دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  225585

یادش به خیر اول راهنمایی بودم و تههههه اسکلیت..یه بار واسه اولین باررر منو دوست اسکل تر از خودم تصمیم گرفتیم گوشی ببریم مدرسه..حالا مکالمه رو داشته باش..
-هستی اوردیش؟!): (رو به موت بودم)
-آره..مهتا من میترسمممم(اون بنده خدا دیگه بدتر من)
-نترس هیچی نمیشه.قرارمون زنگ بعد تو دستشویی:/(چه مکان رمانتیکی..) ......زنگ بعد:محوله رو زیر مانتو قایم کردیم..میخواستیم بریم سمت دستشویی ها باید از دفتر رد میشدیم..معاونمونم عین ابولهول واستاده بوود اونجا ..یهوو پاهای دوستم سست شد..ادامه دارد

  225577

^_^zhrw^_^
اغا ما دوران دبيرستان يه ناظم داشتيم كلا قاطي بود!!زوم ميكرد رو ادم!يه روز منو دوست گرام داشتيم از مدرسه ميومديم بيرون(زنگ خورده بود)يهو جلومو گرفت گفت شما با تاكسي ميري!
-خانوم ما خودمون سرويس شخصي داريمااا!
+نخير امروز شما با اژانس ميري!
-خب پس بزارين من يه تلفن به مامانم بكنم ببينم با تاكسي ميرم عايا؟
+من ميدونم يا تو!!برو اونجا منتظرته!!
حاجي مام پشيمون رفتيم نشتيم تو ماشين،هنوز زياد دور نشده بوديم ك ناظم زنگ زد به اژانسيه گف اشتباه شده!منو ك شرر مدرسه بودمو با يكي ديگه اشتباه گرفته!!سرويس بيچاره منم نيم ساعته منتظره منه:|
پياده شدم گفتم:خانوم منو باكي اشتباه گرفتي عاخه؟؟
راننده سرويس گرامم بش گف حواست كجاست؟؟
خلاصه انقد بهش خنديديم با دوستان گرام ميگفتيم حسيني(ناظممون)حشيش ميكشه

  225575

رییس جمهور قراره بیاد شهرمون .مارو هم از مدرسه میبرن که ببینیمشون
حالا تصوری که ما از دیدار رییس جمهور و معاون مدرسمون (که خیلی گیره )داریم
معاون -چرا ناخنات بلنده چرا برق ناخن زدی تو خجالت نمیکشی ما رییس جمهور ناااااااااااب میخوایم
رییس جمهور - خانم بخدا برق ناخن نیست من همیشه ناخنام برق میزنه
معاون - هیچی نگو هیچی نگو چه بلبل زبونی هم میکنه
....

  225560

" از من میشنوید لحظه ای رو برای خندیدن از دست ندید "

یکی از تفریحات بچگیمون این بود که وقتی زنگ مدرسه رو میزدن
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هرچی صدا بلد بودیم و تو ذهنمون بود درمیاوردیم
یَک حالی میداد ! حس میکردیم تو جنگلیم همراه با دوستای میمونمون خخخخ

  225539

سر سفره شام بودیم...حالا مهمانم بود...دبدم دآش بزرگم اومده،جا برا نشستن اون نبود...رو کردم بهش گفتم میخوای من پیاده میشم تو بیا جای من بشین؟
هیچ کس خنده نکرد!الا خودم!
بعد بلند بلند با خنده رو کردم ب مهمونا گفتم نمیدونید چ سوتی دادم...
گفتن اتفاقأ فهمیدیم نمیخاستیم سوتیت برملا شه!
هیچی دیگه ضایع شدم خخخخ!
خیلی لحظه دردناکی بودا خیــــــلی!

  225508

تو سر و کله خودتون زدید؟؟

قبول باشه...
قیمه و چلوگوشت هم زدید؟؟؟
نوش جونتون....


خیر نبینید.. کفشای منو دیگه چرا بردید؟؟؟

  225506

سلام...
امروز موقع ناهار تو اداره,من ناهار نرفتم و نشستم به چت کردن با اقامون.
چندماه بود همو ندیده بودیم..
حالا گیر داده که عکس بفرست.منم قول دادم که اول اون بفرسته بعد میفرستم.یعنی عکساشو دیدم هنگ کردممم یه تیپ خفنی زده بود که فکرشم نمیکردم:))
حالا من با لباس فرم در اوج خستگی و شلختگی با دوربین 5 مگاپیکسل گوشیم عکس گرفتم و فرستادم:))
اصلا من اعتقاد دارم زیبایی باید در سیرت انسان باشه,نه صورت...
الکی مثلا سیرت من خوبه:))

  225500

جونم براتون بگه من پیش دبستانی ک بودم اونجا صاحبش و مدیرش عمم بود ،،من یه روز خواستم برم دسشوویی که دسشوییمم خیلی فشار اورده بود بهم(شماره1داشتم) من تا رفتم زیپ شلوار لی رو باز کن شرشرشر صدای ج.ی.ش.ه کردم تو شلوار لی ام ،،،بعدش رفتم دااخل
یکی از کارکنان:چرا شلوارت خیسه؟
من:داشتم دسمو میشستم آب دسشویی(روشویی حالا هرچی)ریخت روم
حالا ک اونا باور کردن همه داشتن دس به شلوارم میزدنو میگفتن:عجب شلوار خوبی خیلی بهت میاد

دراون موقع من://////
خونمون که ش.ا.ش.ی شده بود:+_+

  225485

دیروز که فهمیدم دیگه هیچ معلمی با کتابای پارسالمون کاری نداره خیلی جدی تصمیم گرفتم همرو بازیافت کنم.
قبل از این عمل با خودم گفتم شاید بهتر باشه توشونو دوباره ببینم کاغذی چیزی بود برش دارم.
حالا دارم نگاه میکنم میبینم نقاشی های تو کتاب ادبیاتم از نقاشی های تو کتاب علوم و ریاضیم خیلی خوشگل ترند.











به این نتیجه رسیدم درس ادبیات خیلی واسم حوصله سر بره.یعنی حتی از ریاضیم لذت میبرم ولی از این نه.

  225470

***********abas_m223**********
‏یــه دخـتــره تـو دانـشـگـاهـمـون بـود کــلا عـکـس مـسـتـقـیـم نـداشـت
هـمـش کـج بـود

حــضـوری هـم مـیـدیـدیـش کــج بـود

یـعـنـی مـن یـه بـار رفـتـم از رو بــه رو نـگـاش کـردم بــازم کــج بــود!!! ^_^

  225464

₩₩₩₩محمدحسین₩₩₩₩
سلام خدمت 4جوکیای عزیز
یه بار با رفقا خواستیم بریم پارک . اقا رفتیم و یکی ا بچه ها با موتور اومده بود اونم موتور نوعه باباش که دیروز خریده بودن. یه دافو دید خواست بره حالا پز بده تک هم بلد نبود ..... خلاصه یکی از منگلارو سوار کرد رفتن وسط خیابون سر پیچ مثلا خواست موتور بخوابونه و پز بده که موتور زیر پاش در رفت خودشون پخش زمین شدن و موتوره رو که نگو . رفت سمت اون دخدره نزیک بود بخوره به دختره یهو اینم خواست اخرین شانسو امتحان کنه ¥حالا چطور سالم مونده بود رفیقمون به کنار¥پرید جلو موتوره که بگیرتش *بازم بگم که موتوره زیاد سر نمیخورد و معلوم بود ب دختره نمیخوره*موتوره خورد به خودش و دست راست و پای چپش هم شکست و اونیکی دوستمون برعکس اون خلاسه(خلاثه.خلاصه....)دیگه دختر بازی رو بوسیدو گذاشت کنار(:
پست دوممه . پست اولم طولانی بود جایی ک نوشته بودم پست اولمه پاک شد . مرسی که وقت گذاشتید:)

  225454

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﻩ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ. ﮐﻠﯽ ﺍﺯﻡ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ. ﺭﻓﺘﻢ ﻓﺎﺯ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮﺕ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮﻡ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺧﻮﮎ ﮐﺜﯿﻔﻢ

  225445

همین الان مکالم منو دوستام تو سریس:
من-میگما من میخوام مهریم جون شوهرم باشه.
دوست1-آره با نظرت موافقم.
من-بله دیگه میمیره راحت میشیم از دستش.
راننده سرویسمون-خاله میگم اصلا تو شوهر نکن.
من-خو چیکار کنم دلم بچه میخواد.
راننده-خوب از پرورشگاه بچه بیار.
من و دوست1 و 2-به یه دختر یا پسر تنها بچه نمیدن که.
دوست1-میگم خو مهریه پنج هزار سکه ای و...
پریدم وسط حرفش-نه نه اون معنی خوبی نمیده.
همه حضار:؟
من-آخه اون یجورایی به معنی جنس فروخته شده پس گرفته نمیشس.
کل سرویس ترکید.همون موقع دانش آموزای مدرسه چندتا کوچه بالاترمون تعطیل شده بودن ایلی ریخته بود از خیابون.یکیشون رو خیلی ضایع نشون دادم.
من-عه این مدل موهاش کره ایه.
پسره کپ کرده بود جلوی ماشینمون و منم وسط نشسته بودیم.رانندمون به پسره فحش داد.(فکر بد نکنید همین کم عقل و بیشعور و اینا)پسره یه چشمک بهم زد و رفت.دوباره پوکیدیم از خنده.
راننده-خاله میخوای خون بریزی خون اینو بریز.
خداروشکر سالم به مقصد رسیدیم که من بتونم اینو براتون بگم.
درباره دوست2 هم بگم که انقد خندیده بود که اصلا نمیتونست حرف بزنه.

  225427

وسط مهمونی بودیم یهو پسرعمه کوچیکم اومد. سط دادزد
همه ساکت بودند ناگهان خری گفت:
بعد همه ی مجلس برگشتند زل زدند به من
بعد پسرعمه ام گفت یه چیزی بگو دیگه همه منتظر اند!!!!@_@

  225387

یکی از دقدقه های ذهنی من توی بچگی تو دهه محرم این
بود که وقتی هیأت ها به هم میرسیدن چجوری از وسط هم رد میشدن : |؟؟؟؟؟!!!!!!!