دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  103299

******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟)علامت اختصاصی abas_m223
اعـتـراف مـی کـنـم یـه بـار یـه نـفـر یـه آدرســی رو گـم کــرده بــود از مــن کــه کـنـار جـاده بـا دوسـتـام وایـسـاده بــودم پـرسـیــد آقــا فــلان آدرس کـجــاست؟؟؟
کــاغـذشـو گـرفــتـم گـفــتـم ایــن خـیــابـانـو مـی بـیـنـی؟؟؟
ایـنـو مــســتـقـیـــــــــــــــــــم مـیـگـیـری مـیـرسی بـه یــه مــیـدون.. مــیــدون رو دور مــیـزنی مــیــرسی بــه یــه فـرعــی بــعـد فــرعـی رو مــی پـیـچـی صـــــــــــاف مـیـای مـیـری تــو بــــاســن مــن، مــن چـه مــیـدونــم کـجـاسـت آخــه مــرد حـسـابـی ! ^_^ :v
یـارو خـشـکـش زد ,دوسـتـام پـیـشـم نـبـودن یـارو کـشـتـه بـود مـنـو ^_^


  103298

******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟)علامت اختصاصی abas_m223
اعـتـراف مـیـکـنـم ,ایـنـبـار نـه اعـتـرافـی خـنـده دار,بـلـکـه اعـتـرافـی جـمـعـی...
گـاهـی پــای کـسـی مـی مــانــی ...
کــه نــه دیـدی اش ....
نــه مـی شـنـاسـی اش.....
فــقــط حـسـش کــرده ای ....
تــجـسـمــش کــرده ای....پــشـت هـالـه ای از نــوشــتـه هـای مــجــازی تـوی پــیـج مــجـازی اش ...
کــه هـر روز مـیــخــوانـی و در جـوابـش مـیـگــویــی...
" لایـــک" !!!

  103294

من 4 سالم بود که پدرم فوت شد(سال1365).ما حدود 30تا گوسفند داشتیم.تابستونا بره هایی که باید میفروختیم رو از گله جدا میکردیم و از صحرا میووردیم داهات تا پروارشون کنیم واسه فروش.وظیفه من به چرا بردن گوسفندا از صبح تا غروب بود.اون موقع ها من برعکس همه بچه ها آرزو داشتم زودتر مهر بشه برم مدرسه تا یه کم استراحت کنم. ولی این رو هم میدونستم که خرجی 1ساله زندگی ما به فروش این گوسفندا وابستس.

  103293

اعتراف میکنم وقتی که خیلی بچه بودم ; هر وقت میرفتم خونه ی فامیلامون; هنوز وارد هال و پذیرایی نشده بودم میگفتم : خوردنی چی دارین؟؟؟؟!!!!!!!
بهله دیگه...همچین بچه ی با ادبی بودم من..پس چی؟؟!!!!

  103283

عاغا یه شب رفتیم خونه مادر بزرگم شب موندیم اونجا نصف شب خوابم پرید یکی از دایی هام بلند شد بره اب بخوره دایی کوچیکم همین که دید داداشش بلند شده یدفعه پتو رو انداخت کنار انکار کلاش دستشه شروع کردن به وانمود به تیر اندازی گفت تتتتتتتتتتتتتتتتت
اقا طفلک دایی بزرگه یک متر پرید هوا منم از ترسیدن داییم ترسیدم چنان ترسیدم تا 3 روز خوابم نبرد
اعتراف میکنم تو کل زندگی مفید و غیر مفیدم اونقدر نترسیده بودم

  103280

اعتراف میکنم از وقتی اومدم4jok این قد ازمغزم کار کشیدم که اگه برای امتحانام این قدر ازش کار کشییده بودم الان تیزهوشان داشتم درس میخوندم

  103268

یکی از چالش های بزرگی که در کودکی فراروی ِ من بودُ باهاش درگیر بودم این بود که چه جوری “فریبرز عرب‌نیا” و “ابوالفضل پور‌عرب” رُ از هم تفکیک کنم!!! تازه یه وقتایی فریبرز عرب نیا و فرامرز قریبیانم قاطی میکردم !! . . . . . . . . . . . . . . . . .

  103266

اعتراف میکنم ینی اگه روزی بفهمم کسی دوسم داشته و بهم نگفته
آنچنان میزنمش که بره سینه قبرستون
خب کصافط من اینجا دارم تو تنهایی میمیرم بعد تو نمیای بگی؟:|

  103264

اعنراف میکنم امشب خیلی شیک و تمیز مواد کیک رو اماده کردم و توو دو تا قالب ریختم. بعد با کلی قر و افاده قالب اول و گذاشتم تو ماکروفر وقتی درش اوردم روش سرخ شده،توش نپخته،کشمشای روش سوخته بود. قالب دوم کمی پف کرد اما وسطش منهدم شد.دورش یخته،توش نپخته وقسمت منهدمش سوخته. یه همچین کدبانویی ام من. تازه مامانم گفت بوو حلوا میده!
تازشم قصد ازدواج ندارماااااااااااااااااا

  103263

اعتراف میکنم وقتی 7_8 سالم بود دو تا جوجه داشتم یه روز با مامانم میخواستیم بریم بیرون منم این دو تا بدبختو گذاشتم تو ابکش سرشم یه اجر گذاشتم سر ابکش که یه وقت از زیرش در نیان گربه بخورتشون اغا این دو تا از صب تا نزدیکای غروب اون زیر موندم اونم چی وسط تابستون توی بالا پشتبوم وقتی برگشتیم خونه دیدیم دو تاشون از گرما و بی ابی مردن اخی اگه بدوننین من یه هفته عذای عمومی داشتم بعدشم با داداشم خاکشون کردیم اون موقع ها بیچاره حیوونا دستم اسیر بودن روحشان یاد و شادشان گرامیییییی باد ........

  103225

اعتراف میکنم که یه بار سه تا سگ دنبالم کردن ، وقتی دیدم سرعتشون از من بیشتره و دیر یا زود بهم میرسن !
برگشتم دویدم سمتشون ، اون سه تا هم هنگ کردن ! ترمز زدن با نیم متر خط ترمز ! بعد سه تایی شروع کردن به فرار کردن !
احتمالا پیش خودشون گفتن این دیگه چه خریه !
بعد از این واقعه تا مدتها احساس ابهت میکردم :)

  103171

اعتراف ميكنم بزرگترين ترس بچگيم اين بود كه إز روي اين پل هايى كه سوراخ سوراخنو روى جوبا تو خيابون ميزنن رد شم!!!!

  103170

آقایه روزبابروبچ رفته بودیم پارک،روصندلی نشسته بودیم یکی ازهم محله ای هامون ردشدمن اصلاازش خوشم نمیادآخه غیبت نباشه به دل نمیشینه ازکنارمون که ردشدپشت سرش اداشودرآوردم همین لحظه بودکه طرف برگشت من توحوامحو شدم دوستانم داشتن چمناروگازمیزدن!!
بعله دیگه وقتی ضایع شی بایدم محوشی...

  103169

اعتراف میکنم...
بچه ک بودم فک میکردم این زبون ما ک سرش از تو دهن پیداست همین جوری ادامه داره تا پایین....آخرش میرسه ب پا
تازه اینکه خوبه گاهی اوقات لای انگشتای پام دنبال ته زبونم می‌گشتم
ینی ی همچین بچه شیرین عقلی بودم من
تازه یکی از فانتزی این بود ک برم لای انگشتای یکی دیگرو بگردم ببینم واسه اونم سر زبونش پیدا نیس یا فقط من اینجوریم...احساس ناقض الخلقه بودن بم دس میداد

  103167

اعتراف میکنم مواقعی ک دارم با کَسی حرف میزنم،و یک قلپ از آب دهنم میافته رو طرف....
اولین کاری ک میکنم:
از اون محل دور میشم
ب مدت 5 دقیقه توافق میکنم تا چ مدت با طرف حرف نزنم
و در آخر در افق محو میشم!
:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|