من دووم نمیارم انقدر کشیدم که اگه به خوشبختی برسم بگم دیگه دیره .نمیخواااااااااااااااااام.....

بسه دیگه ....باز شروع نکن وقتی قراره تهش بشه 3 نقطه....
حرفی که نمی تونی بزنی رو لطفی کن شروعش نکن......

دیگه نمی خوام از دلــتنگی دم بزنم . . .
باید انقدر بزرگ بشم که آرزوی داشتنم رو داشته باشه.
16/شهریور/1391 حرفی رو زدم که نباید . . .
که اگه نگفته بودم حال و روزم این نبود. غرورم نشکسته بود!
می خوام بشم مثل همون روزای اول.
همون موقع که تو دلم غوغا بود ولی در مقابلش سرد بودم.
همون موقع که حسرت این رو داشت که دو کلمه باهاش حرف بزنم.
شاید . . .

ایــن روزهـــآ
بیشــتر از هــر زمــآنی

دوسـتــ دارمــ خــودمــ باشــمــ !!

دیگــر نـه حــرص بدســت آوردنــ را دارمــ

و نه هـــراس از دســت دادنــ را ..

هرکـــس مـــرا میـــخواهد بـخـــآطــر خــودمــ بخواهــد

دلــم هـــوای خـــودم را کـــرده اســت .
همین...

کاش آدم ها یکم جرات داشتن …
گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن :
ببین ؛ دلم واست تنگ شده ،
واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم … !

( مرگی شیرین )

زندگیم بی تو مرگ است آنهم مرگی غمگین است

تـــا بمـیـــرم غـــم و غصـــه دائمـــاً در کمین است

زنـــده ماندم تا به امروز چون تـــو هستی وجـــودم

در آغوشــت گر بمیرم مرگــم خوابـی شیرین است

جمال ملّاء 1391/12/16

اين اولين مطلبم هست،قبلا فقط ميخوندم اما نتونستم دووم بيارم،دلم گرفته، پس با دلم مينويسم
من هیچ وقت ادم نبودم و نمیشم،تو هم دنبال یه ادم دیگه باش حوا... مریم خلق تو باکره نبود و از من نخواه که بشم شکل عیسی... از من بترس،بترس از این هیچ مطلق،من گم شدم تو کتابای کافکا... از من چیزی نساز که نیستم...
تو رو خدا بهش بگين ميخوام تنها باشم،نميخوام ديگه عاشقش باشم،فقط ميخوام خودم باشم...

میدونی دلتنگی یعنی چه . . . ؟
دلتنگی یعنی اینکه . . .
بیشینی با خاطراتت با عشقت فکر کنی . . .
اونوقت یه لبخند بیاد روی لبت . . .
ولی چند لحظه بعد . .
شوری اشکهای لعنتی . .
شیرینی اون خاطره هارو از یاد ببرند . . .

سرنوشتم چیزی دیگری را روایت میکند .
بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند .
قلب من با هر صدا ٫ با هر تپش ٫ با هر سکوت .
غرق در خون ٫ یک نفس دارد دعایت میکند . . .

سﻻم داداش امير طاها♥
ميخوام يه چيزي واست تعريف کنم...
سر يه بحث بچگانه رابطمون سردشد...
دورترودورترشد...
اشتباهموقبول داشتم...
اما اون...نه...!
گذشت و رسيد روزي که رودررو باش صحبت کردم ...
نشد ...
رفت ....
تنها شدم ...
خواستگار اومد ...
مامان باباش راضي... پسره ايده آل ... من آرزوي خوشبختي...چشام خيره به صفحه موبايل منتظر1 ميسد کال...
حتىباورت ميشه از من راجب ازدواجش نظر خواس؟!
من چي ميگفتم...؟!
گفتم آرزوي خوشبختي ميکنم ...!
اما انگار ناراحت شد ...
واي عشقم ... نميخواستم ناراحتت کنم ...
اما کاش ميفهميد داره چي ميگه؟!
داره راجب چي ازم سوال ميپرسه...؟!
وض تووعشق من مشابهه ...
طرفاتون آدماي ايده آلين اما دلتون هنوز حداقل يکم پيش کس ديگه ايه ...
اون که رفت ... بره خوشبخت شه ...
اما تو داداشم ... هيچوقت زندگيتو رو پايه ي دروغ يا حداقل نگفتن راست بنا نکن ...
بگو داداشي ... راستشو بگو

هنوز بعد 5 سال دوست دارم
منتظرتم
تو رو خدا برگرد
اگه حال و روزمو ببینی
خودت برمیگردی
میدونم دلت خیلی نازکه
برگرد فقط نگاهم کن

سیه چشمی به کار عشق استاد
به من درس محبت یاد می داد
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد

خدایا به نفسم بگو برگرده بدون اون نفسم میگیره

کاش اون روز که با یه دختر دیدمش شبش پیشم بود
حال و روزمو میفهمید
کاش فرداش که تب کردم نرفتم دانشگاه سراغمو میگرفت

یادش بخیر
چه روزایی بود
سرشو میذاشت رو میز نگاهم میکرد که استاد نبیندش بندازدش بیرون
کاش الانم فقط نگاهم میکرد
هیچی نمیخوام
فقط 1 نگاه دیگه
کاش برگرده