دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  111653

اعـتـراف مـیکـنـم بـچـه کـه بــودم فـکر مـیــکردم اگــه پـامـو
اونـجـایـی بــذارم کـه افــرادی کـه ازشـون خـوشــم مـیــاد راه رفـتـن،بـزرگ بـشـم مـیـشـم عـیـن اونـا ... حـالا ایـن بـمـانـد کـه اگـه جـا پـاهـارو گـم مـیـکـردم چـه عـری مـیـزدمـو کـولـی بـازی درمـیـاوردم.. :|

  111645

اعتراف میکنم چند روز پیش دیدم دختر همسایمون که ی گودزیلای 6،7سالس تو کوچه کنار دیوار نشسته و تو فکره حالا مکاله ی من و اون
من: چرا توفکری سحر خانوم؟
اون: سر ی دو راهی گیر کردم
من: بگو تا کمک کنم
اون:به نظرت وقتی بزرگ شدم با کسی که دوستش دارم ولی پول نداره ازدواج کنم یا با کسی که دوستش ندارم ولی پول داره؟
من اون لحظه رفتم به دوران کودکی دیدم تو سن 7سالگی فقط به فکر بازی بودم بس حالا چی

  111643

اعتراف میکنم کوچیک که بودم کارتون سطل سحر امیز رو که می گذاشت منم جو گیر میشدم یه سطل ور میداشتم میرفتم تو حیاط با هاش حرف میزدم و پامو میکردم تو سطل که غیب بشم برم تو سطل

  111642

اعتراف میکنم همین امروز صبح ساعت7 که رفته بودم سایت سنجش جواب کنکور رو ببینم(کاردانی) باکلی استرس صفحه سایت رو باز کردم دیدم جواباش نیومده بود الان دارید به من میخندید که اوسکلم چقدر ولی اسکول بودن من این نیست,اوسکل بودن من اینه که دیشب با بچه ها قرار گذشته بودیم که همه باهم سایت رو باز کنیم ولی هیچکس اونموقع بیدار نشده بود فقط من بیدار شده بودم
و مطمئنم کارمندان سازمان سنجش هم دارن هر هر من میخندن!!

  111641

اعتراف می کنم عاغا یه روزما خواستیم ایکیویکی از دوستامونوازمایش کنیم.به خاطرهمین روی نون کرم ضد افتاب ریختیم وبه جای نون پنیردادیم بهش اول یه جوری لقمه رونیگاکردکه گفتیم فهمیده اما دربهت ما شروع کردبه خوردن.یکی دو لقمه ای خورد گفتیم دیگه فهمیده دیگه امابازم دیدم هی داره میخوره همشم پشت سرش رونیگامیکردومیگفت چه بوی کرمی میاد.حالایکی بایدمارو از رو زمین جم میکرد

  111640

اعتراف میکنم از اول تابستون بابام کولرمونو فروخت و الان دوباره رفته کولر خریده و من تمامه مدت سکوت اختیار کرده بودم:|
الانم به صورت بخارپز واستون پست میزارم...

  111638

اعتراف میکنم هروقت معلممون میگفت برو از دفتر گچ بیار همیشه ی 4,5 تا گچم واس خودم برمیداشتم :دی

  111217

یکی از دغدغه های دوران مدرسه م روز اول مهر و روز بعد از تعطیلات نوروز این بود که نمیدونستم شیفت صُبم یا بعد از ظهر!!!
دهه ی شصت و هفتاد کیا یادشونه؟!!:)

  111215

اعتراف می کنم بچه که بودم یه دوستی داشتم بهم گفت یع ننه سرما هست که هر بچه ای که پاش از پتو بیرون باشه یا پتو روش نباشه رو نصفه شبی میاد می دزده دیگه برنمی گردنتش!
من فلک زده هم سالها تو گرما و سرما چهار زانو تا فرق سرم میرفتم زیر پتو!
خدا لعنتش کنه الان سیاه سوخته شدم:)

  111212

اعتراف میکنم وقتی کوچیکتر بودم مامانم گفت برو سه چهارتا پررتقال از تو یخچال بیار بخوریم ........
منم با زحمت وسختی 12پرتقال اوردم (بعله دیگه ریاضیدان بودم)
فقط نمیدونم از اون روز چرا مادرم داره دنبال دختر واقعیش میگرده

  111190

عروسی عموم بود منم بچه .خونه عموم یه باغ ویلایی که یه خونه دو طبقه توش بود.زیر اتاق عروس کلی چوب بود منم کمی بنزین پیدا کردمو دور از چشمه همه شروع به اتیش بازی کردم اخرشم همینطور ولش کردمو رفتم خوابیدم.نصفه شب دیدم صدای جیغ و داد میاد،اتاق حجله عروس اتیش گرفته بوود.(بنظرم عموم حسابی ضد حال خورده بود!!!!!)با کلی بدبختی خاموشش کردن.صبح که عموم دنبال مقصر میگشت گفتم پسرعموم اتیش زده اونم حسابی کتکش زد.یه چیز میگم یه چیز میشنوی!کـــــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــکــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدا منو ببخشه بنظرم الانم عموم بدونه کار من بوده خودمو اتیش بزنه
به کسی نگیدااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!

  111189

اعتراف میکنم ترم اول دانشگاه 1مهر رفتم دانشگاه و رو برد کلاسای اونروزمو پیدا کردم
شادو شنگول از این کشف بزرگم با کله رفتم تو کلاس دیدم کلاس پره و کل کلاس برگشتن سمتم
هیچی دیگه از اون روز فهمیدم دانشگاه مدرسه نیس که یه کلاس خاص ماله یسری دانش اموزه خاص باشه.باید صب کنی کلاسه قبلی تموم بشه:))

  111187

اعتراف می کنم سال سوم دبیرستان از روز اول روز شمار زدم برای تابستون تازه اگه یکی از معلم های بدبختم تصادفا پاکش می کرد قیامت می کردم امروز رفتم سرکلاس یکی از این دانشجوهای ترم اولیم همین حرکت زده بود پرتش کردم بیرون :ِ
استاد عقده ایم خودتونید :)))))))))))))))))

  111112

یکی از بزرگترین دلهره های زندگی من اینه که :

تو مهمونیا وقتی دارن بشقاب ته دیگو دست به دست میچرخونن بهم نرسه

  111109

اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی شبا میخواستم بخوابم انقدر از زیر تختم میترسیدم که وقتی میخواستم برم روش بخوابم از دو متر اونورتر دورخیز میکردم خودمو پرت میکردم روش که یه وقت یه موجود خوفناک مچ پامو نگیره ....
پیش خودمون بمونه هنوزم بعضی وقتا با 22 سال سن دچار چنین توهمی (طوهم،توحم،طوحم)میشم.
ترسو و متوهمم خودتی.
جون من تو هم اینطوری بودی(هستی،خواهی بود،خواهی شد) عایا؟؟؟؟؟؟