تاریخ انتشار : اسفند 1391
خواهر زاده ی گودزیلام داشت کارتون می دید,بعد مامانم هی شیر آب آشپزخونه رو بازو بسته میکرد,خواهر زاده ی منم عصبانی شد گفت اه مامانی انقد شیرو بازو بسته نکن.یهو مامانم برگشت گفت ببخشید دخترم بفرمایید که دیگه لال شم...
من که نفهمیدم منظورش چی بود.فقط میخندیدم...