آخ آخ...
یه بار سر کلاس اخلاق بودیم... واسه اولین بار در عمر تحصیلیم زود رفتم سر کلاسو صندلی اول نشستم...
با اینکه هدفن تو گوشم نبود اما اصلا نمیشنیدم استاد چی چی میگه!!
رو صندلی دوستم خودکار بیک دیدم ...ورش داشتم و لوله خودکارو از توش درآوردم...
همین جوری داشتم باش بازی میکردم یهو از دستم ول شد عین چیزی از منجنیق پرت میشه پرت شد از دستم مستقیم رفت خورد بالای چشم چپ استاد!!!
:|
حالا چش استاده قرمز شده بود وانمیشد ... خخخ!!
اشکش دراومد کامل ...نفس زنان گفت برو بیرون خانوم !!!
پاشدم اومدم بیرون ...
بعد ها فهمیدم استاد در اون لحظات درباره شعور دانشجویی حرف میزده :دی
نکته اخلاقی...به خودکار بیک دست نزنید
حواستون باشه استاد چی میگه حداقل تیتروار!!!!:|
خاطرات خنده دار
یادش به خیر... من و میثم پسر خالم خیلی خیلی شیطون بودیم و به خاطر همین توی مهمونی ها پدر بزرگم همیشه حواسش به ما بود .. خلاصه یه روز یکی از آشاناهای دور با خانوادش اومده بودن خونه ما... و پدر بزرگم طبق معمول ما رو کلی تهدید کرده بود که حق ندارید بیاید بشینین و هر هر و کرکر به مهمونا بخندین و میز پزیرایی رو غارت کنید.(عادت همیشه ما بود) خلاصه کلی زجر کشیدیم و تحمل کردیم تا اینکه صدای مهمانها و پدر بزرگم رو شنیدم که توی حیاط داشتن خدا حافظی میکردن... حالا وقتش بود.. مثل سرخ پوست ها پریدیم توی پذیرایی در حالی که داد میزدیم ... حمله... به سمت میوه ها و شیرینی ها هجوم بردیم ... که دیدیم سه تا از مهمون ها که هنوز اونجا بودن وحشت زده ما رو نگاه میکردن... دوست داشتم زمین باز میشد و ما میرفتیم توش.. 25 سال از اون موقع میگذره.. پدر بزرگم فوت کرده .. میثم کارمند شرکت نفته.. من هم پیمانکارم.. از اون مهمان ها هم فقط یه که کیشون زنده است.. و با اینکه آلزایمر گرفته ولی اون روز رو فراموش نکرده..
چند روز پیش رفته بودم بیرون بعد داشتم برمیگشتم رفتم یه شارژ بگیرم عاغا میدیدم هرکی تو کوچس داره نگا میکنه دوتا پسرم تو پیاده رو وایساده بودن هرکر میخندیدن منم با اعتماد بنفس کامل گفتم
یه تختشون کمه بیخیال بابا بعد درو باز کردم رفتم تو یهو دیدم عاغا چشمت روز بد نبینه تو مغازه چند تا پسر نشستن بیچاره ها قرمز شدن منو اونجا دیدن یهو صاب مغازه درحالیکه کاملا سعی میکرد خودشو کنترل کنه گفت خانم اینجا تغییر کاربری داده
حالا بوگوچه تغییری ؟
نمایندگی ایرانسل شده بود سلمونی 0-o
هیچی دیگه اومدم بیرون
اما خاطره خوبی بود تاحالا تو یه سلمونی نرفته بودم ههههههههههه
نتیجه گیری اخلاقی:خو عسیسم وقتی میبینی همه چپ چپ نگات میکنن بدون
یه مشکلی هس مث من تو دام اعتماد بنفس کاذب نیفتید والاااااااااا
يه زماني بهمون ميگفتن “يه دقيقه از اون اينترنت لامصب بيا بيرون ميخوام تلفن کنم” !!
هي يادش بخير
سر کلاص صرف نشسته بودیم.البته صرف غذا نه!!! صرف عربی.استاد از یکی از پسرای کلاس خواست که تمرینها رو جواب بده.پسره هم یک «چشم استاد» جانانی گفت و خواست درس رو بخونه.اول تمرین نوشته شده بود التمرین 5 که به عربی التمرین الخامس خونده میشه در حالی که یک دفعه همکلاسی ما با صدایی بلند و رسا گفت التمرین الپنج...!!! نمیدونم چی شد ولی فقط همین قدر میگم که کل کلاس منفجر شد.اخه جالب اینجاست که عربها اصلا حرف «پ» رو ندارن و این مساله سوتی همکلاسی مارو گنده تر کرده بود.
یه سری هم تو پارک رفتیم برا گردش بعد رفتیم از این دسشویی عمومی ها همه هم با هم رفتیم و پولم نداشتیم یه فکری به ذهنم رسید به همه گفتم شما ها برید من آخرین نفر میام خلاصه همه که رفتن من اومدم بیرون به یارو توالتیه گفتم بابام الان میاد همه رو حساب میکنه D:
فک کنم اون دنیا جلومو بگیره باید جواب توال رفتن بقیه رو هم بدم D:
چرا همیشه وقتی میشینه رو صندلی چرمی بعد یه صدایی از صندلی میاد اون وقت برای اینکه ضایع نشه بازم همون صدارو درمیاره.........
بزن لایکوووووو
کیا یادشون میاد وقتی مامانامون کوکوسیب زمینی یا کتلت درست میکردن همیشه یه ناخونک میزدیم به اونا....
به لفتخار ماماناااااااا.....
کیا یادشونه وقتی معلم درس می داد اونوقت با بغل دستیمون به صورت نامه دادن حرف میزدیم؟؟؟/
اونایی که یادشون میاد بزنن لایکووووووو....
هر چی بیشتر به ایام شیرین امتحانات نزدیک میشم بیشتر به این نتیجه میرسم ک:
سال آخریه انصراف بدم از دانشگاهو دوباره با 92 ایا کنکور بدم تو همین رشته و همین دانشگا از نو مشغول به تحصیل شم.
یعنی اینقد اطلاعات علمیم بالاست ک حاضرم این فداکاریو انجام بدم...
اطلاعات علمیم تو حلقم......
چـــن روز پیـــش تو راهـــرو خـــابـــگا واســـاده بـــودم ،یـــه دختـــره هـــم تو پلـــه ها واستـــاده بـــود منـــو نمـــیدید!
خـــودش صـــدا گُــــربه در میـــاورد: میــــــووو میـــووو(گربه عصبی البته)
خـــودشــــم میــــگفت چــــخه چـــــخه
بعــــدشم تٍـــر تٍـــــر میــــخنــــدید
ایــــن مدلیــــشو دیــــگه نـــدیده بــــودم!
خدایــــا شــــوهر بده مـــلت روانی شـــدن،
آخ آخ آخ، جــــوونــــای مــــردم...
دوران ابتدایی بودیم واسمون یه مجله نوروزانه میدادن
میگفتن تو تعطیلات هم اینارو بخونید و حل کنید.
بله منم تعریف از خود نباشه چون شاگرد ممتاز کلاس بودم
همون روز اول سه سوته همه رو حل میکردم!!
بله...
چند روزی از تعطیلات گذشت من یه دوست داشتم اون همیشه از من توی درساش کمک میگرفت همسایه مون هم بود دم به ساعت میومد خونه مون میگفت بیام بهم کمک کن این مجله نوروزی رو حل کنم!
بله منم تو رو درواسی گیر میکردم و مجبور بودم تو این مجله هم کمکش کنم
بعله..
اما چون من شاگرد ممتاز بودم دوست نداشتم اون به من برسه
پس تو جواب ها مجله نصفه نیمه براش پر میکردم و گاهی یه سطر هم جا میذاشتم که بعدا معلم فک نکنه من بهش یاد دادم و تقلب کرده.
بعله..
دوران خوش تعطیلات به پایان رسید و موقع برسی مجله ها بود!
من که خیالم راحت بود که مثل همیشه اولم و معلم تحسینم میکنه
و دوستم هم دوم میشه چون بعضی از جواب هاش ناقص!
اما....
موقع نمره دادن آقای معلم فک کنم اصلا بررسی تو کارش نبوده بود
و واسه من نمره 18/5 گذاشته بود واسه دوستم 19!!!
منی که همیشه بیست بودم الان از دوستم هم کمتر گرفته بودم!
نخند.. میگم نخند... لابد خوب برسی نکرده!!!!
با دوستم بیرون بودم داشتیم بحث میکردیم که این همجنسای ما(دخترا)چرا خودشونو اینقدر تحقیر می کنن و سوار ماشین آقایون خیّر و مسافرکش میشن که همون لحظه یه دختره با ی boot پاشنه سوزنی بیست سانتی با هزار عشوه اومد بره سوار ماشین پسره بشه صاف رفت تو چاله پر از آب گل آلود!پسره م از ترس اینکه ماشینش کثیف شه گازشو گرفت رفت!!!دختره م با اعتماد به نفس تمام میگه بیا مَردُم پسرخاله دارن مام داریم!!!هیچی بعدشم وایساد با اتوبوس رفت فکر کنم پول تاکسی نداشت
سلامتی همه دخترای 4jok مخصوصا اونایی که پیاده میرن خونشون ولی...
هوا بارونی بود...اون روز امتحان داشنم(زیست سوم)...از پله های ساختمون داشتم میومدم پایین...تا اینکه دیدم صاحب خونمون(حدودا 60 ساله!!1) داره ماشینشو از پارکینگ می بره بیرون...داشت پیاده می شد که درو ببنده...منم حس کمک و جوانمردی بهم دست داد...گفتم حاج آقا من می بندم...هیچی دیگه پیاده نشد...دیدم که درو نمیتونم ببندم..اصلا حرکت نمیکرد..یعنی این قدر خیت نشده بودم تو عمرم...آخرش هم خودش پیاده شدو درو بست...منم گفتم شرمنده حاج آقا....
من :(
صابخونه :{
در :)
استیو جابز :O
داداشه من بچه که بودخیلی غیرتی بود...
یه سال تولدم بود کیک سفارش داده بودیم..داداشم رفت کیک وبگیره یارو بهش گفته بوده رو کیک بنویسم چی؟؟اسمشو بگو...
اینم واسه این که یه غریبه!!!!!!!!!!اسمه منو نفهمه گفته بوده:بنویس میلادجان تولدت مبارک.....
اغا کیک و اورد دیدم روش نوشته میلادجان.....
مامانم اینا که پوکیدن ازخنده....
ولی خودم انقد ضدحال خوردم انقد ضدحال خوردم .....
بدشرایطی بود...هععععععععییییی
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 41794
کل بازدید: 512464214