دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 48891

تاریخ انتشار : بهمن 1391

یکی محکم عین وحشی ها درخونمونو میزنه.از خواب پا شدم رفتم دروباز کردم.دیدم یکی واسمون آش نذری اورده.آشو گرفتم رفتم خونه دوباره خوابیدم.ده دقیقه بعد دیدم یکی در دوباره عین وحشی ها میزنه رفتم درو باز کردم دیدم این همون کسیکه آشو آورده طفلک ده دقیقه پشت در مونده.گفتم:چی کار دارین؟
میگه:میشه اون کاسه آشو بدین؟کاسه رو دادم.
شب شد مامانم میگه:به دختر همسایه چی گفتی که این قدر از تو ناراحته؟
میگم:هیچی به خدا.(تازه یادم افتاد اون موقع خمار خواب بودم ازش تشکرنکردم, حواسم نبوده کی دره خونه رو زده.خبرندارم اون وقت بین ما چی ردوبدل شده)