دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  53746

اقا من 22 اسفند تولدم یکی از اشناهام پیشاپیش برام کادو اورده اونم چی ماشین اصلاح.تازه حالا قسی خریده و هر هفته باید قسط داد.
طرف ماشین اصلاح رو اورده میگه بیا عزیزم این کادو تولدت این دفترچه اقساطش .هر هفته هم باس قسطش رو بدی.منم که مبهوت(مبحوت مبحوط...) دفترچه رو باز کردم دیدم اولین قسطش از 22 اسفند شروع میشه
ینی الان من خاص ترین کادو جهان رو گرفتم باس برم گینس اسمم رو ثبت(سبط ثبط...)کنم
والللا

  53736

سلام ب همه دوستای عزیز امیدوارم ک الان خنده روی لباتون باشه ونیشتون تا بناگوشتون باز!!! من ی نظر داشتم میگم حالا ک ما داریم مطالب طنزمون رو میزاریم ی گزینه ای بوجود بیارین توی سایت ک بشه ب همون کسی ک مطلب گذاشته نظر رو گفت مثلا از یه چی خوشت امد بگی بابا دمت جیزززززز خیلی خفن بود مطلبت!!! اگه ب نظرتون حرفم درسته لایک کنید شاید این اتفاق توی سایت بیفته

  53730

یه بار ماه رمضون خونه داییم مهمون بودیم سر سفره سه رنگ نوشابه بود.
داییم لوانشو داد بهم گفت یکم نوشابه لیمونات بریز بعد لیوانو داد به داداشم گفت یکم نوشابه سیاه بریز بعد به بابام گفت یکمم نوشابه زرد بریزه.
بعد رو کرده به مهمونا میگه این سه تا قاطی کردن بعد همه زدن زیره خنده.
من و داداشم و بابام :|
آخر سر که میخواستن سفره رو جمع کنن بهم گفت هرسه نوشابه رو میدی به من؟
منم رو به زنداییم کردم گفتم نوشابه هارو بده به شوهرت انگار میخواد قاطی کنه.
عاغا ملت داشتن درو دیوارو چنگ میزدن از خنده
حالا من و مهمونااا :)))))
داییم :(((((

  53694

بعد 14 ساعت کوه نوردی رفته بودیم قله ی دماوند (بعله ورزشکارم تازه مراسم عقدمم اون بالا برگزار شد)خلاصه اون بالا بخاطره کمبود اکسیژن و فشار هوا و گاز گوگرد...روتون گلاب همه ی بچه های تیممون داشتن بالا می اوردن موقع خوندن خطبه عقدم به جای گلو گلاب گفتن عروس رفته بالا بیاره
بله یه همچین هم تیمیایی دارم من

  53689

نمیدونم چرا جدیداً اینطوری شده ؟!
چند روز پیش توی کلاسمون یکدفعه صدای سوت بلبل اومد ، بعد پشت بندش صدای سگ اومد ، بعد یک یارویی صدای زوزه ی گرگ در می آورد ! بعد گربه مراسم مو کشی راه انداختند !
کم مونده بود کونگ فو پاندا هم بیاد با معلم شیمی مون سلام علیک بکنه ! تازه شرک و زنش هم بودند ، ولی نمیدونم تارزان چرا نامردی کرد و نیومد ؟!
ینی یک همچین مدرسه ای من میرما ! به جنگل آمازون گفته تو افق پشتک بزن !

  53661

خواهر زاده ی گودزیلام داشت کارتون می دید,بعد مامانم هی شیر آب آشپزخونه رو بازو بسته میکرد,خواهر زاده ی منم عصبانی شد گفت اه مامانی انقد شیرو بازو بسته نکن.یهو مامانم برگشت گفت ببخشید دخترم بفرمایید که دیگه لال شم...
من که نفهمیدم منظورش چی بود.فقط میخندیدم...

  53629

اختصاصــی شِــــــــــــــــــــرِک!
خیـــــــلی وقــــت پیشـــا واســـــه پســــر خــالــــــــه م ی خـاطـــــره ای رو تعـریـــف کــرده بودیـــــم....
گذشتـــــــتو بعــــــد از یکـــــــــی دو مــــــــاه تــــو یـــه جمعــــی(ک هیـچ کـدومشـــون پســــر خـالـه مــــو نمیشنــــاختــــن) حــرف رو حــــرف اومــــد مــــا دوبـــاره همـــــون خـاطـره رو تعـریـف کـردیـم....
دوستـــان همــــه خاطـــــــره رو بلـــد بــــودن....
بعـــدشم کلــــــی تو ســــرمون زدن کــــه بـــابـــــــا تــو دیـــــگه چقـــــــد لوســـی خاطـــــره های تـــو نــــــت رو واســــــه خــــــودت میـــــزاری و تعـــــریف میکنـــــی واینــــا؟!
....................................................................................................
ینـــــــی دم همـــــه ی فعــــالان فیسبـوک گــــــــرم!

  53623

چند روز پیش مامان بزرگم اومده میگه پریسا اون مته تو بده....
میگم مان جون مته؟؟
میگه اره دیگه...با خنده گفتم باید بری ابزار فروشی...
میگه نیشتو ببند...خودم دیدم تو جامدادیت داری ...
اومدم کل جامدادی رو ریختم بیرون یه ساعت گشته میگه اهان پیدا کردم...
هه...فکر میکنید منظورش چی بوده؟؟؟
اتود....
تو اون لحظه میخواستم هماهنگ کنم مامان بزرگمو بفرستم افق...
بچه ها جا دارید؟؟؟

  53621

چن روز پیش رفتم فروشگاه قسمت آجیلش
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لامصب انگار افتاده بودم وسط جزیره گنج!یعنی یه همچین حسی بهم دست داد.یه بسته پسته گرفتم دستم انگاری یه galaxy note 2 گرفتم دستم که تازه امروز خریده باشمش!یعنی همچین احتیاطی داشتم من تازه حس میکردم مردم به من خیره شدن!

  53616

من توی مدرسه خیلی محبوبم!
بعد یه روز انتخابات شورای دانش آموزی توی مدرسه بود من 5 تا رای اوردم!!
نکته: من توی انتخابات کاندید نشده بودم و آرا جزو رای های باطله حساب شد :((
شخصیته محبوبه داریم؟؟ لازم به ذکره جنیفر لوپز 3 تا رای اورده بود!

  53606

اوايل سال تحصيلي بود مامانم رفته بود مدرسه خواهرم . بعدش خودشو عضو كانديداي شورا مي كنه ، بهش ميگن بيا حرف بزن ، ميره خيلي با افتخار ، با كلي كلاس ، خيلي افاده ،مثل مي خواست خودشو معرفي كنه ميگه : با سلام من خانم نجفي هستم مادر شروين رحمت .
اخه شما ازش بپرسين چرا رفته مدرسه خواهرم بعد اسم برادرمو ميگه؟

  53603

چند روز پيش با دختر خالم توي يه تاكسي نشسته بوديم توي ايستگاه منتظره يه مسافر كه بياد راه بيافتيم، يه اقايي هم جلو نشسته بود ، يهو ديدم ماشين داره حركت ميكنه ، منم شروع كردم به دست و پا زدن و داد زدن كه اقايي كه جلو نشستي ترمزو نگه دار ، من هي داد ميزدمو دست و پا ميزدم ولي ميديدم اقاهه خيلي راحت نشسته داره ميخنده ، دختر خالم هم داره ميتركه از خنده ، با داد پرسيدم چه تونه؟
مرده گفت : خانم راننده داره ماشينو هل ميده جلو تا تاكسيه بعدي بياد جاش
هم خندم گرفته بود بخاطر كارم هم داشتم از خجلتي ميمردم هم داشتم از دست دختر خالم كه ميدونستو هيچي بهم نگفت حرص مي خوردم
شانس اوردم جلو ننشسته بودم وگرنه با كله ميرفتم تو ترمز

  53600

اختصاصــی شِــــــــــــــــــــرِک!
دیـــــــــروز ظهــــــر خـــــــواب بــــودم دیـــدم گـوشیــــــم داره زنــــگ میخـــــوره...
نیگـــــــاه کـــــردم، شمـــــــاره نــا آشنــــــابـــــود ،جــــــواب کـه دادم یـه خـانــومـه بـود.
من:بـــــــــــــــــــــــــــعـــله؟!
خـانـومـه:ســــــــلام خستـــــه نبـاشیــــــد،مغـــــازه آقـــای باقـــــــــری؟
من:0)
.......نـه خـانـوم اشتبــاه گـــرفتـی اینجـــــا خـونـــشونـــه!
....................................................................................
آقــا خواهشـــــاً یکـــــی بــــره اون خـــورشیــدو خـــامــــــــــوش کـنــــه همـــــــه راحـــــت شــــــــــیم!

  53598

یه خاطره از دوران نوجوانی خودم !
چند سال پیش در ايان رمضان از طرف یکی از اقوام به افطاری دعوت شده بودیم.
من به چند تا چیز حساسیت داشتم و یکیش آروغ بود.(البته الان هم خوشم نمیاد !) حالم به هم می خورد اگه کسی در اتاقی که من هم هستم این کارو می کرد.
هر بار که کسی آروغ میزد ، یا باید بادش میزدم که اون هوایی که از دهنش بیرون اومده از من دور بشه و یا جایی تف می کردم و آب دهانم رو خالی میکردم و البته بهتر بود هر دو رو انجام می دادم !
غذا رو که خوردیم ، کشیدیم کنار!
زیرمون پتو بود و پشتمون متکایی چیزی...
جمع پر بود از سالخوردگان و ... و به صورت کلی آروغ زنهای حرفه ای .
خلاصه ... از چند طرف صدای رگبار آروغهایی که زده می شد به گوش میرسید.
از انجام عملیات شماره یک خودداری کردم.چون اگه وسط جمع شروع به باد زدن بقیه می کردم خیلی ضایع بود.
دومی بالاجبار راه کاری بود که باید انجامش می دادم ولی چه جوری ؟!!!
رمز موفقیتم در عملیات دوم به اینگونه بود:
نگاهی به اطراف مینداختم و مطمئن می شدم که کسی منو نمیبینه ، آب دهنم رو می ریختم دستم و مشتش میکردم ، طوری که زمین نریزه ...
بعد مشتم رو پایین می بردم و زیر پتو خالیش می کردم...
راستی ؛ لازم به ذکر هست که همونطور که خودتون هم میدونین آب دهان بعد از خوردن غذا به مقدار زیادی رنگ عوض کرده و حالت چسبندگی پیدا می کنه و غلیظ تر میشه و حدس میزنم بعد از اتمام مهمانی وقتی می خواستند که پتو هارو جمع بکنن برای کندن اون قسمت پتو از فرش ، کمی دچار مشکل شده باشند.

  53577

بسم الله
این خاطرم راجبه استعداد هست!
دوستام تو مدرسه بهم گفتن صدات قشنگه خودمم واس خودم خوندم دیدم نه راست میگن دوست دخترمم گفت صدات شبیه یاس هست گفتم بزار به خانوادم بگم
رفتم تو اتاق یهو زدم زیر اواز بابام گفت صدایه مزخرفتو جمع کن برو تو اتاقت حالا رفتم تو اتاقم مادرم اومده میگه پسرم اگر دوستات مسخرت می کنن می گن صدات قشنگه تو انقدر زود باور نباش!!!
یعنی از درو دیوار خوردم الان دیگه واس کسی نمی خونم یعنی واقعا صدام کور شده