اعتراف میکنم چند روز پیشا شیرینی خامه ای خریده بودیم خوردیم یه چند تاش موند بعد من هوس کردم ولی نمیخواستم کسی بفهمه من خوردم واسه همین همشونو از وسط باز کردم خامه های توشو خوردم گذاشتمشون سر جاش بعد هر کی شیرینی میخورد دیدنی میشد(پیش خودش میگف اینا چرا خامه ندارن) البته من زرنگتر از این حرفام یکم خامه گذاشته بودم بمونه بععععععععله اینجوریاس.
لایک:شیکمو
جواب لایک: خو چیکار کنم دوس دارم
اعتراف میکنم
اعتراف میکنم دیروز اومدم 3تا مطلب گذاشتم فقط یکیش تایید شد؛ امتیازم همون -12 موند
الان احساس بیهودگی میکنم
شمام این حسو تجربه کردین عایا؟ oO
اعتراف میکنم من هر روز تو اینترنت درمورد جن تجقیق میکنم.
شب از ترس این که جن بیاد تواتاق پیش خواهرم می خوابم…
اعتراف ميكنم:دیروز اجی کوچولوم (2سالشه) خیلی اذیتم کرد ... تمام آب شیشه ش رو ریخت رو کتـابـام ... منم توی سوپش فلفل ریختم ... خیلی حساسیت داره به فلفل ...!
اخی ... بیچاره تا امروز سرفه میکرد ...!
یکم پشیمـون شدم...!!!
اعتراف میکنم وقتی آخرای اول ابتداییم بود و ئرس "او"استثنا را خونده بودیم با بابا و مامانم رفتیم بیرون
اونا یه بادکنک واسم خریدند خیلی دوسش داشتم بعد اینکه گرفتیم رفتیم یه مغازه دیگه نمیدونم خانومه دستش چی بود که تا بادکنک به دستش خورد ترکید.منم گریه و زاری که یکی دیگه میخوام
بابام گفت باشه حالا بیا بریم خونه یه روز دیگه یه بادکنک "او"استثنا واست میگیرم که نپوکه.منم باورم شدو آروم شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من:(((((((((((((((((((((
بابام و بقیه:)))))))))))))))))خوشحال از اینکه منو گول زده!!!!!!!!!
هنوز وقتی اون جا که بابام اینو بم گفت میریم من یادم میافته
اعتراف تلخ زندگیم اینه که:
موقعی که بچه بودم میخواستم برم دشششششششویییی tvرو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه,
وقتی که میومدم دوباره tvرو روشن میکردم میدیدم کارتون تموم شده کلی گریه و زاری میکردم به مامانم میگفتم کار تو بوده روشنش کردی کارتونم تموم شد
همچین بچه مغز فندقی بودم
خوووووووو مگه چیه؟نخند بابا
اعتراف میکنم بخش 2
اعتراف میکنم من جوجه هامو انداختم تو رنگ مرد گربه نبردش
اعتراف میکنم من سگ باغمونو با سنگ زدم زمین نخورد
اعتراف میکنم تو بچه گی دکور های خونه از دست من اسایش نداشتن
اعتراف میکنم شب از خواب بیدار میشدم میرفتم بستنی میخوردم
دومین پستمه
ععتراف میکنم بچه که بودم خیلی دوست داشتم از کلمه (خزعبلات)و (افاقه)استفاده کنم اما موقعیتش پیش نمیومد هر وقتم پیش میومد یادم میرفت
اعطراف میکنم خیلی دوست داشتم زنگ بزنم آتش نشانی اما بازم موقعیتش پیش نمیومد تا چند روز پیش که توآسانسور گیر کردیم که هم
آتش نشانی اومد هم اورژانس.3 نفر بودیم نزدیک بودخفه شیم بمیریم اما خیلی کلاس داشت.
اماالان فقط هلیکوپتر امداد دلم میخواد
برام دعا کنید خیلی دارو خوردم (افاقه) نکرد
چند وقت پیش با دامادم رفته بودم ماشینمو بفروشم بعددامادم هی میگفت چون قطعی نشده هنوز که ماشینو قراره بفروشی اسم ماشین خودتو نبر هرچیزی دیگه ای دوست داری بگو(منظورش اینه که شگون نداره ادم رو ماشینش قیمت بزاره)
خلاصه همینجوری گذشت تا مابا هم رفتیم به یه نمایشگاه ماشین
دامادم گفت تو برو بپرس بیا من دیگه نمیام اقا منم رفتم داخل بعده سلام علیک به یارو گفتم ببخشید اقا من یه تیره برق دارم میخوام بفروشم
یعنی فکر کنین وسط یه اتاقین ودورتادورتون ادم نشسته یارو یهو زد زیره خنده دیگه همه داشتن میخندیدن منم درحالی که از شرمندگی اینقدر خون توی صورتم جمع شده بود و داشت از چشمام میزد بیرون از نمایشگاه داشتم میومدم بیرون که مرده گفت اقا کجا داری میری منم درحالی که حول شده بودم گفتم تیره برقو بدجایی پارک کردم الان میام
یارو دیگه ترکید منم وقتی درو بستم تازه فهمیدم چی گفتم هیچی دیگه
توراهم چند تا ف ح ش به دامادم دادم که یکم خالی شم ^_^
اقا وقتي دبستان سر كلاس بوديم معلممون گفت بياين بازي جابجايي(يكي ميره بيرون جاي يه چيزي عوض ميشه اون بايد بفهمه چي جابجا شده)دوستم با اسرار (اصرار...)موفق شد بره بيرون اقا هنوز كار جابجايي تموم نشده بود با هردنگي پس گردني مدير محترم داخل شد. مدير داد ميزد (باز چه غلطي كردي از كلاس بيرونت كردن) تا معلممون حقيقت گفت طول كشيد بيچاره هنوز داشت كتك ميخورد. اخه مديره...اول سوال كن (ديدين چه باادبم نگفتم مدير كصافططططط)
من 4 سالم بود که پدرم فوت شد(سال1365).5یا6 سال بعد یه روز که همه (ما 4تا خواهر و برادر و مامانم)نشسسته بودیم یهو من گفتم:من بستنی میخام.بعد مامانم پول داد به داداشه بزرگتر از من(من از همه کوچیکترم) ، دادشم رفت و 4تا بستنی خرید و خوردیم.مامانم گفت امروز بدترین زور عمرم بود چونکه 50تومن بیشتر تو خونه نبود.40تومن بستنی خوردیم 10تومن دیگه داریم.مزه تلخ اون بستنی هنوز تو دهنمه و صد البته شهامت "مادر"
اعتراف ميكنم تو مغازه روبرو يه دختره كار ميكرد كه هميشه منو نگاه ميكرد. هميشه نگاهش به من بود. من فهميدم كه عاشقم شده خواستم سر حرفو باز كنم. گفتم خانم فلاني...
ديدم داره بغل منو نگاه ميكنه.
اون موقع بود كه به اشتباه خودم پي بردم.
خداروشكر بعد دو ماه چشماشو عمل كرد و خوب شد
آقا یه خاطره ای که از بچه گی دارم اینه با یه شوقی میرفتم بیرون برا بازی بعد چون یزره توپل بودم همه که یار کشی میکردن آخرین نفر من میموندم حتی بهترین رفیقمم منو انتخاب نمیکرد حتی بعضی وقتا سر این که منو نمیخوان با هم دعواشون میشد خدا شاهده الان دارم با بغض این مطلبو مینویسم هعی خدا قربون کرمت لطفا آدما راز داری باشید دیگه نمیتونستم این مطلبو تنهایی نگه دارم
اعتراف میکنم من الان دشک بچه گیامو ببینی همش زرده:)
اعتراف میکنم دو تا بچه ی کوچیک میبینم دعواشون میاندازم
اعتراف میکنم موبایل بابام از دست من افتاد(از پنجره)دزد نبردش
اگه بازم میخواید لایک بالای 200
اعتراف میکنم اولین بار به پرادو گفتم پرایــــــــــدو...
لایک=هم دردیم!
لایک=عجب مغزی داشتی تو!
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 51792
کل بازدید: 512401001