
یعنی میشه؟

  100692

مخاطبا در موبایل اینجانب به این صورت است:
خانوم جدی
تپلو
بادمجون قدیم
بادمجون جدید
والیبابیست
حرفه ای تو تقلب
آروم
کیم
باقالی پلو
دوبل باقالی پلو
گلابی
بوفالو
ستی
شیمی
لایک کنید plz