دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  102451

بچه که بودم یا لبه پشت بوم راه میرفتم یا از لوله گاز میگرفتم میرفتم بالای سقف دستشویی میشستم!!!

دیروز همسایه پشتیمون تو مسجد جلو مامانمو گرفته گفته بعد15 سال من هنوزم بدترین کابوسم اینه که الان دخترت میوفته تو حیاط ما!

همچین گربه ای بودم من خخخخخ

  102448

اعتراف میکنم................
هروقت که میام مطلبی چیزی برفستم اول یه کپی ازش میگیرم بعدمیرفستم که اگه یه وقتی زبونم لال روم به دیوار ارسال نشدمن دیگه اینقدرزحمت نکشم!!!!
حلاکه بهت راه حل نشون دادم قربون انگشتت لایک مارابنوازید...

  102445

اعتراف می کنم اولین تقلبمو اول ابتدایی سر درس املا کردم حالا چه جوریش مهمه که من و دوستام البته با نقشه ی من زنگ تفریح یواشکی رفتیم تو کلاس آخه معلمون دفترامونو می زاشت رو میز تا زنگ بعد صحیح کنه بعد غلطامونو درست کردیم بلللله اما یکی از دوستام که عذاب وجدان تو 30 ثانیه بهش غلبه می کنه می ره و به معلم می گه و دیگه هیچی اولین صفر دوران تحصیلم رو هم تجربه کردم:( بماند که معلم سال اولم همکار و دوست صمیمی مادرم تا به امروز می باشد...:(

  102444

اعتراف می کنم یه بار تو مدرسه دبیره تاریخ من و دوستامو برد پا تخته درس بپرسه فقط من خونده بودم اون روز بعد هر سوالی می پرسید به بغلی هام می گفتم آخر سر عصبانی شد گفت فلانی چی داری زمزمه می کنی هی؟؟ منم که هول شده بودم گفتم خانم هیچی صلوات می فرستم!!!قیافه ی دبیر 0-0. قیافه ی من:-( بچه ها هم که دیگه از توصیفش عاجزم..!! دوستان اگه تایید شه اولین پستمه:-)

  102443

اعتراف میکنم همیشه زورم میومد زاویه های مثلثات رو حفظ کنم و حتی واسه دیپلم هم رو میزم تقلب نوشتم ولی واسه کنکور مجبور شدم حفظش کنم و بعد از اوم تو دانشگاه دوباره با اینکه حفظش بودم رو میز می نوشتمش
اعتراف میکنم 1 بار تو امتحانا از قبل رو دیوار نوشته بودم اما از بس مراقب بداخلاق بود حرات نمیکردم نگاه کنم اما 20شدم

  102441

اعتراف می کنم چند سال پیش با دوستم میخواستیم بریم بیرون که دختردایی و پسر دایی گودزیلامونم سیریش شدن باهامون اومدن ) که در حد لالیگا آنتنن ) از طرفی اسم مخاطب خاص دوستمم سروش بود، داشتیم با دوستم مثلا رمزی راجع به مخاطب خاصش حرف میزدیم یحو با صدای بلند از دهنم در رفت سروش و همه واسه 30 ثانیه ساکت بودن که 1 دفه پسر دایبم (5سالش بود ( با صدای بلندتر از من ادامه داد : " سیما تقدیم میکند"
هیچی دیگه منو دوستمم از ترس لو رفتن تا خونه میخوندیم سروش سیما تقدیم میکند و گودزیلاها پشت سرما تکرار میکردن

  102436

این بار "اعتراف" نمیکنم!
"افتخار" میکنم به داشتن فرشته ای بنام "مادر"...

  102315

اعتراف میکنم وقتی دبستان بودم اگه ی روز معلممون نمی یومد میرفتم خونه بهش زنگ میزدم که چرا نیومده وقتی رفتم راهنمایی آگه معلممون ی روز نمی یومد واسم مهم نبود تازه چقد خوشحال میشدم ولی تو دبیرستان هر روز دعا می کردم که یکی از معلمامون نیاد مدرسه حالا شما فک می کنید برم دانشگاه چطور میشم؟

  102268

AmirAli
اعتراف میکنم هنوزم وقتی با یه بچه 4ساله مسابقه دو میدم و برنده میشم به قدری خوشحال میشم که قهرمان دوی جهان موقع برنده شدن در المپیک اینقدر خوشحال نمیشد.
اعتراف میکنم هنوزم وقتی همون بچه4ساله را دریپ میرم حسیا دارم که سوباسا موقع دریپ دادن کاکرو داشت.

  102218

اعتراف میکنم وقتی میخوام یه پست بذارم تو 4 جوک کلا خاطرات خودمو فامیلا و همسایه ها و جد وابادم رو زیر و رو میکنم اخرشم چیزی به ذهنم نمیرسه یه دروغ میسازم

  102216

اعتراف میکنم با 20سال سن وقتی میخوام برم حموم اول درحمومو باز میکنم سرمو میبرم داخل نگاه میکنم مبادا سوسک کمین کرده باشه..!
خو چیه میترسم :((
ترسو هم خودتونین...

  102214

برج ایفل تو حلقم اگه دروغ بگم: اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی عمو پورنگ صداش عوض میشد و میگفت آقای صدا بردار صدای منو درست کن واقعا فکر میکردم صدا بردار صداش رو عوض میکرده نه خودش
دهه 70ایا میدونن من چی میگم نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  102213

اعتراف مي كنم چند وقت پيش رفتم باغچه ي حياط رو آب بدم گوشيم زنگ زد رفتم اونو جواب بدم شير آب باز موند. بعدم خيلي خوش و خجسته و خرم پاشدم با مامانم اينا رفتم بيرون. هيچي ديگه وقتي اومدم خونه كل باغچه شده بود عين استخر. خونه همسايه مون هم كه نم كشيده بود تا كجا!
حالا قبض آب اومده برامون خدا تومن. بابام يه نگاهي رو به من كرده ميگه حالا پولشو كي بايد بده؟ مامانم ميگه آقاي صدري اينا كه آْب رفته تو خونه شون !
يه همچين خانواده ي حسابگري هستيم ما.

  102212

سال سوم دبیرستان که بودم زیست داشتیم خانوم داشت درس می داد و من طبق معمول درحال چرتیدن بودم که دوست مسخره و بینمک و لوسم دستمو گاز گرف منم وسط درس دادن معلم یک جیغ بنفشی کشیدم و گفتم تا دیروز خر بودی پالونت میکردیم حالا سگ شدی باید قلاده گردنت کنیم و ...
بعد معلم جفت مارو شوت کرد بیرون منم اعصاب معصاب تعطیل ندی رو حولش دادم رفتم یه دوری بزنم خلقم وا شه...
همینطور داشتم قدم میزدم که معاون پرسید چی داری؟چرا بیرونی و از اینا منم گفتم امتحان داشتیم تموم شده و خلاصه دادیم تو دیوار...
اونم گفت بیا برو غیبتارو بگیر من کار دارم . منم از خدا خواسته قبول کردم بعد یک فکر پلید و خبیثی به ذهنم رسید و بعد گرفتن غیبتا اسم دوستمم توی غیبتا نوشتم (مدرسه ما هر سه زنگ غیبتا رو میگرفتن) رفتم برگرو تحویل معاون دادم و جیم شدم.
خلاصه بماند پدری که از دوست ما بخاطر شیطنت من درآوردن بیچاره توی دفتر عین ابر بهار گوله گوله اشک میریخت کار به جایی رسید باباش اومد مدرسه...
بدبخت 4تا نصفی سکته ناقص کرد از ترس دیگه منم درست انتقامجو بودم ولی خب دلم براش جزفاله شد رفتم جلو همه اعتراف کردم.....
این بود انشای من.

  102210

عاقا شما هم بچه بودين واسه وايسادن سر صف معيارتون اين بود كه دستتونو بيارين بالا هر كي دستش دراز تر بره ته صف وايسه ؟؟؟؟؟؟؟؟