دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 101406

تاریخ انتشار : شهريور 1392

چند وقت پیش با دامادم رفته بودم ماشینمو بفروشم بعددامادم هی میگفت چون قطعی نشده هنوز که ماشینو قراره بفروشی اسم ماشین خودتو نبر هرچیزی دیگه ای دوست داری بگو(منظورش اینه که شگون نداره ادم رو ماشینش قیمت بزاره)
خلاصه همینجوری گذشت تا مابا هم رفتیم به یه نمایشگاه ماشین
دامادم گفت تو برو بپرس بیا من دیگه نمیام اقا منم رفتم داخل بعده سلام علیک به یارو گفتم ببخشید اقا من یه تیره برق دارم میخوام بفروشم
یعنی فکر کنین وسط یه اتاقین ودورتادورتون ادم نشسته یارو یهو زد زیره خنده دیگه همه داشتن میخندیدن منم درحالی که از شرمندگی اینقدر خون توی صورتم جمع شده بود و داشت از چشمام میزد بیرون از نمایشگاه داشتم میومدم بیرون که مرده گفت اقا کجا داری میری منم درحالی که حول شده بودم گفتم تیره برقو بدجایی پارک کردم الان میام
یارو دیگه ترکید منم وقتی درو بستم تازه فهمیدم چی گفتم هیچی دیگه
توراهم چند تا ف ح ش به دامادم دادم که یکم خالی شم ^_^