دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  107948

اعتراف میکنم 7 سال پیش که تی وی سریال یانگومو نشون می داد،بدجور عاشقش شده بودم‏(اون موقع 15 سالم بود).بین خودمون باشه دنبال یه موسسه زبان میگشتم که برم کره ای یاد بگیرم.تازه به بقیه هم کلاسی هام میگفتم سریال مزخرفیه،نگاش نکنین،تا یه موقع خدای ناکرده به یانگوم نظر بد نداشته باشن.یه همچین آدم متعصب متوهمی بودم من 

  107947

ما امشب کلی به خودمون رسیدیم ... کلی گرسنگی کشیدیم که بریم عروسی ..

وقتی رفتیم دم خونه طرف .. دیدیم خبری نیس ..

زنگو زدیم .. گفتند خاک تو سرتون .. عروسی هفته پیش بود ؟؟؟

من : (^_$)
عروس خانم :($_*()
اون دختر مانتو آبیه که به ماشینشون تکیه داده بود : (^_@)

  107946

◄k!-!00rz00k!-!an) ►

اعتراف میکنم هرجا میرم بدون اجازه از وایرلس شون استفاده میکنم
اما کافیه یکی از وایرلسم استفاده کنه........
تا هفت جدشو مورد عنایت لفطی قرار میدم
شوماهم عایا؟

  107941

اعتراف میکنم حالا که پدربزرگ و مادربزرگ عزیزم رو ندارم خیلی دلم براشون تنگه...
آخه خیلی دوسشون داشتم

  107939

9سالم بود وشدید دلسوز حیوانات بابابزرگم گوسفند واسه قربونی گرفته بود دیدم یه عالم علف پلاسیده ریختن جلوش اونم نمیخوره دلم براش سوخت باخودم گفتم چقدر غذای تکراری چشمتون روز بد نبینه رفتم فریزر وباز کردم هرچی سبزی قورمه بود ریختم جلوش بخوره اونم به چه سرعتی میخورد حالا فکرشو بکنید فرداش 5صبح گوسفندرو کشتن دنبال سبزی قورمهها واسه پختن نظری تازشم 50تامهمون دعوت کرده بودن همه رو به هم ریختم

  107638

من یه دوست دارم، دختر یه کارگره تویه خونواده ی 7نفره وزندگیشون زیر خط فقر
اونقدری که خودش برای خریده مدرسه فقط تونست خودکاربگیره وچندتادفتر دولتی
بماند که 14تومن نداشت بیاد فوق برنامه ودریغ از یه تومن خرج اضافی
خلاصه چندروز پیش هی زنگ زدبیا فلان جاکارت دارم هرچی هم بهش گفتم چی کارداری چیزی نگفت
تااینکه باکلی جرص خوردنو بدوبیراه دادن تودلم رفتم سر قرار
بعدبااخم وقیافه گرفته باهاش سلام واحوال پرسی کردم وگفتم زودبگو کاردارم
اونم دست کردتوکیفشو یه ساعت گرون قیمت دراورد وگفت تولدت مبارک
درصورتی که خودش حتی 1ساعتم نداره
من ازهمین تریبون اعتراف میکنم دوست عزیزم شرمندتم بخدا
بهترین هدیه عمرمو تودادی
دوست دارم

  107609

میگن با ارزش ترین روزهای زندگی یک مرد,هنگام سربازی اوست.
اعتراف می کنم آرزو دارم کاش ما دخترام سربازی میرفتیم.
لایک,ما هم مثل تو
لایک,آره با اینکه آقا پسرم اما نظرت موافقم

جون عزیزت بزن لایکو ببینم شما هم مثل منی یا فقط منم

  107600

اعتراف می کنم کمرم شکست وقتی پست خودمو لایک زدم از یک شد دو بعد یه پست صفر امتیازی دیدم دلم سوخت یه دونه کلیک کردم کصافط امتیازش از صفر شد چهار..!!!!!
من :-0
صاب پست :-))))))
ترتیب اعداد ;-)

  107585

اعتراف میکنم بچه که بودم بابامامانم رو خواهرم که از منو داداشم بزرگتر بود خیلی حساب میکردن. و الکی بهش رو میدادن و خیلی حرفشو گوش میکردن. وقتی هم که مامان بابام خونه نبودن ابجیم خیلی برامون رئیس بازی در میاورد! منو داداشمم از یه سنی به بعد فهمیدیم که باید با هم متحد بشیم ! فلذا هر وقت مامان اینا خونه نبودن تهدیدش میکردیم به کتک:))) و ایجاد رعب و وحشت میکردیم ! خخخخخخخخ آی حال میداد آی حال میداد! احساس قدرت میکردیم!

  107580

اعتراف میکنم اون موقعی که مامانم تصادف کرد و 20متر رفت هوا و 10متر کشیده شد رو زمین من تمام اون مدتو ب شباهت صحنه با تصادفایی که تلوزیون نشون میده فکر میکردم
لایک:مامانتو خیلی دوست داری؟؟؟؟؟؟؟؟
لایک:خیلی فیلم میبینی؟؟؟؟؟؟؟؟
لایک:آخرین بارت باشه ها!!!!!!!

  107564

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه بار که تو شلوارم بارون اومد ترسیدم به مامانم بگم رفتم لباس زیرمو انداختم تو کوچه خوب چیه بجه بودم دیگه

  107473

کیااا میتونن.....
5بار بگن
قوری گل قرمزی !!!!

  107472

اعتراف می کنم هر وقت یه چیز باحال توی 4جوک می بینم بلند می خونم تا بقیه هم بخندن اما ضایعم می کنند!هیچ وقت هیچ کدوم نمی خندند!!!!

  107459

اعتراف میکنم کوچک بودم وقتی میخواستم هویج بخورم اول دورش را با احتیاط تمام میخوردم و بعد، از خوردن مغز آن خر کیف میشدم!!!!!!!!!!!!!
شمام همین طور بودید عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  107434

اون وقتاکه بچه بودم(ینی الان نیستم)مامان بم گفته بودخونه خداتواسموناس وقتی میگفتم خونش کجاس میگفت همون تواسمونا.بعدملتومیدیدم که میرفتن خونه خدامیگفتم ایناچیجورمیرن خونه خدااون میگفت باهواپیما!!!!!!!!خلاصه که یه چیزپیچ شدم!فک میکردم خونه خداروابراس!این بودکه دوم دبستان که رفتم جلومعلم باقاطعیت وایسادم گفتم نخیرم ابراسفتن!تزمم این بودکه خونه خداروابرابناشده!!!!حالامگه معلم میتونست حالیم کنه؟!!!خخخخخخخ