دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 103294

تاریخ انتشار : شهريور 1392

من 4 سالم بود که پدرم فوت شد(سال1365).ما حدود 30تا گوسفند داشتیم.تابستونا بره هایی که باید میفروختیم رو از گله جدا میکردیم و از صحرا میووردیم داهات تا پروارشون کنیم واسه فروش.وظیفه من به چرا بردن گوسفندا از صبح تا غروب بود.اون موقع ها من برعکس همه بچه ها آرزو داشتم زودتر مهر بشه برم مدرسه تا یه کم استراحت کنم. ولی این رو هم میدونستم که خرجی 1ساله زندگی ما به فروش این گوسفندا وابستس.