دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  40021

آخ آخ...
یه بار سر کلاس اخلاق بودیم... واسه اولین بار در عمر تحصیلیم زود رفتم سر کلاسو صندلی اول نشستم...
با اینکه هدفن تو گوشم نبود اما اصلا نمیشنیدم استاد چی چی میگه!!
رو صندلی دوستم خودکار بیک دیدم ...ورش داشتم و لوله خودکارو از توش درآوردم...
همین جوری داشتم باش بازی میکردم یهو از دستم ول شد عین چیزی از منجنیق پرت میشه پرت شد از دستم مستقیم رفت خورد بالای چشم چپ استاد!!!
:|
حالا چش استاده قرمز شده بود وانمیشد ... خخخ!!
اشکش دراومد کامل ...نفس زنان گفت برو بیرون خانوم !!!
پاشدم اومدم بیرون ...
بعد ها فهمیدم استاد در اون لحظات درباره شعور دانشجویی حرف میزده :دی
نکته اخلاقی...به خودکار بیک دست نزنید
حواستون باشه استاد چی میگه حداقل تیتروار!!!!:|

  40019

یادش به خیر... من و میثم پسر خالم خیلی خیلی شیطون بودیم و به خاطر همین توی مهمونی ها پدر بزرگم همیشه حواسش به ما بود .. خلاصه یه روز یکی از آشاناهای دور با خانوادش اومده بودن خونه ما... و پدر بزرگم طبق معمول ما رو کلی تهدید کرده بود که حق ندارید بیاید بشینین و هر هر و کرکر به مهمونا بخندین و میز پزیرایی رو غارت کنید.(عادت همیشه ما بود) خلاصه کلی زجر کشیدیم و تحمل کردیم تا اینکه صدای مهمانها و پدر بزرگم رو شنیدم که توی حیاط داشتن خدا حافظی میکردن... حالا وقتش بود.. مثل سرخ پوست ها پریدیم توی پذیرایی در حالی که داد میزدیم ... حمله... به سمت میوه ها و شیرینی ها هجوم بردیم ... که دیدیم سه تا از مهمون ها که هنوز اونجا بودن وحشت زده ما رو نگاه میکردن... دوست داشتم زمین باز میشد و ما میرفتیم توش.. 25 سال از اون موقع میگذره.. پدر بزرگم فوت کرده .. میثم کارمند شرکت نفته.. من هم پیمانکارم.. از اون مهمان ها هم فقط یه که کیشون زنده است.. و با اینکه آلزایمر گرفته ولی اون روز رو فراموش نکرده..

  40008

چند روز پیش رفته بودم بیرون بعد داشتم برمیگشتم رفتم یه شارژ بگیرم عاغا میدیدم هرکی تو کوچس داره نگا میکنه دوتا پسرم تو پیاده رو وایساده بودن هرکر میخندیدن منم با اعتماد بنفس کامل گفتم
یه تختشون کمه بیخیال بابا بعد درو باز کردم رفتم تو یهو دیدم عاغا چشمت روز بد نبینه تو مغازه چند تا پسر نشستن بیچاره ها قرمز شدن منو اونجا دیدن یهو صاب مغازه درحالیکه کاملا سعی میکرد خودشو کنترل کنه گفت خانم اینجا تغییر کاربری داده
حالا بوگوچه تغییری ؟
نمایندگی ایرانسل شده بود سلمونی 0-o
هیچی دیگه اومدم بیرون
اما خاطره خوبی بود تاحالا تو یه سلمونی نرفته بودم ههههههههههه
نتیجه گیری اخلاقی:خو عسیسم وقتی میبینی همه چپ چپ نگات میکنن بدون
یه مشکلی هس مث من تو دام اعتماد بنفس کاذب نیفتید والاااااااااا

  39982

يه زماني بهمون ميگفتن “يه دقيقه از اون اينترنت لامصب بيا بيرون ميخوام تلفن کنم” !!
هي يادش بخير

  39968

سر کلاص صرف نشسته بودیم.البته صرف غذا نه!!! صرف عربی.استاد از یکی از پسرای کلاس خواست که تمرینها رو جواب بده.پسره هم یک «چشم استاد» جانانی گفت و خواست درس رو بخونه.اول تمرین نوشته شده بود التمرین 5 که به عربی التمرین الخامس خونده میشه در حالی که یک دفعه همکلاسی ما با صدایی بلند و رسا گفت التمرین الپنج...!!! نمیدونم چی شد ولی فقط همین قدر میگم که کل کلاس منفجر شد.اخه جالب اینجاست که عربها اصلا حرف «پ» رو ندارن و این مساله سوتی همکلاسی مارو گنده تر کرده بود.

  39964

یه سری هم تو پارک رفتیم برا گردش بعد رفتیم از این دسشویی عمومی ها همه هم با هم رفتیم و پولم نداشتیم یه فکری به ذهنم رسید به همه گفتم شما ها برید من آخرین نفر میام خلاصه همه که رفتن من اومدم بیرون به یارو توالتیه گفتم بابام الان میاد همه رو حساب میکنه D:
فک کنم اون دنیا جلومو بگیره باید جواب توال رفتن بقیه رو هم بدم D:

  39948

چرا همیشه وقتی میشینه رو صندلی چرمی بعد یه صدایی از صندلی میاد اون وقت برای اینکه ضایع نشه بازم همون صدارو درمیاره.........
بزن لایکوووووو

  39946

کیا یادشون میاد وقتی مامانامون کوکوسیب زمینی یا کتلت درست میکردن همیشه یه ناخونک میزدیم به اونا....
به لفتخار ماماناااااااا.....

  39945

کیا یادشونه وقتی معلم درس می داد اونوقت با بغل دستیمون به صورت نامه دادن حرف میزدیم؟؟؟/
اونایی که یادشون میاد بزنن لایکووووووو....

  39944

هر چی بیشتر به ایام شیرین امتحانات نزدیک میشم بیشتر به این نتیجه میرسم ک:
سال آخریه انصراف بدم از دانشگاهو دوباره با 92 ایا کنکور بدم تو همین رشته و همین دانشگا از نو مشغول به تحصیل شم.
یعنی اینقد اطلاعات علمیم بالاست ک حاضرم این فداکاریو انجام بدم...
اطلاعات علمیم تو حلقم......

  39943

چـــن روز پیـــش تو راهـــرو خـــابـــگا واســـاده بـــودم ،یـــه دختـــره هـــم تو پلـــه ها واستـــاده بـــود منـــو نمـــیدید!
خـــودش صـــدا گُــــربه در میـــاورد: میــــــووو میـــووو(گربه عصبی البته)
خـــودشــــم میــــگفت چــــخه چـــــخه
بعــــدشم تٍـــر تٍـــــر میــــخنــــدید
ایــــن مدلیــــشو دیــــگه نـــدیده بــــودم!
خدایــــا شــــوهر بده مـــلت روانی شـــدن،
آخ آخ آخ، جــــوونــــای مــــردم...

  39939

دوران ابتدایی بودیم واسمون یه مجله نوروزانه میدادن
میگفتن تو تعطیلات هم اینارو بخونید و حل کنید.
بله منم تعریف از خود نباشه چون شاگرد ممتاز کلاس بودم
همون روز اول سه سوته همه رو حل میکردم!!
بله...
چند روزی از تعطیلات گذشت من یه دوست داشتم اون همیشه از من توی درساش کمک میگرفت همسایه مون هم بود دم به ساعت میومد خونه مون میگفت بیام بهم کمک کن این مجله نوروزی رو حل کنم!
بله منم تو رو درواسی گیر میکردم و مجبور بودم تو این مجله هم کمکش کنم
بعله..
اما چون من شاگرد ممتاز بودم دوست نداشتم اون به من برسه
پس تو جواب ها مجله نصفه نیمه براش پر میکردم و گاهی یه سطر هم جا میذاشتم که بعدا معلم فک نکنه من بهش یاد دادم و تقلب کرده.
بعله..
دوران خوش تعطیلات به پایان رسید و موقع برسی مجله ها بود!
من که خیالم راحت بود که مثل همیشه اولم و معلم تحسینم میکنه
و دوستم هم دوم میشه چون بعضی از جواب هاش ناقص!
اما....
موقع نمره دادن آقای معلم فک کنم اصلا بررسی تو کارش نبوده بود
و واسه من نمره 18/5 گذاشته بود واسه دوستم 19!!!
منی که همیشه بیست بودم الان از دوستم هم کمتر گرفته بودم!
نخند.. میگم نخند... لابد خوب برسی نکرده!!!!

  39930

با دوستم بیرون بودم داشتیم بحث میکردیم که این همجنسای ما(دخترا)چرا خودشونو اینقدر تحقیر می کنن و سوار ماشین آقایون خیّر و مسافرکش میشن که همون لحظه یه دختره با ی boot پاشنه سوزنی بیست سانتی با هزار عشوه اومد بره سوار ماشین پسره بشه صاف رفت تو چاله پر از آب گل آلود!پسره م از ترس اینکه ماشینش کثیف شه گازشو گرفت رفت!!!دختره م با اعتماد به نفس تمام میگه بیا مَردُم پسرخاله دارن مام داریم!!!هیچی بعدشم وایساد با اتوبوس رفت فکر کنم پول تاکسی نداشت
سلامتی همه دخترای 4jok مخصوصا اونایی که پیاده میرن خونشون ولی...

  39923

هوا بارونی بود...اون روز امتحان داشنم(زیست سوم)...از پله های ساختمون داشتم میومدم پایین...تا اینکه دیدم صاحب خونمون(حدودا 60 ساله!!1) داره ماشینشو از پارکینگ می بره بیرون...داشت پیاده می شد که درو ببنده...منم حس کمک و جوانمردی بهم دست داد...گفتم حاج آقا من می بندم...هیچی دیگه پیاده نشد...دیدم که درو نمیتونم ببندم..اصلا حرکت نمیکرد..یعنی این قدر خیت نشده بودم تو عمرم...آخرش هم خودش پیاده شدو درو بست...منم گفتم شرمنده حاج آقا....
من :(
صابخونه :{
در :)
استیو جابز :O

  39899

داداشه من بچه که بودخیلی غیرتی بود...
یه سال تولدم بود کیک سفارش داده بودیم..داداشم رفت کیک وبگیره یارو بهش گفته بوده رو کیک بنویسم چی؟؟اسمشو بگو...
اینم واسه این که یه غریبه!!!!!!!!!!اسمه منو نفهمه گفته بوده:بنویس میلادجان تولدت مبارک.....
اغا کیک و اورد دیدم روش نوشته میلادجان.....
مامانم اینا که پوکیدن ازخنده....
ولی خودم انقد ضدحال خوردم انقد ضدحال خوردم .....
بدشرایطی بود...هععععععععییییی