دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  48920

((خاطرات نسل سوخته))
تو دورانی که ما میرفتیم دبستان فقط بچه سوسولا بودن که کیف داشتن الباقی بچه ها یه کش مینداختن دور کتاباشون ،خودکارا روهم با یه گره دریایی محکم میکردن دور کش،

  48904

ای خداااااااااااااا
امروز به آرزوم رسیدم!
شب قبل ولنتاین!
بزرگترین آرزوم برآورده شد!
مخاطبه خاط که نداریم...دلمونم گرفته بودم پا شدم رفتم هفت حوض یه ذرت مکزیکی بخورم!
بغله یارو وایساده بودم که یدفه دره دستگارو برداش ...
عاقا دود زد بیرون ازدستگاه!منم تو افق برا 10 ثانیه محو شده بودم!
هنوز باورم نمیشه!
به بنده خدا گفتم دو ساعت داش میخندید!
چیه خو؟
دیوونه هم خودتی!
هههههی خدا.....این شادیو از ما نگیر!
از امشب هر شب میرم یه ذرت میخورم که 10 ثانیه افقو ببینم!
بچه ها همتونو دیدما!
همه بچه های 4جوک دور هم تو افق جمع بودن!

  48892

اومدم داداشمو نصيحت كنم كمتر بازي كنه يك كم درس بخونه،خواستم بگم اصلا هرچي درس مي خوني دو برابر بازي كن،گفتم اصلا هرچي بازي مي كني دوبرابرش بازي كن!!!
اين جمله رو بزرگ نوشته سر كاغذ زده به ديوار اتاق(سرلوحه زندگيش قرار داده)!!!!!!

  48891

یکی محکم عین وحشی ها درخونمونو میزنه.از خواب پا شدم رفتم دروباز کردم.دیدم یکی واسمون آش نذری اورده.آشو گرفتم رفتم خونه دوباره خوابیدم.ده دقیقه بعد دیدم یکی در دوباره عین وحشی ها میزنه رفتم درو باز کردم دیدم این همون کسیکه آشو آورده طفلک ده دقیقه پشت در مونده.گفتم:چی کار دارین؟
میگه:میشه اون کاسه آشو بدین؟کاسه رو دادم.
شب شد مامانم میگه:به دختر همسایه چی گفتی که این قدر از تو ناراحته؟
میگم:هیچی به خدا.(تازه یادم افتاد اون موقع خمار خواب بودم ازش تشکرنکردم, حواسم نبوده کی دره خونه رو زده.خبرندارم اون وقت بین ما چی ردوبدل شده)

  48885

عاقا چند روز پیش رفته بودیم عروسی
عروس دختر خاله بابام بود(الان فهمیدید که ما فامیل عروس بودیم دیگه)
اخر شب بعد تالار رفتیم خونه پدر داماد ارکستر داشتن
قبل اینکه داماد بیاد بشینه پیش عروس با چند تا از بچه ها هماهنگ کرده بودم داماد که اومد بگیم داماد چقد قشنگه ایشالله مبارکش باد
خلاصه جونم براتون بگه من زود گفتم،بچه ها همکاری نکردن، ارکستر هم صداش قطع شد
عاقا منم خیلی شنگول دست زدم گفتم داماد چقد قشنگه ایشالله مبارکش باد
یه دفه همه برگشتن طرف من زدن زیر خنده
منم نگاشون کردم و دنبال افق میگشتم
حالا مگه پیدا میشد؟؟؟؟؟؟؟
مجبور شدم تا اخرهمونجا بایستم و ترک روی سقفو نیگا کنم

  48832

یعنی من برم لب دریام باید یه افتابه ابم با خودم ببرم من چرا اینقد بد شانسم....
روز ولنتاین و تولد دوست دخترم و خواهرم همش تو یه روزه لامصبام به یه خرسم قانع نمیشن فک کنم باید یه گونی بخرم
نکته اخلاقی
قبل از دوست شدن با کسی اول تاریخ تولدش و بپرسین

  48822

يه دفعه به دختر داييم (٣سالشه) كفتم خيلي دوست دارم ايشون هم در كمال خونسردي توي جمع خيلي سريع كفتن ولي من شما رو دوست ندارم!!!
الآن من جي بايد بكم...
من)))))):
دختر داييم|:
ساير حضار:))))))))

  48819

يادش به خير يه دفعه دوران راهنمايي بايد براي يه درسي تحقيق ميبردم خلاصه وقتم كم داشتم سريع نشستم از روي بيشتربدا نيد كتابمون نوشتم شكلاشم دخترعموم برام كشيد و فرداش دادم معلممون در كمال ناباوري جند وقت بعد صدام زدن كفتن افرين تحقيقت توي منطقه اول شده!!!!!
من:) !!!!!(درحال ذوق مرك شدن!)
دخترعموم!!!
معلم و مدرسه:)))))))

  48816

واييييي من يه سوتي دادم كه حالا كه 2 سال ازش كذشته بازهم وقتي يادش ميفتم خجالت ميكشم ,2 سال بيش يه درسي با بجه هاي ترم بالايي برداشتم يه استاد هم داشت كه اكه بعد از خودش ميرسيديم راه نميداد منم يه روز دير رسيده بودم جايي واسه غيبت هم نداشتم دلمو زدم به دريا رفتم سر كلاس تا استاد اومد حرف بزنه كفتم استاد ببخشيد باور كنين يه ماشين جلوي باركينكم (parking)بود نميذاشت بيام ! اينو كه كفتم بسرا تركيدن از خنده ببينين ديكه جه برداشتي از حرفم كردن!!! استاده طفلي ديد جه سوتي دادم راهم داد ولي تا اخر كلاس جشمش به من ميفتاد ميخنديد هنوزم اون استادو ميبينم قرمز ميشم از خجالت .استاد كصافطططططططط

  48803

يكي از تفريحات سالمم در دوران كودكي اين بود كه توي دفتر مدرسه داييم نقاشي بكشم و با خط كش و نقاله اون يكي داييم هم خط و خطوط بكشم و لباس سفيده خالم را هم به تن كنم و دكتر بازي كنم...
من:)
خالم و داييام!
خدا داييم را بيامرزه خيلي دوست داشتني بود.....

  48797

سلام
اين اولين مطلبه منه.خيلي وقته ميام ٤جوك ولي فكر نميكردم عضو بشم ولي امشب ياد يه خاطره افتادم و تصميم كرفتم عضو بشم. نميدونم شمام اين طوري بوديد يا نه ولي ما يه زماني كاست اهنك خواننده ها(البته مجازا) را ميخواستيم بكيريم به اين دليل كه نميشناختيمشون از عكس روي كاست يا از اسم البوم انتخابش ميكرديم........
ما(:
خواننده):
فروشنده!!

  48790

یه روز خونه نامزدم نشسته بودیم مادر نامزدم برامون چایی آورد ، من اینقدر گرم صحبت کردن شده بودم که چایم سرد شده بود مادر نامزدم آمده بود چایی رو عوض کرده بود یه چایی داغ جاش گذاشته بود من متوجه نشدم چایی رو برداشتم رفتم بالا ، چشمتون روز بعد نبینه ، من داشتم دور اطاق داد میزدم ولی نامزدم از خنده داشت روده بر میشد همه آمدند داخل اطاق سوال میکردند چی شده من که نمیتونستم حرف بزنم نامزدم هم از خنده نمیتونست صحبت کنه
هروقت میخوام چایی بخورم همسرم یاد اوری میکنه
من:))))

  48785

اون موقع ها یه درسی داشتیم به اسم حرفه و فن . یه بار که معلم ما رو برای نجاری برده بود کارگاه مدرسه،آقای مدیر بصورت سر زده اومدتو کارگاه.
طبیعتا معلممون دنبالش راه افتاد و سر میزهای کار می رفتند، بچه ها هم دورتا دورش حلقه زده بودند. یکی از بچه ها می خواست یک میخ رو بکوبه. با یک دست میخ رو میذاشت ، یه دفعه ول می کرد و چکش رو می کوبید.مدیرمون با قیافه عالمانه بهش گفت پسرم اول میخ را نگه دار و کم کم بکوب بعدکه سفت شد محکم بکوب . اینجوری!یعنی مدیر جوری چکش رو روی انگشت خودش کوبید که هنوزم که هنوزه دلم براش کبابه!

  48782

خواهر سیستمو روشن کرده بود بهش میګم با موزیلا اومدی میگه نه با اینترنت اومدم.

  48781

سال اول دبیرستان بودیم با اردوی مدرسه میخواستیم بریم مشهدتوراه تویه جاده خطرناکی لاستیک جلو اتوبوس پنجر میشه(شانس اوردیم توگردنه کوه بود و اتوبوس بادنده سنگین میرفت)خلاصه بعد از یه نیم ساعتی که تعویض چرخ تموم شدمنم یهو جو گیرشدم و بلند گفتم”یه صلوات بلند ختم کن”داشنم آب میشدم آخه هیچ کس صلوات نفرستاد
خخخخخ