تاریخ انتشار : مهر 1392
اعتراف می کنم عاغا یه روزما خواستیم ایکیویکی از دوستامونوازمایش کنیم.به خاطرهمین روی نون کرم ضد افتاب ریختیم وبه جای نون پنیردادیم بهش اول یه جوری لقمه رونیگاکردکه گفتیم فهمیده اما دربهت ما شروع کردبه خوردن.یکی دو لقمه ای خورد گفتیم دیگه فهمیده دیگه امابازم دیدم هی داره میخوره همشم پشت سرش رونیگامیکردومیگفت چه بوی کرمی میاد.حالایکی بایدمارو از رو زمین جم میکرد