دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 111923

تاریخ انتشار : مهر 1392

چند وقت پیش رفته بودم خونه مامان بزرگم داییم سرماخورده بود گلوش درد میکرد
مامان بزرگم اینا هم خونه نبودن
من و داییم و خاله ام و سه تا از دوستای داییم که من باهاشون خیلی رو درواسی دارم و………..
خلاصه یه جمع ۱۰ نفره دختر و پسر که من با همشونم سروسنگین بودم
من تو اتاق سر لپتاپ داییم بودم داییم اومد تو اتاق و یه چند دقیقه که نشست گفت مائده من حال ندارم بلند شم زهرا رو صدا کنم تو صداش کن بیاد
منم با اعتماد به نفس کامل جلوی اون همه ادم خاله ام رو صداکردم
گفتم :زهرا
خاله ام:بله
من:یه دقیقه بیا محمد کارت داره
خاله ام :بگو دستم بنده اگه کاری داره بگه
من:نمیتونه داد بزنه
خاله ام :چزا؟؟
من:اخه صداش درد میکنه
نمیدونم چی شد که یه لحظه تو خونه سکوت بدی پیچید بعد همه زدن زیر خنده تا چند وقت تا منو میدیدن میگفتن صدای محمد خوب شد
و این شد که من تا مدت هاست جلوی اونا حرف نمیزنم