******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟)علامت اختصاصی abas_m223
اعـتـراف مـی کـنـم یـه بـار یـه نـفـر یـه آدرســی رو گـم کــرده بــود از مــن کــه کـنـار جـاده بـا دوسـتـام وایـسـاده بــودم پـرسـیــد آقــا فــلان آدرس کـجــاست؟؟؟
کــاغـذشـو گـرفــتـم گـفــتـم ایــن خـیــابـانـو مـی بـیـنـی؟؟؟
ایـنـو مــســتـقـیـــــــــــــــــــم مـیـگـیـری مـیـرسی بـه یــه مــیـدون.. مــیــدون رو دور مــیـزنی مــیــرسی بــه یــه فـرعــی بــعـد فــرعـی رو مــی پـیـچـی صـــــــــــاف مـیـای مـیـری تــو بــــاســن مــن، مــن چـه مــیـدونــم کـجـاسـت آخــه مــرد حـسـابـی ! ^_^ :v
یـارو خـشـکـش زد ,دوسـتـام پـیـشـم نـبـودن یـارو کـشـتـه بـود مـنـو ^_^
اعتراف میکنم
******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟)علامت اختصاصی abas_m223
اعـتـراف مـیـکـنـم ,ایـنـبـار نـه اعـتـرافـی خـنـده دار,بـلـکـه اعـتـرافـی جـمـعـی...
گـاهـی پــای کـسـی مـی مــانــی ...
کــه نــه دیـدی اش ....
نــه مـی شـنـاسـی اش.....
فــقــط حـسـش کــرده ای ....
تــجـسـمــش کــرده ای....پــشـت هـالـه ای از نــوشــتـه هـای مــجــازی تـوی پــیـج مــجـازی اش ...
کــه هـر روز مـیــخــوانـی و در جـوابـش مـیـگــویــی...
" لایـــک" !!!
من 4 سالم بود که پدرم فوت شد(سال1365).ما حدود 30تا گوسفند داشتیم.تابستونا بره هایی که باید میفروختیم رو از گله جدا میکردیم و از صحرا میووردیم داهات تا پروارشون کنیم واسه فروش.وظیفه من به چرا بردن گوسفندا از صبح تا غروب بود.اون موقع ها من برعکس همه بچه ها آرزو داشتم زودتر مهر بشه برم مدرسه تا یه کم استراحت کنم. ولی این رو هم میدونستم که خرجی 1ساله زندگی ما به فروش این گوسفندا وابستس.
اعتراف میکنم وقتی که خیلی بچه بودم ; هر وقت میرفتم خونه ی فامیلامون; هنوز وارد هال و پذیرایی نشده بودم میگفتم : خوردنی چی دارین؟؟؟؟!!!!!!!
بهله دیگه...همچین بچه ی با ادبی بودم من..پس چی؟؟!!!!
عاغا یه شب رفتیم خونه مادر بزرگم شب موندیم اونجا نصف شب خوابم پرید یکی از دایی هام بلند شد بره اب بخوره دایی کوچیکم همین که دید داداشش بلند شده یدفعه پتو رو انداخت کنار انکار کلاش دستشه شروع کردن به وانمود به تیر اندازی گفت تتتتتتتتتتتتتتتتت
اقا طفلک دایی بزرگه یک متر پرید هوا منم از ترسیدن داییم ترسیدم چنان ترسیدم تا 3 روز خوابم نبرد
اعتراف میکنم تو کل زندگی مفید و غیر مفیدم اونقدر نترسیده بودم
اعتراف میکنم از وقتی اومدم4jok این قد ازمغزم کار کشیدم که اگه برای امتحانام این قدر ازش کار کشییده بودم الان تیزهوشان داشتم درس میخوندم
یکی از چالش های بزرگی که در کودکی فراروی ِ من بودُ باهاش درگیر بودم این بود که چه جوری “فریبرز عربنیا” و “ابوالفضل پورعرب” رُ از هم تفکیک کنم!!! تازه یه وقتایی فریبرز عرب نیا و فرامرز قریبیانم قاطی میکردم !! . . . . . . . . . . . . . . . . .
اعتراف میکنم ینی اگه روزی بفهمم کسی دوسم داشته و بهم نگفته
آنچنان میزنمش که بره سینه قبرستون
خب کصافط من اینجا دارم تو تنهایی میمیرم بعد تو نمیای بگی؟:|
اعنراف میکنم امشب خیلی شیک و تمیز مواد کیک رو اماده کردم و توو دو تا قالب ریختم. بعد با کلی قر و افاده قالب اول و گذاشتم تو ماکروفر وقتی درش اوردم روش سرخ شده،توش نپخته،کشمشای روش سوخته بود. قالب دوم کمی پف کرد اما وسطش منهدم شد.دورش یخته،توش نپخته وقسمت منهدمش سوخته. یه همچین کدبانویی ام من. تازه مامانم گفت بوو حلوا میده!
تازشم قصد ازدواج ندارماااااااااااااااااا
اعتراف میکنم وقتی 7_8 سالم بود دو تا جوجه داشتم یه روز با مامانم میخواستیم بریم بیرون منم این دو تا بدبختو گذاشتم تو ابکش سرشم یه اجر گذاشتم سر ابکش که یه وقت از زیرش در نیان گربه بخورتشون اغا این دو تا از صب تا نزدیکای غروب اون زیر موندم اونم چی وسط تابستون توی بالا پشتبوم وقتی برگشتیم خونه دیدیم دو تاشون از گرما و بی ابی مردن اخی اگه بدوننین من یه هفته عذای عمومی داشتم بعدشم با داداشم خاکشون کردیم اون موقع ها بیچاره حیوونا دستم اسیر بودن روحشان یاد و شادشان گرامیییییی باد ........
اعتراف میکنم که یه بار سه تا سگ دنبالم کردن ، وقتی دیدم سرعتشون از من بیشتره و دیر یا زود بهم میرسن !
برگشتم دویدم سمتشون ، اون سه تا هم هنگ کردن ! ترمز زدن با نیم متر خط ترمز ! بعد سه تایی شروع کردن به فرار کردن !
احتمالا پیش خودشون گفتن این دیگه چه خریه !
بعد از این واقعه تا مدتها احساس ابهت میکردم :)
اعتراف ميكنم بزرگترين ترس بچگيم اين بود كه إز روي اين پل هايى كه سوراخ سوراخنو روى جوبا تو خيابون ميزنن رد شم!!!!
آقایه روزبابروبچ رفته بودیم پارک،روصندلی نشسته بودیم یکی ازهم محله ای هامون ردشدمن اصلاازش خوشم نمیادآخه غیبت نباشه به دل نمیشینه ازکنارمون که ردشدپشت سرش اداشودرآوردم همین لحظه بودکه طرف برگشت من توحوامحو شدم دوستانم داشتن چمناروگازمیزدن!!
بعله دیگه وقتی ضایع شی بایدم محوشی...
اعتراف میکنم...
بچه ک بودم فک میکردم این زبون ما ک سرش از تو دهن پیداست همین جوری ادامه داره تا پایین....آخرش میرسه ب پا
تازه اینکه خوبه گاهی اوقات لای انگشتای پام دنبال ته زبونم میگشتم
ینی ی همچین بچه شیرین عقلی بودم من
تازه یکی از فانتزی این بود ک برم لای انگشتای یکی دیگرو بگردم ببینم واسه اونم سر زبونش پیدا نیس یا فقط من اینجوریم...احساس ناقض الخلقه بودن بم دس میداد
اعتراف میکنم مواقعی ک دارم با کَسی حرف میزنم،و یک قلپ از آب دهنم میافته رو طرف....
اولین کاری ک میکنم:
از اون محل دور میشم
ب مدت 5 دقیقه توافق میکنم تا چ مدت با طرف حرف نزنم
و در آخر در افق محو میشم!
:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|:-|
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 41794
کل بازدید: 512443668