دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 101479

تاریخ انتشار : شهريور 1392

اعتراف میکنم وقتی آخرای اول ابتداییم بود و ئرس "او"استثنا را خونده بودیم با بابا و مامانم رفتیم بیرون
اونا یه بادکنک واسم خریدند خیلی دوسش داشتم بعد اینکه گرفتیم رفتیم یه مغازه دیگه نمیدونم خانومه دستش چی بود که تا بادکنک به دستش خورد ترکید.منم گریه و زاری که یکی دیگه میخوام
بابام گفت باشه حالا بیا بریم خونه یه روز دیگه یه بادکنک "او"استثنا واست میگیرم که نپوکه.منم باورم شدو آروم شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من:(((((((((((((((((((((
بابام و بقیه:)))))))))))))))))خوشحال از اینکه منو گول زده!!!!!!!!!
هنوز وقتی اون جا که بابام اینو بم گفت میریم من یادم میافته