دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 112090

تاریخ انتشار : مهر 1392

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یک دونه از این عروسک چینی های سفالی که خیلی شبیه ادم واقعی هستن داشتیم که هنوزم داریم ( تا چشتون در اد )
من اون زمان یا دبستان بودم یا اولای راهنمایی که با همون نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق این عروسک شدم ، رفتم تنهایی خواستگاریش و جواب مثبتو ازش گرفتم ،
تازه اولای ازدواجمون بود که همیشه بعد مدرسه میرفتیم یک گوشه خلوت میکردیم و از سختی های زندگی بهش میگفتم و این که مدرسه چه قد جای سختیه و از این جور حرفا و باهاش دردو دل میکردم ،
خیلی دوسش داشتم ، دیگه کار داشت به جا های باریک میکشید ، پدرو مادرم میخواستن منو ببرن تیمارستان که دیدم اوضا خیته طلاقش دادم ،
نامرد همین دیروز مهریشو گذاش اجرا ، حالا من چجوری مهریشو بدم ( راستی مهریش نوشتن کلمه ی دوست دارم به مقدار 50000 مرتبه بود )
اوه اوه ، الان زیر نظر گرفتتم ، ممکنه به یک چیزی شک کنه ، من برم تا بویی از این ماجرا نبرده
دیوانه هم خودتی