دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  107432

اعتراف میکنم یک دفعه بچه بودم ازدست خواهرم حرصم گرفته بود مامانم که توحموم بودتوصورت خواهر مرغ یخ زده پرت کردم وتوچشمش فلفل قرمز ریختم ولی دقت خنک شده بود

  107429

اعتراف میکنم وقتی با مامانم وگودزیلامون میرم خرید . کلی وسیله ی اضافی میخرم بعد وقتی میایم خونه مامانم میگه چرا اینا رو خریدی میگم گودزیلامون خریده مامانمم کلی باهاش دعوامیکنه منم کلی میخندم لایک= خاک بر سرت مگه مرض داری؟ لایک= افرین کارخوبی میکنی

  107427

بچه که بودم خالم دوتا خرگوش داشت
یه روز یه کاسه اب گذاشته بود جلوشون تا بخورن
تو باغچه بودن واسه همین کثیف شده بودن
منم در عالم طفولیت گفتم چیکاکنم تمیز شن خالم خوشحالشه؟!
..
رفتم مایه دستشویی اشپز خونه و شامپوهای تو حموم و وایتکس مامانی مو بر داشتم ریختم تو ظرفه ابشون!!
عاغا به 2 ساعت نکشید داره فانیو وداع گفتن منم فکر می کردم چون از کثیفی به میکروب تبدیل شده بودن واسه همین مردن ...
یعنی عجب بچه یه با هوشی بودم
خالم بعد فهمیدن قضیه :ا
مامانیم به خاطره وایتکسش x(
باباییم که خرگوش دوس نداشت :)
منه گودزیلا :)))

  107424

اعتراف ميكنم (واقعي)
يه بار روز ١٤ فروردين معلمم داشت دفتر مشق ها رو نگاه ميكرد من هم ننوشته بودم
٣ نفر مونده بود نوبت من بشه زدم زيره گريه بعد ١٠ ديقه گريه معلم ارومم كرد
معلم پرسيد چي شده؟؟؟ گفتم دفتر مشقمو دزديدن نيست !!!
هيچي ديگه يه ٢٠ به من داد به بقيه هم يه منفي داد!!!
يه همچين ادمي هستم من !!!

  107423

اعتراف میکنم....با دوستم(هر دوتامون دانشجوییم) توی کافی نت کار میکردیم
دانشجوها که میومدن ما واسشون انتخاب واحد کنیم،مشخصاتشونو یادداشت میکردیم بعدش دوتاییمون میرفتیم نمره هاشون چک میکردیم با خودمون مقایسه میکردیم سری اخرم یه خرده به خودمون امیدوار میشدیم....
ما امانت دارای خوبی هستیم ، مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  107418

اعتراف میکنم بچه که بودم ...
.
.
.
.
.
خانوادگیه ینی چی آمدی میخونی ؟ :O
برو از خدا بترس :|

  107415

اعتراف می کنم هنوزم وقتی لایک میکنم می بینم چندتا با من لایک کردن نمی دونین چه حس هیجان و رقابتی بم دست میده سریع تا ته صفحه رو لایک می کنم
بعععله این یعنی من زودتر لایک کردم بسووووووز

لایک=از تو خفن تراش خوب شدن
لایک=از امام رضا شفاتو میخام
لایک=تیمارستان بهترین گزینست
لایک=0------0

  107404

اعتراف میکنم تو دوران ابتدائی و راهنمایی انشاهامو بابام مینوشت.مسائل ریاضیمو داداشم حل میکرد. تحقیقامو اون یکی داداشم آماده میکرد. گهگاهی هم نقاشیامو مامانم میکشید.....
و اینگونه مسئولیت هام تقسیم میشد....بچه آخر بودنم حال میده هاااا..مگه نه؟؟؟؟

  107399

اعتراف می کنم وقتی بچه بودم اینقد تحت تاثیر کارتون "جادوگر شهر اوز" قرار گرفته بودم که وقتی باد می اومد بدو بدو می رفتم نرده های خونمون رو دو دستی محکم می گرفتم که اگه خونمونو باد برد من جا نمونم....
خخخخخخخخخخخ
خوب بچه بودم دیگه!!!!!!!!
حالا تو هم دستتو از تو دماغت در بیار لایکو بزن :-)))))

  107398

اعتراف میکنم بچه که بودم عاشق جارو برقی کشیدن بودم،

همیشه وختی که مهمونا میرفتن خونه روجارومیزدم و

برای اینکه یه چیزی برا جارو باشه چندمشت پوست تخمه میریختمو جارو میکردم!

یک حالی میدادا

  107397

اعتراف میکنم از بچگی تا الان که بیست سالمه، به میگ میگ مگفتم: میب میب. خنگول هم خودتی. خوآخه لامصب صدای عجیبی داشت نمی تونستم تشخیص بدم. بازم دم شماها گرم که منو ازدوران جاهلیت خارج کردین الان بعد عمری فهمیدم که نصف عمرم در فناست* چون عقل من غرق این گردابهاست
آره دیگه می بینین با کی شدین هفتاد میلیون؟ آره با داش Engineer Abbass

  107394

اعتراف میکنم یه بار میخواستم با شوهر خالم که لکنت زبون داره برم مغازه پنیر بخریم،بیچاره شوهر خالم هی اصرار میکرد من بگم منم که قضیه رو میدونستم قبول نمیکردم وارد مغازه که شدیم :
شوهر خالم : سسسلام اقا،پــــَ پـــــَ پــــــــَ پـــــَ پـــــَ پس ولش کن کره دارین!
طفلک نمیتونست کلمه پنیرو تلفظ کنه
من توی اون لحظه از خنده رو زمین ولو شدم
قیافه مغازه داره که دیگه دیدن داشت!!!!!!!

  107392

اعتراف میکنم تو بچگی از فیلمه چاق و لاغر مثه سگ میترسیدم: دهه هفتادیا یادشونه

  107291

اعتراف میکنم روزایی که پستام تایید نمیشه(خصوصا 3 تا پست باهم،درد کشیدهاش میفهمن چه میگم!!)
منم از لجم پستای تایید شده بقیه رو فقط میخونمو لایک نمیزنم. زورم به مدیریت سایت نمیرسه به شما که میرسه.

لایک: با اخم،عقدههههههههههههههایی

لایک: اگه با این کار تخلیه میشی مشکلی نیس.

  107288

اعتراف میکنم دو هفته قبل قرار بود یه جلسه مهم کاری داشته باشم از امارات اومده بودن برای قرار داد منم کت و شلوارم رو پوشیده بودم کلی شیک رفتم کار خونه وقتی برگشتم خونه باورتون نمیشه تمام این مدت با دمپایی بودم