دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اس ام اس زیبا

  84366

کریس گاردنر :
هیچ وقت نذار کسی بهت بگه : تو نمی تونی کاری بکنی
حتی من ، باشه ؟
اگه رویایی داری باید ازش محافظت کنی ، مردم نمی تونن خیلی کار ها رو بکنن , دوست دارن تو هم نتونی
اگه یه چیزی رو می خوای باید به دستش بیاری . مکث نکن !


The Pursuit of Happiness
2006 - Gabriele Muccino

  84360

برای بلندشدن بایدخم شد اگرگاهی مشکلات تورا خم نمودبدان آغاز ایستادن است.

  84357

کســی کـه نگاهـت را نفهمیــد...
توضیــح های طولانی ات را هـــم نخـواهـــد فهمــیـــد ....!!

  84355

می‌گویـند، - حقیقت - تلـخ است؛
نه،حقیقت تلخ نیست؛ حقیقت طمع همـان حقیقت را می‌دهد؛

مـا بیش‌ازحد رویـاهای‌مـان را « شیرین » سـاخته بودیم...

  84347

چه خوب می شد
یه روزی از همین روزا خدا می اومد و می گفت همه سختیای این مدت "شوخی" بود
می خواستم ببینم "جنبه" داری یا نه

  84301

ﻣـﯿـﮕـﯽ ﺑـﺎ ﻣــﺎ ﺭﻓـﯿـﻘـﯽ ...
ﻭﻟــﯼ ﻣـــــﺂ ﻣـﺸـﺘـﺎﻕ ﺩﻭﺭﯾــﺘـ ــ ــ ــ ... √

  84289

: فکر می کردم از بلندی می ترسی!
- از بلندی نمی ترسم، از سقوط می ترسم.
لایک = یـادش بـــخیر عجب دیـــالوگی بـــود . . .

  84266

دلیل سرگیجه هایم چرخش زمین نیست.چرخش 180 درجه آدمهاست!

  84243

بـزرگـتـریـن شـانـسـی کـه دخـتـرا تـو زنـدگـیـشـون آوردن ایـنـه کـه پـسـر نـشـدن
شـایـد الــان ایــن جـمـلـه رو مـسـخـره کـنـیـد ولـی عـیـن حـقـیـقـتـه بـخـدا
بـــه خــدا پــســر بــــودن خــیــلی ســخــتــه خـــیییییییییییییلـــــــــی
پســـرا هـمـه بـاهـم یــــه آه از تــه ِ دل بــدیــم بـــیــرون لـطـفـا

  84238

گاهی سکــوت ، همان دروغ است !
کمـــی شیک تر، روشنفکــرانـه تر
و با مسئولیت کمتر !

  84235

شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچه ها را برای رفتن به خط آماده می كرديم. حاجی هم دور بچه ها می گشت و پا به پای ما كار می كرد. درگيری شروع شده بود. آتش عراقی ها روی منطقه بود. هر چی می گفتيم: «حاجی! شما برگردين عقب يا حداقل برين توی سنگر.» مگر راضی می شد؟! از آن طرف، شلوغی منطقه بود و از اين طرف، دل نگرانی ما برای حاجی. دور تا دورش حلقه زده بودند. اين جوری يك سنگر درست كرده بودند برای او. حالا خيال همه راحت تر بود. وقتی فهميد بچه ها برای حفظ او چه نقشه ای كشيده اند، بالاخره تسليم شد. چند متر آن طرف تر، چند تا نفربر بود. رفت پشت آن ها.
(خاطره ای از زندگی شهيد همت)

  84225

خاطرات شهید دکتر مصطفی چمران
ماهی یک بار، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند. دکتر می گفت "هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد."

  84223

خاطرات شهید دکتر مصطفی چمران
کلاس عرفان گذاشته بود. روزی یک ساعت. همه را جمع می کرد و مثنوی معنوی می خواند و برایشان به عربی ترجمه می کرد. عربی بلد نبودم، اما هرجور بود خودم را می رساندم به کلاس. حرف زدنش را خیلی دوست داشتم.

  84221

خاطرات شهید دکتر مصطفی چمران
شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.

  84217

m2k
.
اگه شما ليسانس حالگيري داري
ما هم فوق تخصص انتقام داريم !
گفتم که در جريان باشي...