دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  37441

کیا یادشونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! چه حالی میداد!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی یکی می خواست رو صندلی بشینه یهو صندلیو از زیرش میکشیدیم !!!!!!!!

  37422

یه بار با هزار التماس منو بردن سیرک. کلی هم خوش گذشت جاتون خالی . یه بند باز هم داشت عاغا اینقدر کارش جالب بود که حد نداشت اومد یه ذره هیجان رو زیاد کنه چشماشو با دستمال بست و اون طناب محافظ رو هم از خودش جدا کرد و رفت بالا تا رو طناب راه بره... عاغا بند بازه وسطای راه اومد یه ذره پاشو کج گذاشت که ملت هیجانزده بشن ولییییی ... من انچنان جیییییغ بنفشی کشیدم که مسئول سیرک سکته که کرد هیچ اون بند باز بدبخت هم از اون بالا افتاد و فقط با یه دست اویزون بود و جیغ میکشید... خواستم بگم من خیلی سیرک دوست دارم ولی واسه حفظ جون مردم دیگه نمیزارن برم!!! همچین جیغ هایی دارم من...

  37404

اقا من خیر سرم میرم اموزشگاه جدا از درس یه دیپلم
کامپیوتر {مدرک فنی} بگیرم چند وقت پیش منشی امزشگاه زنگ زد:
منشی:سلام اقا فرشاد ؟!
من:بعله
منشی:از اموزشگاه.... تماس میگیرم
من:امرتون؟!
اون:اگه میشه یه سر بایید اموزشگاه
من:باشه
رفتم اموزشگاه استادمون رو دیدم باهاش جورم خودمونی حرف میزنم
من:سلام امیر کاری بود؟!
میر:اره میخوایم جای امزشگاه رو عوض کنیم گفتم بیای کمک
من *_*
منم که تو رو درواسی؟!
باشه
اون روز هر طوری بود تموم کردیم بعد چند وقت
دوباره همین جوری شد
زنگ زدن رفتم اونجا عصبانی بودم به مدیر اونجا گفتم:
من لالن فهمیدم من دیپلوم کامپیوتر نمیگیرم
گفت پسی چیه این مدرکه که اینجا میگیری
گفتم مدرک اسبابکشی کامپیوتری :)
اوستادمون :))))
منشی :نگم بهتره
کار اموزای دیگه :))))))))))))))))))))))))))))))))))))
از اون موقه دیگه زنگ نمیزنن ولا :)

  37403

خیلی دودل بودم این خاطره رو بذارم چون برا بقیه خنده داره ولی برا من گریه داره)":
چن سال پیش که بچه بودم از این گودزیلاهایی که میگید خیلی شیطون تر بودم:))
با پسرخالم تو روضه با خودمون گلاب و بتادین برده بودیم وختی که گفتن چراغارو خاموش کنید ما هم تو یه کاسه بزرگ آب و بتادین و گلاب و قاطی کردیم و بردیم جلو ملت، اونا هم دست میکردن توش و میمالیدن به صورتشون چون فکر میکردن گلابهD:
وختی چراغا روشن شد همه داشتن قالیارو از خنده چنگ میزدنD:
هیچی دیگه قسمت بدش برا من این بود که فهمیدن کا من و پسرخالمه و یه کتکی خوردیم که تو تاریخ نوشتن)":

  37395

کلاس سوم ابتدایی بودم..گلاب به روتون یه روز بیرون روی شدیدی( همون اسهال حالا) به ما دست داد... هیچی دیگه مادرم یه نامه نوشت داد بهم گفت بده به معلم کاریت نباشه..ماهم انکام دادیم..
اون روز با خیال راحت اجازه می گرفتمو میرفتم دستشویی... فرداش خوب شده بودم ولی من داشتم از موقعیت استفاده می کردم هی از کلاس جیم می زدم بیرون..
روز سوم شد معلمه شک کرده بود...میدید زیاد میرم بیرون دفه آخرب اجازه نداد برم بیرون..منم حوصلم سر رفته بون افتضاح
با کمال خونسردی رفتم جلو میزش گفتم: حانوم اجازه من باید برم دستشویی بخدا خیلی تشنمه -(
میگن دروغگو کم حافظه میشه ها
هیچی دیگه اونم فهمید ..یه لبخند زد گفت برو... منم واسه اینکه عذاب وجدانم کم شه یه سر هم رفته دستشویی یه چند مینی نشستم خلاصه !

  37391

یکی از آروم ترین لحظه های زندگیم لحظه ایه که برم دستشویی دمپایی دستششویی مرتب روبه من باشه راحت بپوشمش....

  37390

ما یه فقره دهه هشتادی داریم تو خونه که شیطونم تحت آموزش خودش درآورده! بابام بخاطر شغلش یه سری فتوکپی شناسنامه آورده بود خونه.مامانم داشت کاغذاشو براش مرتب میکرد که یهو خاهری ما ظاهر شد و باتعجب یه برگه فتوکپی رو از دست مامانم کشید که متعلق ب یه خانومی بود!خاهرم کمی عکس خانومه رو نگا کرد کمی هم مامانمو بعد با یه آه گفت: هییییییی بابا هم ازدواج کرد!!
من :0
مامان خانوم :‏|‏
بابام =))))))
شناسنامه خانومه :)))))))

  37388

عاغا ما یه خاهر دهه هشتادی داریم که خدا نصیب هیچ بدبختی نکنه این فاجعه رو!از اون پنج ساله هاشه!
یه روز سر ناهار برگشت زیر گوشم آروم گفت:دوستت دارم!بعدشم یه چشمک زد!!!منو میگی!!کم کم داشت صورتم به حالت خندان درمیومد که با یه پوزخند گفت: حالا ذوق نکن گولت زدم!!!عوض اون روزی که تو گولم زدی!بعدشم یه نفس راحت کشید انگار بار سنگینی رو از دوشش برداشتن بقیه ناهارشو خورد!
من :‏|‏
دهه هشتادی ها =))))))
بچه های 4جوک ؛))))))

  37383

یادش بخیر بچه گیا از جیب بابامون 50 تومن کش میرفتیم و تا شبش عشق و حال میکردیم:))
شبشم که میرسیدیم خونه باباهه کبودمون میکرد:))
الان که نه خونه بابامون هستیم که ازش کش بریم و نه 50تومن ایقد ارزش کتک خوردن داره)":
هععععععععععی

  37377

ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ،ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻓﺮﯾﻦ
ﭘﺴﺮﻡ ! ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻥ ﻣﻌﺪﻟﺖ ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﺮﯼ ﺍﺭﺷﺪ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺮﯼ
ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﯿﺎﯼ ﺑﺮﺍﺕ ﺯﻥ ﺑﯿﮕﺮﻡ !!!.....
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﮔﻪ ﻣﻌﺪﻟﺖ 20 ﺷﻪ ﺩﻭ
ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ!!!
ﻣﻦ =))
ﺑﺎﺑﺎﻡ : )))
ﻣﺎﺩﺭﻡ :|

  37370

عاقا با رفیقای نا بابمون (قلیون زیاد میکشن) رفته بودیم دربند 5 نفر بودیم
یه کم رفتیم بالا یکی نشست یکم دیگه رفتیم یکی دیگه کم آورد
خلاصه فقط من رفتم بالا
اصلا فکر میکردم اورست فتح کردم
مثل جنازه ها اومدم پایین دیدم اینا دارن قلیون میکشن!!!

  37369

عاقا جاتون خالی عرفه رفته بودیم کربلا
شیعه های هندی هم داشتن به زبون خودشون یه چیزایی میخوندن
یه دفه یه بچه به مادرش گفت بدو بریم شاهرخ خان داره می خونه!!!
بچه هه :))
مادرش :-/
شاهرخ خان :0

  37360

رفتم به هم کلاسیم میگم..خانم فلانی این طور که ملومه شما هر چی استاد میگه می نویسی میشه این جزوه دست نویستو ببرم کپی کنم...برگشته با عصبانیت بهم میگه سعی نکن مخمو بزنی من از اونا که فک میکنی نیستم من :| :| تحریم ها خیلی سنگینه ها :| :دی

  37353

بچگیام یه بازی به اسم "کلمه بازی" بود که یک کلمه انتخاب میکردیم و به جای هر حرف یه خط تیره میذاشتیم طرف باید دونه دونه حروفو حدس میزد!
امروز اومدم خونه دیدم مامانمو آجیم دارن خیلی جدی کلمه بازی میکنن گفتم:مامان بچه شدی؟اینکارا چیه؟
گفت:بازی کدومه؟واسه دخدر عموت خواستگار اومده این خواهرت بهم اسم خواستگارشو نمیگه،گفته باید با کلمه بازی حدس بزنی :|
تا اینجور موضوعاتی تو خونه هست خیالم راحته بابت شایعات ۲۱ دسامبر و پایان زمین غصه نمیخورن!!!

  37337

یکی از لذتهایی که دهه شصتیا در دوران مدرسه تجربه کردن، شستن دستها با "صابون کاغذی" بود...!
یادتونه؟؟؟؟........:)