اعتراف میکنم بابام از بچگی بهم یاد داده وقتی بستنی کیمی یا عروسکی میخورم چوبشو بشکونم بعد بندازم بره!
یه سری ازش پرسیدم چرا همچین چیزی رو بهم یاد دادی؟
گفت چون اگه نشکونی میان این چوباشو از خیابونا جمع میکنند دوباره روش بستنی درست میکنند مریض میشن مردم :|
من :|
بابام ^_^
سازمان استاندارد :| :|
فاضلاب تهران :|
ولی من نمیدونم چرا ولی هنوزم میشکونمشون :D
نخند به فکر سلامت شمام :|
اعتراف میکنم
اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی بارون میومدو رعد وبرق میشد مادربزرگم میگفت:آسمون میخواد بیفته چقد خنگ بودما باورمیکردم خو چیه ساده بودم
اولین شکست عشقیمو تو بچگی خوردم،یه جوجه داشتم اسمش یلدا خانم بود،بزرگ که شد دیدم خروسه :|
ینی کمرم خم شدا :|
اعتراف میکنم بچه که بودم شبا از ترس اینکه یه وقت صبح برای مدرسه خواب نمونم تا جایی که میتونستم بیدار میموندم!
خوب چیه بچه بودم دیگه!
الان قشنگ با خیالت راحت میخوابم!!!
اعتراف ميکنم ذوق وشوقي که اول مهرواسه ديدن دوستم داشتم اگه واسه درس خوندن داشتم الان توي تيزهوشان داشتم درس ميخوندم
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یک دونه از این عروسک چینی های سفالی که خیلی شبیه ادم واقعی هستن داشتیم که هنوزم داریم ( تا چشتون در اد )
من اون زمان یا دبستان بودم یا اولای راهنمایی که با همون نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق این عروسک شدم ، رفتم تنهایی خواستگاریش و جواب مثبتو ازش گرفتم ،
تازه اولای ازدواجمون بود که همیشه بعد مدرسه میرفتیم یک گوشه خلوت میکردیم و از سختی های زندگی بهش میگفتم و این که مدرسه چه قد جای سختیه و از این جور حرفا و باهاش دردو دل میکردم ،
خیلی دوسش داشتم ، دیگه کار داشت به جا های باریک میکشید ، پدرو مادرم میخواستن منو ببرن تیمارستان که دیدم اوضا خیته طلاقش دادم ،
نامرد همین دیروز مهریشو گذاش اجرا ، حالا من چجوری مهریشو بدم ( راستی مهریش نوشتن کلمه ی دوست دارم به مقدار 50000 مرتبه بود )
اوه اوه ، الان زیر نظر گرفتتم ، ممکنه به یک چیزی شک کنه ، من برم تا بویی از این ماجرا نبرده
دیوانه هم خودتی
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یک دونه از این عروسک چینی های سفالی که خیلی شبیه ادم واقعی هستن داشتیم که هنوزم داریم ( تا چشتون در اد )
من اون زمان یا دبستان بودم یا اولای راهنمایی که با همون نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق این عروسک شدم ، رفتم تنهایی خواستگاریش و جواب مثبتو ازش گرفتم ،
تازه اولای ازدواجمون بود که همیشه بعد مدرسه میرفتیم یک گوشه خلوت میکردیم و از سختی های زندگی بهش میگفتم و این که مدرسه چه قد جای سختیه و از این جور حرفا و باهاش دردو دل میکردم ،
خیلی دوسش داشتم ، دیگه کار داشت به جا های باریک میکشید ، پدرو مادرم میخواستن منو ببرن تیمارستان که دیدم اوضا خیته طلاقش دادم ،
نامرد همین دیروز مهریشو گذاش اجرا ، حالا من چجوری مهریشو بدم ( راستی مهریش نوشتن کلمه ی دوست دارم به مقدار 50000 مرتبه بود )
اوه اوه ، الان زیر نظر گرفتتم ، ممکنه به یک چیزی شک کنه ، من برم تا بویی از این ماجرا نبرده
دیوانه هم خودتی
اعتراف ميکنم يه دوست دارم که 5ساله باهم دوستيم،بعد5سال تازه برگشته بهم ميگه :عه توچشمات عسليه!؟.من همش مشکي ميديدم چشماتو!
يعني دقت وهوش وذکاوت دوستم توحلقم!!!
اعتراف میکنم اگه زمان جنگ بودم ، تنها دلهرم این بود که وقتی من دستشوییم ، بمب بارون نکنن !
میخوام 3تا اعتراف دردناک بکنم . اول اینکه تو مدرسه بعد از نه سال درس خوندن یه دوست واقعی نداشتم وندارم 2.خیلی دلم میخواست گیتار یاد بگیرم ام هنوز کلاس نرفتم و تلخ ترین اعتراف از بین 14تاجوک ارسالی من فقط دوتاش تائید شد امابه سلامتی همه بچه های 4جوک که جای خالی دوستای نداشتم رو پر میکنه
اعتراف ميكنم بعد از اينكه فهميدم اول مهر نميرم دانشكاه(نيم سال دوم ميرم) بقدري خوشحال شدم كه انكار تو جشنواره ي سازه هاي ماكاروني مقام اوردم.انقد كه ورودي هاي جديدو مسخره كردن.....والا...
اعتراف میکنم یکی از تفریحات سالم دوران طفولیتم این بود که با هزار درد سر پشه ها رو پشت شیشه خفت میکردم بعد میگرفتم بالشونو میکندم بعد با نخ میبستمشون میذاشتم جلو خونه مورچه ها اون بیچاره ها هم میبردنش تو بعد میومدم یهو میکشیدمش بیرون هرچی تو خونه مورچه ها بود میریخت بیرون.چه کنم دیگه تبلت که نبود بشینم بازی کنم مجبور بودم.
لایک = واقعا یه گودزیلای تمام معنا بودی داش امیر.
چند وقت پیش رفته بودم خونه مامان بزرگم داییم سرماخورده بود گلوش درد میکرد
مامان بزرگم اینا هم خونه نبودن
من و داییم و خاله ام و سه تا از دوستای داییم که من باهاشون خیلی رو درواسی دارم و………..
خلاصه یه جمع ۱۰ نفره دختر و پسر که من با همشونم سروسنگین بودم
من تو اتاق سر لپتاپ داییم بودم داییم اومد تو اتاق و یه چند دقیقه که نشست گفت مائده من حال ندارم بلند شم زهرا رو صدا کنم تو صداش کن بیاد
منم با اعتماد به نفس کامل جلوی اون همه ادم خاله ام رو صداکردم
گفتم :زهرا
خاله ام:بله
من:یه دقیقه بیا محمد کارت داره
خاله ام :بگو دستم بنده اگه کاری داره بگه
من:نمیتونه داد بزنه
خاله ام :چزا؟؟
من:اخه صداش درد میکنه
نمیدونم چی شد که یه لحظه تو خونه سکوت بدی پیچید بعد همه زدن زیر خنده تا چند وقت تا منو میدیدن میگفتن صدای محمد خوب شد
و این شد که من تا مدت هاست جلوی اونا حرف نمیزنم
اعتراف میکننم کلاس اول که بودم همش گریه میکردم چون میترسیدم وقتی بیام خونه همه مرده باشن و فقط من از خانواده زنده بمونم اونوقت تنها میشدم واسه همین گریه میکردم……….تازه مامانم علت گریه های اون موقعه ام رو فهمیده
اعتراف میکنم کلاس دوم ابتدایی که بودم، شبا موقع خواب گریه میکردم، حتما میپرسید چرا؟!
راستش یاد درسایی می افتادم که معلم هنوز تدریس نکرده بود و با خودم میگفتم من چجوری اینارو یاد بگیرم و این میشد که میزدم زیر گریه، بابام هم نصفه شبی پا میشد درس رو که معمولا ریاضی بود بهم یاد میداد، منم یاد میگرفتمو بعد با خیال راحت میخوابیدم !
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 47545
کل بازدید: 512073679