دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  68675

امروز سر کلاس نشسته بودیم یهو استاد خیلی عصبانی اومد گفت سری یه برگه وردارید امتحان میان ترم بگیرم،کسی هم حرف بزنه حذف میشه.
ما هم داشتیم آماده میشدیم که یهو یکی از این خانوما با همین لحن گفت : (( استــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد))
استاد : (بچه ها امتحان پایان ترم از 20 نمره باشه بهتره)
من :|
سرایدار دانشکده :|
حتی خود استاد :|

  68674

ساعت 12 ظهر مامانم زنگ زده به داداشم -15 ساله- که چند کیلو میوه بخر مهمون داریم ....
داداشم گفته : من نمیتونم!!! جلوی مدرسه دخترام ...الان تعطیل میشه!!
:|

  68657

شاید باورتون نشه!اما من به عنوان یه پسر رکورد داشتن خواستگار رو شکوندم!!!
پارسال سر کلاسم(آره من مربی سه تارم و 22 سالمه!)دقیقا شیش نفر به طور جداگانه از اینجانب خواستگاری کردن!شیطونه می گفت هر شیش تا رو بپذیرم!!!!اما من به حرف شیطونه گوش نکردم و خودم رفتم از یکی دیگه خواستگاری کردم!غافل ازینکه اونم از خواستگارای اینجانب بوده و رو نکرده بود!
همچین آدم خوشتیپ و تودل برویی هستم من.....
اولین پستمم مبارک باشه.

  68626

آقا یه سوال واقعا فنی واسم پیش اومده.ینی واقعا از ما دانشجوها بدبخت تر هم هست...؟دیروز یه کلاس جبرانی رو به زور واسمون گذاشتن(میدونم که میدونید به خاطر انتخابات کلاسها فشرده شدن)بعد از کلاس رفتم سلف واسه ناهر میبینم برادر عزیزمون آقای آشپز برنجارو گرفته میریزه جلوی گربه ها منم با زست طلبکارانه بهش گفتم عزیز من این چه کاریه که انجام میدی مگه بین ما و این گربه ها تفاوتی وجود نداره؟در کمال پررویی برگشته میگه نه تنها تفاوت ندارین بلکه این گربه ها حداقل یه فایده دارن و آشغالارو میخورن شما که به هیچ دردی نمی خورید....داریم با بچه های ته کلاس نقشه طراحی میکنیم که با اولین سفینه بفرستیمش اورانوس.....اولین بستم بود حمایت کنین رفقا

  68621

قرار بود فوتبال تیم محله رو ببرم با محله دیگه بازی کنیم؛ تو خونه هم به همه اهالی گفتم: می ریم میبریم،بعدش سایر محلات رو میبریم، بعد به دسته سه صعود می کنیم، بعد همینجوری ادامه دادن تا رسیدم به بارسلونا! رفتیم تو بازی هفت به صفر تو نیمه اول خوردیم و بازی رو نصفه باختیمو الان دیگه بارسلونا هیچی سرم سازان یا دمپایه پوشان هم دعوت نکرد.

  68618

قلیون چاقیده بودم بابام تا رسید شیلنگو از دستم گرفته
میگه پاشو برو ما زن داشتیم جلو بابامون پامونو دراز نمیکردیم
بعد مامانمو صدا کرده میگه بیا امروز حلقه دادن یاد گرفتم
من : :O :O :O
مامانم : اشک شوق ... جیغ سوت هورا
گودزیلا : آفرین بابا آفرین بابا
بابام : :D :D
بابا من پامم دراز کنم اما از این جینگولک بازیا واسه زنم در نمیارم

  68617

عاقا عمم زنگ زده میگه چرا صدات گرفته گفتم سرما خوردم شدید
برگشته میگه خونه ما نمیایا
ما میخوایم شب بیام خونتون با دوستات برو بیرون
حالا میخوام ازش سئوال کنم کجا برم با دوستام ببینم اجازه میده یا نه
خوب عمه جون سرطان که نگرفتم

  68616

یارو زنگ زده مغازه داشت راجبه مسافرت تبلیغ میکرد منم داشتو گوش میدادم
بابام یدفه اومده میگه کیه گفتم راجبه سفره
گوشیو گرفته میگه بزارین 2 روز مغازه بمونه این بچه
دلم انقدر واسه مرده سوخت
بابا خوب بدون اول کیه

  68613

خاطرات تلخ با سیب زمینی سرخ کرده:
یکی از دردناک ترین صحنه های زندگیت اینه که یه سیب زمینی سرخ کرده سوخته ببینی))))))))):
یکی از تلخ ترین صحنه ها اینه که اخرین سیب زمینیت تو ظرف تلخ باشه و تو اونو بعد خوردن متوجه بشی و کل مزه ظرفو از بین ببره تو دهنت)))))))):
یکی از وحشتناک ترین صحنه ها اینه که بیای ببینی خونوادت بهت خیانت کردن کل سیب زمینی هاتو خوردن))))))))):
یکی از غیرقابل باور ترین صحنه ها اینه که اخرین دونه سیب زمینیت از دستت ول بشه بیفته رو زمین))))))))))))):
خیلی دردای بدین!! اصن کمر شکنن!!

  68612

یه بار سیم کارت خریدم با همون به همه شماره های ک تو گوشیم بود اس دادم که"سلام امیرم شماره جدیدمه"خلاصه بعد یه ساعت یکی از دوسام بهم اس داد باز کردم دیدم نوشته"سلام کدوم شماره"......همون لحظه اشک شوق بود که سرازیر میشد از چشام که دیدم یه ادم اسکول تر خودمم هس!!
ولی اخه چرا من؟؟؟چرا من باید گیر یه همچین ادم اسکولی بیفتم؟؟؟!!!

  68600

یه استاد داشتیم بهمون ساخت مانکن درس میداد
بعد یه جاش بود که باید با طناب محکم میکشیدی دور مانکن تا هیکلش خراب نشه
چون خیلی زور میدادیم دست هممون خونی شده بود
بعد یکی از بچه هامون گفت استاد داره از دستامون خون میاد!
استادمون (در حالیکه خوشم داشت همینکارو میکرد) گفت نه از دست من داره شربت آبلیمو میاد؟!!!
استاده داریم؟؟

  68586

اعتراف ميکنم ...
راهنمايي که بودم به شدت جو گير بودم، همسايگيمون يه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود،
شوهره هم هر روز ميومد و جلو در خونش سر و صدا راه مينداخت، خيلي دلم واسه خانومه ميسوخت.
يه روز که طرف اومده بود عربده کشي، تصميم گرفتم که برم و جلوش در بيام.
رفتم تو کوچه و گفتم آهاي چيکارش داري؟ يارو يه نگاه بهم انداخت و يه پوزخندي زد و به کارش ادمه داد،
منم سه پيچش شدم، وقتي ديد من بيخيالش نميشم گفت اصلا تو چيکارشي؟ منم جوگير، گفتم لعنتي زنمه!!

  68508

رفتیم خونه یکی از دوستای بابام مهمونی(خونه شون شلوغ بود ینی به غیر از ما مهمونای دیگه ای هم داشتن که همه مردا از جمله پدر گلم کچل که نه کم مو بودند) همه خوش وخرم و شاد بودن تا بچه ی این خانواده(5ساله)یا یه عصبانیت خاصی گفت:
عه خــــــــــــــدایــــــــــــــا چرا هرکی میاد خونه ما کچله؟؟؟ بعد زد زیر گریه....
از اون شب تا حالا بابام دچار بحران روحی روانی شده و پاشو کرده تو یه کفش که بله میخوام برم مو بکارم..
بیچاره پدرم.....

  68497

----- (~~~) <هر روز ظهر كته‏!‏‏!‏‏>‏ (~~~) -----‏
يكي از بچه هاي پادگانمون چند روزيه گم شده (رفته مرخصي ديگه برنگشته‏)؛ ما هم براي اينكه زودتر پيدا بشه داديم يكي از اين شركتهاي بزرگ مواد غذايي عكسشو روي جلد بسته بندي هاش چاپ كنه؛ بلكه كسي ببينه و بشناستش...‏
شما هم اگه يه وقت "چي توز‏"‏ خريدين؛ ببينين اين پسره كه عكسش روي جلد چاپ شده رو جايي نديدين...‏!‏‏!‏
خخخخخ‏
اگه پيداش كردين به اين شماره‏‏ زنگ بزنين؛ يه تيتاب جايزه شه...‏
خخخخ

  68465

یه روز که شدیدا مریض بودم و مجبور شدم خودم تنهایی برم دکتر (دیگه مردی شدیم واسه خودمون)بعد از ویزیت کلی حالم بدتر شد اخه دکتره راه به راه پول میگرفت کارتم خالی شد.حالا این تن لش(خودم) رو چطور بکشم سمت خودپرداز نمیدونم خلاصه این تکه اش یادم نیست شاید بین راه بیهوش شده باشم.خلاصه رفتم داروها رو بگیرم برگردم بستریم کنن مسئول دارو ها نسخه رو ازم گرفت .چشمتون روز بد نبینه بعدشم نشست تماشای مستند..انگار نه انگار من دارم از حال میرم.........error..............
شرمنده بیهوش شدم مموریم فرمت شده
فقط مسئولین رسیدگی کنن