دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  25629

بچه خواهرم 5 سالشه نه گذاشته نه ورداشته برگشته پرو پرو به بابام نيگا كرده ميگه بابا بزرگ يه ميمون(منظورش عروسك بود)خريدم قد تو بابام كم نياورد گفت اين دفعه خواستي بري بخري سايز بابای الدنگتو بخر بچه :|
بعد دید من دارم زیرزیرکی میخندم یه پس گردنی هم به من زد :|

  25628

توي تاکسي نشسته بودم، دو تا آقاي مسن هم عقب نشسته بودن.نزديک پياده شدنشون يکي به اون... يکي گفت:به خدا اگه بزارم دست تو جيبت بکني! من حساب ميکنم...بعد از راننده پرسيد : ببخشيد چقدر شد؟راننده: هزار تومن !يهو يارو برگشت به راننده گفت: آدمــــــي ؟؟!!راننده گفت : جـــان ؟مرد : گفتم آدمي يا نه؟راننده گفت : حرف دهنتو بفهم درست صحبت کن!يارو دوباره گفت: نه.. آدمي؟؟!راننده هم با عصبانيت ترمز کرد برگشت عقب گفت :نــــــــه ... فقط تو آدمي!يارو گفت : يعني چي؟
من ميگم آدمي هزار تومن
؛يا دوتاييمون باهم هزار تومن!!

  25518

آقا یادتون مدرسه میرفتیم دعا دعا میکردیم معلمه وسط را یا تصادف کنه یا بمیره.بالاخره یه طوری بشه نیاد.ما یه معلم داشتیم نه تنها این هیچ وقت غیبت نداشت بلکه یه روز که تو تهران برف شدیدی اومده بود ات اون عین خرس قطبی راه افتاده بود مدرسه آقا ما هم همچین لجمون گرقته بود میخواستیم همون جا تیکه تیکش کنیم والا!!!!!

  25506

آقا ما یه روز خسته از دانشگاه برگشته بودیم . رسیدم خونه سریع لباسا وشلوارمون درآوردیم راحت با ش...رت
گرفتیم خوابیدیم دیگه داشت شب میشد که از زیر ملافه دیدم چراغا همه روشن و یه عده هم دارن با هم حرف میزنن.چشمتون روز بد نبینه ما گفتیم دیگه آبروم رفت.عمم بود با خانواده اش.نگو نخواستن من بیدار کنن.دیگه هرجوری بود خودمه 2ساعتی اون زیر به خواب زده بودم که رفتن

  25488

3 ساله که بودم مادر مادربزرگم !! زنده بود اون موقع یادش بخیر من رو خیلی دوست داشت همیشه میگفت رضا بیا اینجا میرفتم از کیفش یه هزار تومنی در میاور به من میداد من هم بلافاصله میگفتم بهش : (( ای کره خـــــر !! )) اون هم خوشش میومد دوباره بهم پول میداد .
ای کاش الان زنده بود باز بهش فحش میدادم !!!!!!!
قدر بزرگتر هاتون رو بدونید

  25487

داییم مغازه لوازم آرایشی داره بعدش نمایندگی یه پنکیک به نام VQV( وی کیو وی ) رو داره و کلی مشتری در روز هم داره یه روز تو مغازه نشسته بودیم یه دختر غربی !!! با عجله اومد تو گفت ببخشید پنکیک وَووووواو رو دارید ؟؟
من :O
داییم :)))))
شرکت سازنده :OO
دختر غربی :I
یعنی واقعا به عقل جوون های امروزی و سوادشون شک کردم خودشون رو یه جوری درست میکنن فکر میکنی مثلا خیلی با سوادن اما یاد ندارن یه حروف اینگلیسی رو درست بخونن !!!

  25483

شیرین ترین شیرین کاری که تو دوران دبستان داشتم این بود که یه روز همه گچایی که ریخته بود پای تخته رو با هزار بد بختی و روی میز رفتن ریختم روی پنکه،یه عالمه هم گچ از دفتر کش رفتم و با کفش رفتم روشون اوناهم پودر کردم ریختم رو پنکه ... سر کلاس که پنکه رو روشن کردیم کلاس مه شد،اصن یه وضعی !!!
خودتون تصور کنید دیگه
 

  25421

یه روز صبح زود رفته بودم خونه دائیم از قضا اون روز کار ساخت وساز تو خونه داشتن
منم نشستم وهنوز چیزی نگفته دائیم گفت صبحونه درست کنید
منم با هزارتا قسم گفتم من صبحونه خوردم ومیل ندارم واگه درست کنید میرم و...
آخرش پسر دائیم که سنی نداشت پرید گفت :منظور بابام صبحونه واسه کارگراست نه تو
واین شد که من سالی یه بار دارم میرم خونه دائیم

  25391

يه پسره هست تو باشگاه بدنسازي هرموقع مي خواد پرس سينه بزنه از بين 60نفرآدم منو صدا مي كنه تا كمكش كنم.
هرموقع هم ميرم وسط كار خندش ميگيره هالترو مي زاره جاش.
ميگم:براي چي مي خندي؟
ميگه:تورو مي بينم خندم مي گيره شبيه محمدرضاگلزاري البته بعداز پاشيدن اسيد رو صورتش.
شيطونه ميگه وسطاي پرس زدن كمكش نكنم هالتر زير گلوش بمونه.

  25373

3 ساله که بودم با بابام رفته بودیم مغازه میوه فروشی دوست بابام !!! بعدش من جوگیر شدم یه سیب زمینی کوچولو دیدده بودم بعنوان اینکه اون سیب زمینی شبیه داداشمه دزدیدمش !!! حالا الان 16 سالم شده دوست بابام هر وقت من رو میبینه میگه راستی داداشت رو خوردی ؟؟؟؟ ای سیب زمینی دزد !!

  25372

بچه که بودم دوست داشتم همه کار هام رو خودم انجام بدم ! یه جورایی مستقل بودم ( 4 ساله بودم قضیه مال اون موقع هاست ) بعدش هر وقت کسی میخواسته بند کفش هام رو برام ببنده با افتخار میزدم تو گوشش و میگفتم رضـــــا خودش !
هر کس هر لطفی بهم میخواسته بکنه میزدمش و میگفتم رضا خودشــــــــــــــــــ !!!!

  25356

هنوزم منتظرم یه روز یه خانوم و آقای پولداری بیان خونمون بعد مامانم بگه عزیزم ما تا حالا بهت دروغ گفته بودیم اینا پدر و مادر واقعی تو هستن

  25276

تو مغازه خرازی وایساته بودم،که دختر اومد تو...
می خواست بگه،کش نیم سانتری دارید؟(از این ها که قطرشون نیم سانته)
گفت نیم سانت کش بید...
و جالب تر از اون فروشنده بود که جدی گرفته بود و با دقت داشت کش را میکشید تا نیم سانتر جدا کنه بده...

  25238

پری روز رفتم داروخونه دارو های گیاهی یارو خیلی شوت بود بش میگم 4تخمه دارید میگه نه.بش میگم واسه سرفه چی دارید میگه 4تخمه:-(
2 تا بسته آورده میگم یکی میخوام رفته یکی دیگه آورده نزدیک بود و دوست داشتم با لگد برم تو لوزالمعش

  25234

رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جایاینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!