دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  30973

یادش بخیر. بچه که بودم میخواستم خواهر کوچیکم رو تربیت کنم!
دست و رو نشسته میخواست صبحونه بخوره نذاشتم. خلاصه یه تیکه نون رو با یه تیکه سفره کند!!! کارد پنیر را هم فرو کرد تو زانوم!!! شانس آوردم زورش زیاد نبود!!
همین دیروز موبایلش از دستم افتاد دولا شدم بردارم دوتا پس گردنی کاردرست بهم زد که یاد همین صبحونه خوردن بچگی افتادم!
خداییش خواهر خطرناکه دارم?

  30972

دوم دبیرستان بودیم یه دبیر شیمی داشتیم خل وضع بود اصن . یه میز معلم ک سر کلاسمون بود خیلی داغون بود صفحه چوبی روی میز کلا از بدنه جدا شده بود !
یک طرفش ک مینشستی کلا میز بر میگشت.
یه روز این بنده خدا دبیر شیمی اومد سر کلاس همون اول کار دفتر دستکاشو گذاش یه ور میز خودشم رف اون سر دیگه میز
اقا نشستن همانا و کل میز برگشتن همه دفتر دستکا و خود استاد ولو رو زمین همانا :))
همه کلاس رفتن هوا !
حالا بلند شده میگه :
به چی می خندین ؟
اره من بابام سگه خودم سگم ! از پشت کوه اومدم !! بخندین !
:| :| :|

  30960

یادش بخیر ..!
یکی از تفریحات دوران کودکی ما که در حد تیم ملی هیجان داشت این بود که وختی از مدرسه می اومدیم، از کنار صندوق صدقات که رد میشدیم یه نگاه زیر چشمی مینداختیم بهش، اگه پولی لبه اش گیر کرده بود دیگه عملیات شروع میشد:
یه نفر وایمیستاد و کشیک میداد و یه نفر با مهارت تمام پول رو می کشید بیرون!
یه 50 تومنی که اینطوری درمی آوردیم در حد سارقان بانک مرکزی خرکیف می شدیم...

  30909

دبیرستان که میرفتیم یکی از نخبه های کلاس واسه کادو روز معلم به دبیر ریاضی یه تز با حال داد. یه جعبه شیرینی آوردیم کتاب ریاضی رو گذاشتیم توش درشو بستیمو گذاشتیمش رو میز دبیر. دبیره اومد تو کلاس با شوق گفت: وای بچه ها مرسی راضی نبودم این همه زحمت بکشین. دست همه تون درد نکنه و خلاصه از این تعارفای الکی. در جعبه رو که بازکرد دید کتاب ریاضی توشه قیافش یه طوری شد انگار چلونده بودنش. وای همچی عصبی شد که نگو. داد میزد و میگفت: بیشعورا منو مسخره میکنین همه تونو میندازم( که این کارو هم کرد) خلاصه تا آخر سال هم با کلاس ما بد شد. والا به خدا ما منظوری نداشتیم فقط خاستیم بگیم درس ریاضی شیرینه مثل شیرینی

  30907

من مغاذه دارم. حدود 2 هفته قبل مشتری نبود بیرون پاساز نشسته بودم یه خانمی اومد رد شه دست کرد تو کیفش یه 5000 تومنی افتاد. گفتم خانم پولت افتاد یه نگاه چپ انداخت و با کلی کلاس گفت مرض. اقا ما کپ کردیم گذاشتم دیر که شد پولو برداشتم دادمش دلستر و مخلفات و ...
اقا ای حال داد ای حال داد

  30905

يعني اول لايكو بزن
كيا يادشونه معلم مي اومد سر ميز مشقا رو ببينه، دفترو بر خلاف جهت خودمون رو به معلم ميذاشتيم..
بعد خودمونم ورق مي زديم، معلم يه نيم دايره پايين هر صفحه مي زد كه فردا همونو نشونش نديم..

  30897

چن وخ پیش ســرٍ یه طرحــــی قرار شد نماینده کلاسُ مشخص کنن کاراشو پی گیری کنه! خلاصه من نماینده شدم!!! استاد اومد گف پاشم برم پیشش واسم! دیدم گف: خب بچه ها آقایٍ شکیبــا نمایندتون شده شمارشو میده هرکــی گیر و گوری داش طرحش بهش میگه! بعد نیگا دخترا کرد گف البتـه نبینم مزاحم بشیناااااا بعد نیگاشو چرخوند طرفٍ پسرا!! دوباره نیگا دخترا کرد گف: اصن آقایٍ شکیبــا نمیخاد نماینده باشه یکی دیگرو انتخاب کنید!!!!
یعــــنی قضیه همون جکه شد!!
هرچن وختی خودش دلیلشو بهم گف از حرصم کاهید!!!
ولی کلٍ کلاس ترکیــــداااااا!
من... استـــاد ... سایرٍ پسران:))))))))
دختران:(((((((

  30894

یادم مـیـاد بـچـه بودم تو مهمونی ســـــر سفره غذا،
نوشابه خورده بودم بعد از دماغم اومده بود بیرون،
اووووق :|
بعد همه حالشون بد شد
منم که دماغم داشت میسوخت با مشت کوبیدم سر زمین!
مشتم خورد سر قاشق، قاشق پرت شد طرف دهن بابابزرگم
دندون مصنوعیش شکست یکی از دندوناش افتاد تو غذا!!
دیگه همه پراکنده شدن کسی غذا
نخورد!!

من :) باز من :( بازم من :|

  30893

بچـــه کــه بودم همسایمون یه ســـگ داشــت
هر وقــت واق واق می کرد منم صداشو تقلید می کردم جوابشو مــــی دادم
تا اینکــه یــه بار زن هـــمسایه از مــامــانم سراغ ســگــی کــه صداش از خــونه ما میــاد و گرفت واسه جفـت گیری با سـگـش ....
مامانمم اومده خونه میگه: پوشو پوشو میخوام بفرستمت خونه بخت اومــدن تورو واسه سگشون خواستگاری کــــــــردن
مــامــان خانوم :)
مـــن :|
مهــــــــریم :|

  30887

خونه عمم واحد بغلي ماست سر ناهاريم از خونه شون بوي سوخت مياد، كل خونه مارو هم دود گرفته، مامانم ميگه برين يه سر بزنين سروصداشون نمياد ببينين سالمن!
بابام رفت بيرون در، دوباره برگشته تو ميگه اول ناهار ميخورم بعد ميرم خفه شده باشن من از گشنگي ميميرم!
باباي فداكاره من دارم؟!
اصن از اين همه نوع دوستي و عشق برادرانه اشك تو چشام جمع شد! :|

  30884

رفیقم تو دانشگاه از یه دختره خوشش اومده رفته بهش گفتم خانم من به شما علاقه دارم ، دختره برگشته گفته شما پسر خیلی خوبی هستید ولی نمیتونیم با هم باشیم ... رفیقم میگه تا حالا اینطور قانع نشده بودم :|

  30874

دخدره اسم آیدیـــش رو گذاشــته "جوجه طلایــــی"
2 ساعت باش فک زدم
آخـــر سر ازش میپرســـم چند سالته گلم م م م ؟
میگــه 38 :|
خداییش شما بگین آخه این جوجه طلاییه یا شــتر مرغ بالغ؟ :دی
ینی امووونش ندادم delete

  30868

یـــه بــارم رفتـــه بودم درمونگاه آمپول بزنـــــم،یه دختره اومد آمپولمو بزنه
معلوم بود خـــیلی تازه کاره
همینجوری کـــه سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت مــن و گفت:
"بسم الله الرحمن الرحیــــم"
منم که کـــــپ کرده بودم از ترسم گفتم: خـــانوووم یه لحظه من میرم بیرون یه دوری میزنم و برمیگردم بعد بزن
خانووومه : لازم نکرده آمپولتو بزن بعد برووو
منم فقط زیر لب میگفتم یا جد گلابتون یا شاه مختار
ینی اگــه از زیر این آمپول زنده بیام بیرون دیگه دختر بازی تعطیل آزارو اذیت تعطیل
اصن قووول مردونه میدم پـــسر خوبـــی شم .همه شیطونیامم میذارم کنار
هییییی داشتم این حرفارو زیر لـــــب زمزمــــــه میکردم که :
خانومه اومد گــــف : عــــــه تو هنوز نرفتی ؟؟؟
مــــن : کجا؟؟؟
خانومــــه : خووونه پســـــــــر شجاع
آمپولتو زدی پاشو برو دیگه :|
من: واو راس میگوییی :دی
اغاااااا منو میگیییییییی : فضای درمونگا واسه پرواز کافی نبود
تا حالا ایقد ذوق مرگـ نشده بووودم :))))

  30857

يه بار دارو ميخواستم با داداشم رفتيم داروخانه كه خلوتم بود تقريبا؛قبل از اينكه دارو رو تحويلمون بدن بهمون برگه دادن و گفتن بريد صندوق حساب كنيد بعد بياييد دارو رو ببريد. ما هم رفتيم طرف صندوق يارو نبود، بعد از چند دقيقه تا اومد كاغذو با پول گذاشتم روي پيشخوان و با تريپ شاكي بازي و اعتماد به نفس با صداي بلند گفتم: آقا ما چند دقيقه اس اينجا علافيما! شما صندوقيد؟
مرده از اون باحالا بودا،با دست به صندوق جلوي دستش اشاره كرد و گفت: نه دوست عزيز!من صندوق نيستم اين صندوقه! من صندوقدارم نه صندوق!
آقا تا اينو گفت يهو داروخانه رفت رو هوا! آي مردم ميخنديدن. منم كه ضايع شده بودم نتونستم جلوي خندمو بگيرمو با داداشم 2 تايي ريسه بوديم ينيا!
ضايع شدم در حد تيم ملي

  30840

دختره نشسته بود توي کتابخونه که يه پسري وارد شد و رفت کنار دختره آروم بهش گفت :
ببخشيد ميتونم اينجا بشينم ؟؟؟
دختره بلند داد زد :
نه تو نميتوني دوست پسر من بشي ...
همه برگشتن و پسره رو نگاه کردن....
پسره هم حالش گرفته شد رفت نشست سر يه ميز ديگه ...
چند دقيقه بعد دختره اومد کنار پسره آروم بهش گفت : من روانشناسي خوندم ....
خوب ميدونم منظور پسرا چيه ....
پسره بلند داد زد : نه ماشين BMW ندارم ولم کن ...
همه برگشتن دختره رو نگاه کردن دختره کلي خجالت زده شد ...
پسره آروم به دختره گفت : منم حقوق خوندم ... خوب بلدم کسي رو توي جمع شرمنده کنم ...