دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  33814

بخدا همش راسته بخونید
دوره کاردانی خوابگاهی بودیم بعد سرگمی ک نداشتیم ی شب ۴نفرنشسته بودیم بد جور حوصلمون سر رفته بود گفتیم چ کار کنیم ی دفه من گفتم بچه ها پایه آمبولانس سواری هستید؟بدبختا یکم فکر کردن و گفتن پایه ایم چکار کنیم؟گفتم مم میرم ب نگهبان میگم مریض تشنجی داریم یکیتوم خودتونا بزنید ب تشنج گفتند باشه.آقا من رفتم خبر دادم اونا هم باور کردند با چ سرعتی اومدند بالا سر دوستم و گذاشتنش رو برانکادر و بردنش تو امبولانس ما ۳ نفرم خودمونا گذاشتیم تو آمبولانس و ی دور مشتی زدیم جاتون خالی؛حالا اینا بردن بیمارستان دکتر میگه این ک چیزیش نیست ماهم میگیم حالش خیلی بد بود آوردیم؛من نتونستم خودما نگه دارم از بیمارستان اومدم بیرون و حالا بخند کی نخند نزدیک بود لو بریم؛ولی خیلی باحال بود اونشب؛
ما:)))))))
دکتر:(((((((((((
راننده امبولانس:نگران!!!!!!!!!!

  33738

داشتم واسه بچه ها تعریف میکردم: دیروز کنار زَمَـــــن چمن دانشگاه بودیم...
دوستم یهو پریده وسط حرفم: یگو چی گفتی الان؟؟؟!!! منظورت زمین چَمیـــــــن بود دیگه!!!
دیگه همه پخش زمین شدن، نذاشتن بقیه خاطرمو تعریف کنم :(

  33735

یــه بــار تــو دانشگــاه یه دختـــــرٍ بود به هیشکـــــی پـــا نمیـــداد همـــــه تو کفـــش مـــونده بودن!
آقــا خداوکیــلی منــم از شمـــاره دادن به دختــــر نهـــایتٍ نفـــرتُ دارم!(همیشـــه گذاشتـــم خودشـــون اومـــدن جلـــو, شمــام امتحـــان کنیــد جـــواب میــده)!
هیچـــی رفیقـــام گفتـــن امیــــــر بیـــا تو بــرو ببیـــنم جلـــو توام مقــاومت میکنــه خلاصه اسبــم کـــردن منــــم رفتــــم جلــــو!
مـــن: امممممم, خانـــــوم میشه باهاتــون چن کلمـــه حرف بزنــــم؟!
دختــــرٍ: بفــــرمایید؟!
مـــن: راستـــش ازتـــون خوشم اومـــده , میخـــام باهــاتون آشنـــا شم!
دختــــرٍ: خوشحــــال میشــــم!
مـــن:(^_^)
آقــا کارتـــمو درآوردم دادم بهش نیگـــاش کـــرد نه گذاش نه برداش گف: خعــــلی بی مـــزه ای؟! واســت متاسفم؟! :(
منـــم عصبـــانی که این منُ دس انداختـــه, رفیقـــامم اومـــدن جلـــو گفتن: نه معـــلوم شد اصن با جنسٍ پســـر جماعت مشکل داره!
یهـــو رفیقم کارتَ رو برداش گف: یعـــــنی خاک بر ســـرت امیــــر! دکتــــر صبـــا رضــایی کیه؟!
مـــن: چی میگی؟!
آقا همشــون شـــرو کــردن به زمیـــن گاز زدن!
شانسٍ کجـــَمو داشتـــی؟! اون کارت تو جیبٍ مــن چیکا میکــرد خدا داند!؟!
البته یه مدت دختـــرَ رو محل نذاشتـــم خودش اومد جلو؟! :))))))))

  33727

یه دبیر فیزیک داشتیم برای باراول میومد کلاسمون بعدبدون اینکه اسمامون بخون رفت درس دادمنم شلوغ میکردم عصبانی شد گفت برات الان دونمره منفی میذارم پوشه روبازکرد جلوی اسم نمیدونم کدوم بدبختی منفی گذاشت

  33726

توپارک نشسته بودم یه خانمه داشت اموزش رانندگی میدیدرفت از یه ماشین پارک دوبل بگیره بنده خدا تااومد پارک دوبل کنه راننده ماشینه اومد ماشینشو برداشت برد

  33719

ماتوخونه 5نفریم،وقتی سرمیزناهارتنها نوشیدنی آبه ،چجوری میشه که ما7تا لیوان استفاده شده داریم؟؟؟؟:o
شما به وجود روح اعتقاد دارید؟من که پیدا کردم،برم برای شام دوغ بخرم آبرو داری کنم جلو مهمون ها.

  33717

كلاس سوم بودم و معلم جدول ضرب رو تخته نوشت بلافاصله ازم پرسيد سه چهارتا منم گفتم پنجاه وشش تا!گفت بيا اينجا دستو بگي؛منم با اعتماد بنفس(جدي بچه زرنگ كلاس بودم)رفتم دستمو گرفتم؛با تركش گذاش كف دستم ؛اشك تو چشام جم شد كم نيوردم رفتم كيفمو برداشتم مي خواستم از كلاس برم كه گفت:بيا بشين بچه والا ديگه راهت نميدما منم با پررويي گفتم بگو:" ببخشيد تا ببخشمت"(!!)

  33715

از دهه هشتادياي بي آزار بگم !آقا اين پسرخاله ما زن گرفته بود بنده خدااين زري خانم عروسه اصن قيافه نداشت كه هيچ كلا آدم نچسبي بود؛يه روز كه خونه خالم بوديم خواهرزاده بي آزارم در كمال آرامش در آغوش خاله زري فرمودند:" خاله زري خاله زري ؛خاله مهتاب مي گه خاله زري خيلي دراكولاس؛دراكولا يعني چي؟"!!!!!!!!خدايا !!دراكولا يعني تو ذليل مرده...

  33713

تو بوفه دانشگاه نشسته بودم،میز کناریم چندتا پسر نشسته بودن...یکیشون داشت با آب و تاب یه جریانی واسه دوستاش تعریف میکرد...یکم که دقت کردم دیدم داره یکی از پستای امیر 21 تعریف میکنه(البته میگفت شخصیت اصلی داستان خودشه)
جلو دوستاش ضایش نکردم...تنها که شد بهش گفتم زیاد4جوک میری؟؟؟با تعجب نگام کرد گفت بله؟؟؟؟؟گفتم خوب چرا جعل خاطره میکنی گل پسر؟اینی که تعریف کردی پست امیر 21 بود...
خودشو زد به کوچه علی چپ...گفت نمیفهمم چی میگی...پا شد رفت...
حقش بود جلو دوستاش ضایش میکردم....

  33693

امروز با بابام داشتیم تو اتوبان حکیم میرفتیم که یهو بابام گفت : به نظرت بوی سوختگی نمیـاد؟
مـن بـو کشیدم و گفـتم نـه بویـی حـس نمـیکنم!
در این لحظه بـابـام در اقدامی نـابـاورانه صدای ضبطو کم کرد !!
من :|
بابام :{) -------------> { سـیـبـیـلاشه
راننده ای که داشت سبقت میگرفت :|
تقاطع حکیم - کردستان :|
قضیه کم کردن صدای ضبط یه کم مشکوک نیست؟!

  33687

هميشه رفتيد دستشويي چك كنيد ببينيد شير ابش سالمه يا نه!!!
اقا يه روز رفتيم دستشويي بعد دوساعت صف وايسادن نوبت ما شد سريع رفتيم تو گلاب به روتون بعد چند دقيقه اهرم شير آب رو كشيدم ديدم قطع!!
بغض گلومو گرفته بود
حتي فرصت درست فكر كردنم نداشتم كلي ادم پشت در منتظر بودن
انقدر عصباني شدم كه نگو با همون عصبانيت اهرمو كشيدم
يدفعه اب با تمام فشار اومد شلنگه تو هوا ميچرخيد و نميتونستم بگيرمش
هيچ وقت اون نگاه هاي كه بهم شد بعد از دستشوي بيرون امدنو يادم نميره
تصور كنيد كاملا خيس شده بودم ازم اب ميچكيد وقتي بيرون اومدم

  33661

رفتم توی اموزشگاه رانندگی.اولین روز کلاس رانندگی تو شهرم بود.وارد دفترش ک شدم , ۳ تا دختر نشسته بودن.برگه قرار دادمو دادم ب منشی و نشستم تامرببم بیاد و نوبتم بشه.هنوز ۱ دقه هم نگذشته بود که منشیه گفت اقا فردا بیستو پنجمه امروز بیستو چارمه.هیچی دیگه خیلی شیک عین پت و مت برگمو گرفتم و با اعتماد ب نفس زدم بیرون

  33658

یادش بخیر بچه ک بودم ظهر ک میشد با پیچ گوشتی میفتادم به جون اسباب بازیام.همیشه فکر میکردم تو ماشینام شکلاتی چیزی هست!!!ما چی بودیم دهه هشتادیا چین!!!

  33656

به نظر من 4jok خیلی بد اموزی داره
چون من از اینجا یه خاطره خوندم بعدش این خاطره خیلی خوب یادم موندش بعدش استاد ازم پرسید کجا میشینید متنم یهش طبق اون خاطره گفتم رو مبل یا فرش وبطور کلی هر جا که راحت باشم پخش واستاد با کمال ادب منو انداخت بیرون و چون ترم اولی هستم خیلی میترسم که زبان با وجود اینکه میتونم انگلیشی حرف بزنم منو بندازه و بهم نمره نده ولی نمیدووووووووونید چه حالی داد

  33655

یادش بخیر بدترین نوع تنبیه ما دهه شصتیا و هفتادیا تو مدرسه این بود که معلم دوتا خودکار بیک میذاشت لای انگشتامون و تا میتونست فشار میداد