دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  31164

داييم با خانواده اومدن خونه ما مهموني
بعد يهو از اين وانت ها صداش اومد ك أهن ميخريم پلاستيك ميخريم...
منم ب پسر داييم ك ٦ سالشه گفتم امير ببرم بفروشمت؟؟
يهو يه نگاه عميق ب من كرد گفت بريم شايد تو رو خريد اما بهت قول نميدم ك بخرتت اما من سعي ميكنم توي غراضه رو بهش بندازم
تو عمرم اينجوري ضايع نشده بودم بچه ك نيستن گودزيلان ...البته بلانسبت گودزيلا. والا
من:ooo
پسر داييم:))
وانت:|
كاناپه:|
ستاد مبارزه با بحران:/

  31163

چندروز پیش یکی از رفیقام بدجور سرکارم گذاشت.بدجور
منم توی دلم گفتم مشکلی نی.امروز طلافی کردم اونم به شکل بد.
امروز عصر مامانم یه سطلی بهم داد که برم خرما بیارم.رفیقمم باهام بود.تو راه بودم که دیدم یه خونه ای درش بازه.سطلو به دوستم دادم گفتم برو این خونه حلیم میدن بیار.گفت:به چه مناسبتی؟کسی که نیست.گفتم:همه داخلن.به مناسبت وفات امام محمد باقر.اونم رفت داخل.صدای جیغ از توی خونه اومد بیرون.تا صدای جیغو شنیدم در رفتم

  31149

بعضی ها واقعا مخند.
دوران دبیرستان بایکی از همکلاسی ها کلی زبان کار کردیم چند بار کلمه "use"را بهش گفتیم که این کلمه تلفظش"یوز"ه رفته سرامتحان باز میخونه "آس"دبیر زبان برگشته بهش گفته که این "یوز"ه یا "آس" با اطمینان خاصی میگه "آس"دبیر محترم دوباره میگه این "یوز"ه یا آس"
دوباره میگه "آس"میگه حنبال این "یوز"ه یا" آس"باز بااطمینان میگه "آس"کلی بهش فرجه داده آقا باز روی حرفش وایستاده دبیر هم ازکلاس بیرونش کرده اومده باکلی بد وبیرا میگه دیدید این دبیر زبان بامن بده.
آیاماواقعا هفتاد میلیون نفریم؟

  31137

یه بار سوار تاکسی شدم برم سینما.مسیر خیلی طولانی بود بعد مسافر بغل دست راننده شروع کرد به لاف زدن و اینکه من چندبار از مرز رد شدم و اوین رفتم و ...خلاصه میخواست بگه از اون خفناشه ! مسافرای عقب که بغل دست ما بودن هم همیجور شروع کردن به خاطره تعریف کردن . یکی میگفت 24ماه لب مرز خدمت کردم بدون اب و اینا.یکی دیگه می گفت من ... خلاصه هرکی هرکی شده بود راننده هم که ماشالله هزار ماشالله کم نمیاورد و همیجور می بافت.مام همیجور گوش میدادیم و می گفتیم چچچچچچچچچ:)) با اجازتون بعد چند دقیقه ما شروع کردیم به خاطره تعریف کردن.خداشاهده یه جوری لاف می زدم که خودم شخصا خجالت می کشیدم....میگفتم 20ماه سیستان بلوچستان و از اینا ... پدرمادرم منو از شیش سالگی تو خیابون رها کردن و رفتن خارج...:)):))خلاصه خلاصه میگذره بعد چندماه میرم خونه یکی از اشناهامون عروسی.باورم نمیشد همون مرتیکه جلو نشسته بود رفیق صمیمی فامیلمون بود.همین که منو دید تعجب کرد منم که قفل کرده بودم.مردا طبقه بالا بودن خانوما پایین رفتم تو انبار از لوله گاز عنکبوتی اومدم پایین با دمپایی از خونه زدم بیرون و الفرار:))
هنوز که هنوزه بعد یه سال اونجا افتابی نمیشم :))

  31122

کیا یادشون میاد دوران مدرسه
روزهای شنبه میخواستن ناخن ها رو ببینن
همه شرو میکردن به ناخن خوردنشون=)))))))

  31109

زنگ زدم به موبایل بابام میگم بابا کجایی؟
بابام:تو فکرتم!!!
من: تو فکر من؟
بابا: اره توفکرتم ببینم چجوری حسابتو برسم..
من:بابا مگه چیکار کردم ؟
بابا: هیچی پسر گلم میخوام حسابتو برسم هرچقد دستی از من پول گرفتی شب از حلقومت بکشم بیرون!!!
قیافه منو اون موقع تصور کنید.........
بابای حسابرس داریم دیگه.............
حساب حسابه کاکا برادر

  31065

نزدیکای صبح بودکه تلفن زنگ زد. من خواب بودم و داشتم خواب تعقیب و گریز و پرتگاه و... می دیدم. همسرم پا شد رفت تلفن رو جواب بده. من هم که از خواب پریده بودم و طبق معمول هنوز لود نشده بودم، فکر کردم همسرم داره می ره به سمت خطر (مثلا پرتگاه و اینا!). از جام پریدم و با سرعت تمام دویدم دنبالش. رسیدم بین در دو تا اتاق. با همون سرعت خواستم دور بزنم برم تو اون یکی اتاق که یه دفعه لیز خوردم و تق! محکم خوردم زمین. فوری بلند شدم با همون سرعت دویدم سمت تخت و گرفتم خوابیدم. حالا همسرم که گوشی تلفن دستش، نمی دونست بترسه، بخنده،چی کار کنه!

  31048

به دختر داییم اس دادم که ما امشب میایم خونتون نگو از خواب بیدار شده میگه خو بیاین منم میگم اغصاب نداری ها میگه ندارم دیگه منم میگم خدا به داد بچه هات برسه میگه تا وقتی بخوام تصمیم بگیرم بچه دار شم منم میگم تا وقتی شوهر گیرت بیاد!!! فکر کنم بخار شد آخه بدم میاد از این دخترایی که زیر میز کامپیوترشون فسیل پیدا میشه و ادعاشون میشه کیا با من جهت تو ذهنی زدن دخترا موافقن؟

  31041

5سالم بود
اومدن منو از عادت حسنه ی ناخن جويدن ترك بدن
فلفل ماليدن به ناخنام
ازون به بعد به فلفل هم اعتياد پيدا كردم...

  31026

یارو اومده خونمون چاه دستشویی رو خالی کرده سر قیمت باهاش دعوام شده دارم داد میزنم از خونمون برو بیرون
برگشته تو چشام نیگا میکنه میگه"به بچه ها انعام نمیدی؟"

  31014

من توی دانشگاه کار میکنم ، دیروز یه پسری زنگ زده میگه : ببخشید من یه سوالی دارم
میگم وصل میکنم مسئولت بپرس ، وصل کردم به همکارم نبودش ، پسره میگه : آقا یه سوال دارم خودتون جواب بدین ، میگم خب بپرس
میگه من فردا اولین جلسه کلاسمه ، باید چی با خودم بیارم ؟
من پشت تلفن سکته ناقص کردم از دست این ورودی جدیدا ، همکارم با آب قند نجاتم داد ....

  31012

به همکارم میگم ناهار سفارش بده ، بعد نشستم پیشش از هر دری حرف زدن ، بعد از یکساعت تمام میگم پس کی میاد این ناهار ، میگه آره راست میگی یعنی کجا مونده بذار یه زنگ بزنم با این پیک فرستادنش ، خلاصه همکارم زنگ زده بیرون بره میگه اشتراک 8616 هستم پس این غذای ما چی شد ؟
خانومه میگه : آقا شما هنوز غذا سفارش ندادین...
ینی اون لحظه دلم میخواست با جفت پا برم ... بماند...

  31006

عاقا ما عمومون مرده بود رفتیم مراسم ختم خونشون.خواهر زاده ی گودزیلایه بنده از بالای پلکان با دیدن قابلمه برنج ذوقزده میشه از همون بالا یه لنگه کفش پرتاب میکنه بندازه تو قابلمه.
جاتون خالی آشپز مث بیسبال کفشو تو هوا با ملاقه زد
گودزیلا پس از ناکام ماندن :(((((
اشپز :{))))
من :|
گودزیلا در حال پرتاب بعدی :-d

  30978

عاقا من اونقدر دنبال سوژه گشتم تا بالاخره خودم سوژه شدم:دیشب تا ساعت 3پای JOK4بودم صبم ساعت8بیدار شدم تا 5/8کلی به خودم رسیدم و آماده شدم که مثلا 9کلاس زبان دارم عاقا چشتون روز بد نبینه رفتم کلاس منشیه یه نیگا کجکی بهم انداخت ینی من اینجا چیکار میکنم منم فهمیدم اشتباهی بجای ساعت5/4بعدازظهر ساعت9اومدم هیچی دیگه برای جلوگیری از ضایع شدن با اعتماد بنفس کامل گفتم اومدم شهریمو بدم ...خعلی شیک50تومن پیاده شدم...

  30977

يادمه اولين تقلبي كه كردم تو كلاس دوم ابتدايي بود!!
تو امتحان كتبي فارسي !!
يه سوال بود كه ترتيب ماه هارو مي خواست منم شك كردم به جواب!!!
بعد دورو برم رو نگاه كردم ديدم ، به تقويم بالاي سطل آشغال!!
اگه گفتيد چه كار كردم؟؟؟
الكي مدادا رو برداشتم رفتم اونجا و تقويم نگاه كردم و كپي كردم تو برگم!!!
هيشكي هم شك نكرد!!